گرگ و میش سحر،
برای خرید نان از خانه خارج شدم، چشمم به #رفتگر محله افتاد صورت خود را با پارچه ای پوشانده است، نزدیڪتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ما نبود،
ڪنجڪاو شدم، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، #آقا_مهدی است.
آقا مهدی، شما اینجا چڪار میڪنی؟ شما رو چه به این ڪارا؟
علاقه ای به جواب دادن نداشت! خیلی تلاش ڪردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو ڪشیدم!
"زن رفتگر محله، مریض شده بود، بهش مرخصی نمیدادن میگفتن اگه تو بری نفر جایگزین نداریم، رفته بود پیش #شهردار و آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش".
اشڪ تو چشام جمع شد هر چی اصرار ڪردم آقا مهدی جارو رو بده به من، نداد، خواهش ڪرد که هرچه سریعتر برم تا ڪسی متوجه نشه... اون روز خیابان توسط مهدی باڪری، شهردار #ارومیه جارو شد.
روزی #شاپورغلامرضا پسر رضاخان که در #رامسر باغی داشته، #شهردار را میخواهد و میگوید: در صندوق شهرداری چقدر پول هست؟ شهردار جواب میدهد: فلان قدر! میگوید باغ مرا از این پول کابلکشی کنید، شهردار در جواب میگوید: این پولِ مختصر برای سیمکشی روستاهاست.
🔹شاپورغلامرضا میگوید: گور پدر روستائیان! فورا #باغ مرا کابلکشی کنید و پای هر #چنار هم نورافکن بگذارید! شهردار ناچار میشود چنین کند.
🔸 پس از اتمام کار، شاپورغلامرضا در باغ حاضر میشود و میبیند کنتوری بر دیوار گذاردهاند، میپرسد این دیگر چیست؟! شهردار میگوید: کنتور برق است! شاپور غلامرضا با #عصبانیت میگوید: این کثافت را بردارید؛ مگر پول برق را باید از من بگیرید! شهردار چنین میکند و شاپور غلامرضا به عنوان انعام، یک نیمپهلوی به او میدهد.
📚 منبع: کتاب شکوفایی دیکتاتوری/نوشته #ژراردوویلیه فرانسوی /ترجمه دکتر #شمس_الدین_امیرعلایی (وزیر اقتصاد و وزیر دادگستری در زمان پهلوی)