#خواهر_شهید
آن زمانی که آقا قدیر آپاندیسش را عمل کرده بود ما یک هفته پیش ایشان بودیم. بعد از یک هفته که کمی حالش بهتر شده بود به خانه خودشان رفت. فردای آن روز، اول صبح با او تماس گرفتم که حالش را بپرسم. گفت؛ در راه سرکارهستم. گفتم مگر بخیه نداری برادرم، بخیهها عفونت میکند. گفت نه خواهر جان بادمجان بم آفت ندارد!
#اسلام_مرز_ندارد
#خواهر_شهید
هادي شش سال تمام به سوريه رفت و آمد داشت. قبلش هم گويا در لبنان حضور داشت و آنجا آموزش نظامي ميداد. برادرم هيچ وقت در مورد كارهايش نه به ما نه به كسي ديگر تعريف نميكرد. اصلاً اهل تظاهر نبود. مگر اينكه در موقعيتهاي خاص حرفي ميزد و خاطراتي را تعريف ميكرد. مثلاً حدود سه سال پيش كه برادرم نميتوانست به خانه برگردد، من و مادرم و مرحوم پدرمان رفتيم سوريه به ديدنش. آنجا به او گفتم چرا اينقدر مأموريت ميروي؟ بس نيست؟ مرتب زن و بچههايت را تنها ميگذاري، نميخواهي برگردي؟ يك مدرسه را نشانمان داد و گفت ديروز 11 دختر بچه به اندازه دختر خودم مليكا اينجا با بمب تروريستها به شهادت رسيدند. مگر ميشود اين طور چيزها را ببينم و بيخيال از كنارشان عبور كنم.
خاطراتی که تلخ بود...
#خواهر_شهید
تعريف ميكرد يك بار در حرم حضرت زينب(س) دختر بچهاي را ديدم كه مرتب جيغ ميكشيد و از دست پيرمردي فرار ميكرد. پير مرد هم وقتي به دختر بچه ميرسيد او را كتك ميزد. ياد دختر خودم مليكا افتادم. بار ديگر كه پيرمرد دختر را زد به او اعتراض كردم. بنده خدا گفت كه ما اهل حلب هستيم و تروريستها پدر اين بچه را سر بريدهاند. براي همين دختر بچه دچار مشكلات روحي شده است. ديدن اين طور صحنهها خيلي روي اعصاب و روان برادرم تأثير گذاشته بود.»
#برادر_شهيد
هادي قدش از من بلندتر بود، اما اين اواخر به نظرم ميرسيد قدش از من كوتاهتر شده است. گفتم برادر من چرا داري آب ميروي؟ گفت از بس آنجا صحنههاي دلخراش ميبينيم رويمان تأثير منفي ميگذارد
#جانبازی
#مادر_شهید
پسرم يكبار پايش گلوله خورده بود اما به ما چيزي نگفت. بار آخري كه چند ماه قبل از شهادتش بود، سينهاش گلوله ميخورد كه ديگر نتوانست آن را از ما پنهان كند. حتي اواخر از نظر روحي كمي آسيبپذيرتر شده بود، همه اينها به خاطر مجروحيتهايش بود.
#برادر_شهيد
من گاهي كه با هادي حرف ميزدم، متوجه ميشدم حرفهايم را خوب نميشنود. حتي به او گفتم كه گوشت را به دكتر نشان بده.
نگو وضعيت گوشش ناشي از مجروحيتهايي است كه از ما پنهان ميكند.
#خواهر_شهيد
هادي از نظر نظامي بسيار آدم ماهر و توانمندي بود. طوري كه فكرش را نميكرديم كسي بتواند او را از پا درآورد. اما بار آخر كه ديدم مجروحيت سختي يافته، كمي احساس خطر كردم. خودش هم انگار كه ميخواست ما را آماده شهادتش كند، ميگفت: گلوله خوردن اصلاً ترس ندارد. من اين بار كه مجروح شدم فهميدم شهادت راحتتر از آن چيزي است كه فكرش را ميكنيم.»
مرحوم حاج آقا مجتبی تهرانی
#جهادگر_نوجوان
#خواهر_شهید
از همان ابتدا اهل تقوا و جهاد نفس بود. سالها پیش از آنکه در مسیر جهاد اصغر قرار بگیرد، به مبارزه با نفس خود رفته بود و به شکلی دیگر میجنگید و جهاد میکرد. همواره به دنبال بهتر شدن و رسیدن به کمال بود. از همان نوجوانی در جلسات اخلاق حاج آقا مجتبی تهرانی شرکت میکرد و سعی داشت تمام مواعظ ایشان را در زندگی خودش پیاده کند. خیلی زود در مسیر تقوا قرار گرفت و راهش را پیدا کرد. دیگر هر چیزی نمیخورد و با هر کسی معاشرت نمیکرد. کم میگفت و بیشتر ساکت بود. میدانستیم که دائم الوضو است و نماز اول وقت وی در هیچ شرایطی ترک نمیشود. بقیه را با خوشرویی و صبری که داشت مجذوب خود میکرد. هادی جهادش را از همان نوجوانی آغاز کرد.