eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
240 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
3.7هزار ویدیو
130 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  مدافعین حریم حضرت زینب(س)
#مادرانه حمید من در تاریخ ۴۸/۸/۱۴ در بهشهر به دنیا آمد. در ایام نوجوانی حمید، جنگ تحمیلی آغاز شد و پسر بزرگم عباس به جبهه رفت. حمید ۱۳ ساله بود که علاقه‌مند شد به جبهه برود. من و پدرش مخالفت می کردیم و می گفتیم شما کوچک هستید. نرو. ولی به هر ترتیبی که بود با دست بردن به شناسنامه و راضی کردن ما، به جبهه رفت.
هدایت شده از  مدافعین حریم حضرت زینب(س)
#مادرانه حمید من روی بحث حفظ حریم و نامحرم تأکید داشت. حتی روی خواهرانش هم خیلی حساس بود. یادم هست گاهی اوقات حمید تا هشت ماه نمی آمد. خیلی به من سفارش می کرد که مراقب خواهرانم باشید و تنهایی آنها را جایی نفرست و به آنان بگو هر جایی نروند حتی در مراسم و مجالسی که نامحرم حضور داشت، نمی آمد.
هدایت شده از  مدافعین حریم حضرت زینب(س)
#مادرانه حمید من خیلی اهل شوخی بود. یه روز با هم حرف می زدیم. وسط حرفش گفت :مامان! اگر یه چیزی بهت بگم، بهم نمیگین من پررو هستم؟؟!! گفتم : نه، شما حرفت رو بگو. گفت : اگر من یک روزی زن بگیرم، کجا زندگی کنیم؟! خندیدم و بهش گفتم : عباس اگر زن بگیره از اینجا میره. خواهرات هم بعد از ازدواج از اینجا میرن. شما اینجا میخوای برای چی بمونی؟! هیچی نگفت و خندید.
آخرین بار ۲۵ روز اومده بود مرخصی. دوتا از بهترین دوستانش، عباسعلی فرمنی و علی عقیلی بودند. انگار به دلش برات شده بود که این آخرین مرخصی اش است چون خیلی بهم بیشتر از قبل اهمیت می داد. حتی توی این ۲۵ روز نمی گذاشت جایی برم. میگفت این آخرین روزها کنارم باشید. یه روز داشتم سبزی پاک می کردم. با دستی که خراش داشت اومد جلوی من نشست و گفت با این دست منو شناسایی کنید. همون موقع وصیت کرد و گفت برای ازدواج خواهرانم تله نذارید و به خونه و پولشون نگاه نکنید. سر مزار من به هیچ وجه گریه نکنید چون دشمن نباید اشک شما رو ببيند.
📸وداع با پیکر شهید علیقلی نژاد هر کس از این دنیا سهمے برای خوب بر میدارد من هم از دنیام 'دست' بر داشتم...  #مادرانه💔
روز اعزامش به من گفت: "مادر برایم نان نیاوردی؟ گفتم تو نان نخواستی!! رفتم تا برایش نان بگیرم وقتی برگشتیم دیدیم که حرکت کردند و رفتند بعدها فهمیدم به یکی از اقوام گفته بود که " نمی‌خواستم گریه‌‌ ی مـادرم را موقع خداحافظی ببینم".