🌸🌸گاهی آرام وگاهی تند ،بافته میشد کلاف زندگی م ،درست شکل پیلیه های پرواز ...
میل بافتنی در دست دویار، گاهی راست وگاهی چپ ...
بافته میشد خیلی عجیب، چه باسرعت میل بافتنی سمت راست میرفت تا به انتهای کلاف میرسید وناگهان چه با سرعت در میرفت نخ های این کلاف ...
و چه با مکث ،میل بافتنی سمت چپ شروع به بافتن میکرد ومن مجنون میشدم ازاین بافت...
وچه با هیجان جا گرفته بودم در درون این کلاف ...
مجنون وار در پی لیلی ...
جنون میزد برسرم،میخواستم دست ببرم سمت میل بافتنی چپ،وبه یار نگاهی عمیق ،وای معبود من ،خود کرده را تدبیر نیست ،شک ندارم که خود ،نخ دادم دست این یار،وچه با گریه میبافت برایم کلاف...
ومن درون این کلاف ،چون پیله ی ...
میخواهم کاری کنم ،کارستان ...
میل بافتنی افتاد ازدست یار چپم ...
آغوش گشود برایم به اذن خدا...
نخ ها جمع شد وچه عاشقانه تقدیم یار راست من ...
میبافت برایم ،آشیانه ی زیبا ،با نخ های شبرنگ قشنگ چون لانه ی گنجشک...
اوج میگیرم من با این تصور...
خیال پرواز دارم سمت خدا،با ذکر استغفار وتوبه ...
وچه رحمتی دارد ،خدای مهربان من 🌸🌸
لیلا اسربار
💠#گروه_شعر_علوی