🌾🌾🌾⚫️#پارت3 ⚫️🌾🌾🌾 🌾بسم الله الرحمن الرحیم🌾 🔵*کتاب سه دقیقه در قیامت دیشب گفتیم که این آقای جانباز بنا شد از شدت دردی که میکشید از ناحیه چشمش بره زیر تیغ عمل جراحی با ریسک 50 پنجاه. خداحافظی هاش رو کرد وحلالیت ها طلبید و بردنش اتاق عمل. عمل جراحی طولانی شد و برداشتن غده پشت چشم با مشکل مواجه شد.پزشکان تلاش خودشون رو چند برابر کردن.برداشتن غده همانطور که پیش بینی میشد با مشکل جدی همراه شد.اونها کار رو ادامه دادند و در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چی عوض شد.. از زبان خود بیمار بشنویم چی یدفه عوض شد.. احساس کردم کار را به خوبی انجام دادن.دیگر هیچ مشکلی نداشتم.آرام و سبک شدم.چقدر حس زیبایی بود!درد از تمام بدنم جدا شد😳 یکباره احساس راحتی کردم.سبک شدم.با خودم گفتم: خدارو شکر.از این همه درد چشم و سر درد راحت شدم.چقدر عمل خوبی انجام شد.با اینکه کلی دستگاه به سرو صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم😳 سمت چپم را نگاه کردم .عمو و پسر عمه ام آقا جان سید و....ایستاده بودند.عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود. پسر عمه ام نیز از شهدای دوران دفاع بود .از اینکه بعد از سالها آنها را میدیدم خیلی خوشحال شدم. زیر چشمی به جوان زیبارویی که در کنارم بود دوباره نگاه کردم.من چقدر ررر اورا دوست دارم.چقدر چهره اش برایم آشناست🤔