eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
239 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
3.7هزار ویدیو
130 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
همیشه می‌گفت: معلوم شد من لایق شهادت نیستم و خدا من را نمی‌خواهد. خیلی با او صحبت کردیم. حتی پسرمان او را دلداری می‌داد تا آرام شود. تا اینکه موسم پیاده‌روی اربعین شد و من تصمیم گرفتم در این پیاده‌روی حضور داشته باشم. به منصور گفتم: اجازه می‌دهی به پیاده‌روی اربعین بروم. گفت: اشکال ندارد برو، اما من هم ممکن است به سوریه بروم. گفتم: حداقل صبر کن من برگردم. گفت: چمدانم را بستم، منتظر تلفن هستم. زمان اعزام معلوم نیست. شاید قبل از برگشتن شما اعلام کنند. در آن صورت می‌روم. بعد هم گفت: پیشنهاد شده من هم در مراسم پیاده‌روی اربعین در یک موکب خدمت کنم، اما قبول نکردم، چون در سوریه بیشتر به من احتیاج دارند. به هر حال به پیاده‌روی اربعین رفتم. در راه بازگشت از کربلا به نجف بودم که پسرم تلفنی اطلاع داد بابا به سوریه رفته است و قرار است وقتی رسید تلفنی با شما صحبت کند. من در برگشت از پیاده‌روی اربعین هنوز وسایلم را زمین نگذاشته بودم که منصور تماس گرفت. گفتم: سلام چرا صبر نکردی من بیایم بعد بروی؟ با صدای گرفته و غمگین گفت: این دفعه با دفعات قبلی فرق داشت. این بار به دعوت خود خانم حضرت رقیه (س) رفتم. دیشب هم حرم بی‌بی دعاگویت بودم. وقتی گفت: حضرت رقیه مرا دعوت کرد، حالم دگرگون شد. از خودم خجالت کشیدم و گفتم: اگر اینطور است من حرفی ندارم. فقط مراقب خودت باش و ان‌شاءالله به سلامت برگردی. اعزام آخر همدیگر را ندیدیم، اما با خودم می‌گفتم در این دعوت رازی است. بعداً شنیدم که قرار است در عملیات آزاد‌سازی منطقه بوکمال شرکت کند. چند بار تماس گرفت، اما بعد از مدتی خبری از منصور نشد.
#خبر_شهادت حدود ۲۳ روز بعد از آخرین تماس تلفنی خبر شهات منصور آمد. ایشان روز جمعه دهم آذرماه، هنگام اذان ظهر شهید شد. همان شب، تلفن پسرم زنگ خورد. گوشی را که برداشت شنید کسی به زبان عربی صحبت می‌کرد. تماس را قطع کرد. همان لحظه گفتم: شاید به خاطر بابایت زنگ زده بود. ظاهراً همسرم خودش شماره پسرم را به یکی از دوستانش داده بود تا هر اتفاقی که برایش پیش آمد به پسرمان اطلاع دهند و دوستش در آن لحظه نمی‌توانست تماس بگیرد، برای همین شماره تلفن پسرم را به یک رزمنده سوری داده بود تا به ما اطلاع دهد. گذشت تا روز یکشنبه که من در جلسه قرآن بودم. وقتی به نزدیک خانه رسیدم، صدای گریه مادر منصور را شنیدم. پسرم بیرون بود که گفت: بیا مادربزرگ را به دکتر برسان، اما وقتی وارد خانه شدم، پسرم گفت: مامان، بابا... همانجا نشستم و فهمیدم که این بنده‌خدا که دارد گریه می‌کند یک خبری است. مادرشوهرم را می‌شناختم خیلی صبور است و هرگز بلند گریه نمی‌کند. حتی وقتی فرزندش شهید شده بود، بی‌تابی نمی‌کرد یا پسر دیگرش که در جوانی به رحمت خدا رفت باز خیلی صبر داشت، اما چون به منصور خیلی وابسته بود، دیگر نمی‌توانست بلند گریه نکند. می‌گفت: همه امیدم به منصور بود. با خودش می‌گفت: پدر منصور رفت، گفتم منصور را دارم. آیت‌الله شهید شد گفتم منصور هست. اما حالا که منصور شهید شد، دیگر صبر و طاقتم هم تمام شد. به هر حال داستان زندگی ما هم اینطور نوشته شده بود.
