#آرزوی_شهادت
بعد از شهادت عباس یکی از دست نوشته های او را دیدم. این دست نوشته مربوط به زمانی بود که به کربلا می رفت و در آن با کلمات و واژه هایی زیبا خداند را قسم داده بود تا شهادت نصیبش شود. او از خدا خواسته بود اگر لیاقت شهادت هم نداشت مرگش را در روضه های امام حسین (ع) قرار دهد.
#آرزوی_شهادت
همیشه در رزمایشهای عمومی، داوطلبانه حضور داشت. به چهارده معصوم (ع) ارادت ویژهای داشت. طوریکه تمام دو ماه محرم و صفر را عزاداری میکرد و لباس مشکی از تنش خارج نمیشد. همیشه به شهادت فکر میکرد و دلنوشتههای زیادی از او برجای مانده که از خدا مرگ باعزت و جاندادن برای ائمه (ع) را خواهان است.
#مادر_شهید
#خصوصیات
#آرزوی_شهادت
همیشه میگفت مادر برای برآورده شدن آرزوهایم دعا کن، آرزوی من شهادت است دعا کن که شهید بشوم، آخرین باری که با من تماس گرفت پرسیدم؛ کجایی؟ ما خیلی چشم انتظارت هستیم! خیلی دلتنگش میشدیم؛ هر سوالی که از قدیر میپرسیدم فقط میگفت توکل بر خدا. به من نگفت که کجاست و کجا خدمت میکند. ما از همه کارهای قدیر بیاطلاع بودیم. فقط میگفت در گرمسار سربازها را آموزش میدهد.
همیشه به من و پدرش احترام میگذاشت و وقتی ما داخل اتاقی میشدیم به احترام ما تمام قد میایستاد ودست ما را میبوسید. حتی گاهی پاهای من را میبوسید. اخلاقیات بسیار خوبی داشت و هرگز در این سالها ما را رنجیده خاطر نکرد.
#آرزوی_شهادت
پدر شهیدم مرد روزهای سخت بود. از مرگ هیچ هراسی نداشت و آرزوی دیرینهی او شهادت بود. وقتی به دیدار خانواده شهدا میرفت یا خبری از شهادت احدی برای او میآوردند، چهرهاش آشفته و دگرگون میشد و اشک در چشمانش جاری میشد. یاد ایام دفاع مقدس همیشه برایش زنده بود. برای رفتن به مناطق عملیاتی آرام و قرار نداشت. به قولی شهادت چشم بهراه پدر بود.