#لذت_خدمت_به_شهدا
همیشه همینطور بود که از کارهای سختی که به نظرش انجامش لازم بود فرار نمیکرد و حتی خودش را به سختی میانداخت. لذت عجیبی از خدمت به شهدا میبرد. بعد ازدواج ما، 2 سال تا شهادتش فاصله بود که متأسفانه نتوانستم با او به فکه بروم. آقاصالح با دیگر دوستانش به خدمت مشغول بودند و امکان اینکه حتی در مسیر هم باهم باشیم وجود نداشت. من باید با کاروان دیگری میرفتم و تنها از مراسم استفاده می کردم و برمیگشتم.
یادم هست هر دو سال بین کاروانهای مختلف جستوجو کرد تا من با بهترین آنها بروم، اما قسمت نشد و صالح تنها میرفت. سال اول محمدحسین را باردار بودم و سال بعد محمدحسین خیلی کوچک بود و ضعیف. نمیتوانستم تنهایی از پس رسیدگی به او بربیایم. وقتی برمیگشت با ذوق و شوق فیلمهای مراسم را به من نشان میداد. حتی یکبار در روزهای برگزاری مراسم چند شهید تفحصشده را بین جمعیت آورده بودند. واقعاًً عاشورای فکه را خیلی دوست داشت.