🕊نحوه شهادت شهید مدافع حرم منصور عباسی از زبان همرزمش ! در منطقه بوکمال سوریه در منزلی به عنوان مقر مهندسی اسکان داشتیم. تقریباً منطقه آزاد شده بود و شهر بوکمال در اختیار ما قرار داشت. آنچه از تفاله‌های داعش باقی مانده بود به سمت شرق فرات گریخته بودند. قرارگاه، مأموریت سنگین زدن خاکریز لب فرات را به مهندسی واگذار کرده بود. شب‌ها با چند دستگاه مشغول به کار می‌شدیم. روند اجرای پروژه با موفقیت بالا پیش رفت. کار رو به اتمام بود. فقط باید خاکریز‌ها را تقویت می‌کردیم تا دید دشمن کاملاً کور می‌شد. شهید منصور عباسی با یک لودر بدون اتاق، مأمور اجرای این مأموریت خطیر بود. می‌دیدم که با جان و دل کار می‌کرد. خوشحال بود که به آب فرات نزدیک شده است. یک شب با رعایت مسائل امنیتی کنار رود فرات رفت و وضو گرفت. از اینکه دستش به آب فرات رسیده بود، سر از پا نمی‌شناخت. شاید آن هنگام اشکی که می‌ریخت به یاد حضرت ابوالفضل (ع) بود که دستش به فرات رسید و آب ننوشید. یکی از روز‌های جمعه آذرماه سال ۱۳۹۶ بود که بچه‌ها غسل جمعه کردند، شهید عباسی هم بود که به نظر من در آن روز علاوه بر غسل جمعه، غسل شهادت هم کرد. وقتی از اتاق محل استراحت بیرون آمد، با لبخند پرسیدم: بچه طوطی! چه خبر؟ (هرگاه می‌خواست شوخی کند می‌گفت: بدانید که من بچه طوطی‌ام (البته این نکته را که به مادر ایشان گفتم با لبخندی تأیید کرد) با خنده‌ای معنادار گفت: همین الان زنگ زدم و باهاش صحبت کردم شاد شاد... رفتیم در حیاط و کنار آتشی که روی خاک‌ها روشن کرده بودند نشستیم و چای آتیشی نوشیدیم. به یکی از بچه‌های فاطمیون گفتم: سید چند تا عکس از ما بگیر! گوشی را آورد و چند تا عکس گرفت که یکی از عکس‌ها دو نفری بود، نگاهی کرد و گفت: عجب عکسی شد. بعد با همان روحیه شادی که داشت دست گذاشت رو پیشانی من و گفت: ان‌شاءالله یک تیر اینجا می‌خورد و شهید می‌شوید. بعد دست گذاشت روی شقیقه خودش و گفت: یک تیر هم اینجا می‌خورد و... که من ادامه دادم: ان‌شاءالله از طرف دیگر بیرون می‌آید و شهید می‌شوید. ساعت ۱۰ صبح بود که من مأمور شدم تا یک تانکر سوخت به مقر بیاورم. وقتی برگشتم دیدم بچه‌ها همه با قیافه‌های متحدالشکل دور هم ایستادند و عکس می‌گیرند. متوجه شدم شهید عباسی با ماشین ریش‌تراش خود سر همه بچه‌ها را به یک شکل اصلاح کرده است. ساعت ۱۱ گفت که می‌خواهم باک سوخت لودر را پر کنم تا برای کار امشب آماده باشد. رفت و ۲۰ دقیقه بعد یکی از بچه‌ها هراسان آمد و گفت که عباسی تیر خورد. با پای برهنه دویدم تا به بالای سرش رسیدم. بلافاصله او را به درمانگاه رساندیم، اما صحبت ابتدایی پزشک، امید همه ما را ناامید کرد. هنگامی که در حال سوخت‌رسانی به لودر بود، یکی از رزمندگان از ایشان می‌خواهد تا همان موقع قسمتی از خاکریز را ترمیم کند، چون دشمن از آن نقطه دید دارد. وقتی سوار لودر می‌شود مورد هدف تک‌تیرانداز‌های تکفیری قرار می‌گیرد و گلوله درست به همان جایی از سر ایشان اصابت کرد که آن روز به شوخی اشاره کرده بود. امیدوارم خداوند مرا نیز به ایشان ملحق کند.
🍃❣️🕊 بعد از شما #دلتنگی رودی نیست که به دریا بریزد! دلتنگی ماهی کوچکی ست که برکه اش را از چهار طرف سنگچین کرده باشند... #جانباز_شیمیایی #دفاع_مقدس #مدافع_حرم #زمینه_ساز_ظهور #شهید_منصور_عباسی ایام شهادت : 96/09/10 شهادتت مبارک... 🕊❣️🍃
تشییع #مدافع_حرم #زمینه_ساز_ظهور #شهید_منصور_عباسی در شهرکرد
تشییع #مدافع_حرم #زمینه_ساز_ظهور #شهید_منصور_عباسی در شهرکرد
خب معرفی شهید منصور هم به پایان رسید.. ایام شهادت این شهید معزز بود، امیدوارم حق مطلب ادا شده باشه و راضی باشه ایشون. آقا منصور... برادر گرامی و معزز، قدم به چشم ما گذاشتی و قبول زحمت کردی و محفل ما رو گرم کردی... امنیت ما مدیون تو و همسنگران تو هست... ممنونیم... التماس دعا برادر
شادی روح شهدا به خصوص فاتحه و صلواتی ختم کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا