eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
238 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
3.7هزار ویدیو
130 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
💥 شهید "لاکچری" بابک نوری هریس 👈 ایشون نه مدلینگ هستند و نه خواننده و نه... 💗ایشون بیست و دومین شهید مدافع حرم گیلان از جوانان دهه هفتادی هستند. بابک نوری دانشجوی ارشد رشته حقوق در دانشگاه تهران بود و از نظر ظاهر، جوانی خوش تیپ و در باطن دارای ایمان قوی بود. بابک نوری, قبل از اینکه به سوریه اعزام شود هم در دوره ای که سرباز حفاظت اطلاعات بود ، دوبار داوطلبانه به کردستان عراق اعزام شده بود اما خانواده اش خبر نداشتند و بعد از شهادتش متوجه شدند...یک روز قبل از اعزامش ، به مسجد باب الحوائج رشت(مسجد آذری های مقیم رشت) رفت و از همه خداحافظی کرد به همه گفته بود که من یک مدتی نیستم می خواهم بروم خارج از کشور. پدر و برادرانش اصرار داشند برود آلمان ادامه تحصیل بدهد، حتی موقعیتش را هم برایش فراهم کردند اما خودش قبول نکرد برود آن روز خداحافظی مردم فکر میکرند او به آلمان میرود برای تحصیل. او به مادرش گفت: 💗حضرت زینب (س) را خواب دیدم دیگر نمی توانم اینجا بمانم باید بروم سوریه. این قضیه رفتنم هم مال امروز و دیروز نیست ، من چند ماه است که تصمیمم را گرفته ام. برای ازدواج بابک، پدر و مادرش دختری را انتخاب کردند و به بابک گفتند. بابک گفت: پدرجان بگذار من براساس برنامه خودم پیش بروم. فعلا برنامه و مسیر من چیز دیگری است. برادر بزرگش در رشت کاندیدای شورای شهر شده بود و تمام مسائل مالی و تدارکات را هم به بابک سپرده بود ، یک دفعه در بحبوحه انتخابات و درست وسط تبلیغات دیدند که بابک نیست، رفته بود"اعتکاف". سه روز در مراسم اعتکاف بود و بعد برگشت. پدرش گفت: بابک جان چرا در این موقعیت رفتی اعتکاف، می ماندی سال دیگر می رفتی، الان کارهای مهمی داشتیم. او به مسئولان گفته بود چه شما بودجه بدهید چه ندهید روح این شهیدان اینقدر بلند و پر خیر وبرکت است که این بنای یادبود ساخته می شود و بعدا شما حسرت خواهید خورد که در این ثواب شرکت نکردید. او دوره های آموزشی هلال احمر را گذرانده بود و در هلال احمر فعالیت می کرد و فوق العاده پر تلاش بود. قبل از اعزام به دوستش گفته بود و همیشه هم می گفت: من وارد هیچ کاری نمی‌شوم ولی اگر وارد آن کار شوم تا آخرش باید بروم و رفت و شهید شد. به پدرش گفت: "نه اصل برای من همین اعتکاف است، انتخابات و ... فرعیات است، بعد هم شاید من سال دیگر نباشم که به مراسم اعتکاف برسم. پدرش می گفت: بعد از شهادتش من فهمیدم که کارهای ساخت بنای یادبود شهدای گمنام در پارک ملت رشت را هم خودش انجام داده و سخنی خطاب به مسولان داشته است. پدرش این عکس را خیلی دوست دارد و میگوید وقتی این عکس را می بینم احساس می کنم بابک همین جا دستانش را رو به خدا باز کرده است. آخرین مکالمه بابک با پدرش زمانی بود که پدرش مشهد بود و از او خواسته بود حتما برایش دعا کند و آخر در روز شهادت امام رضا به آرزویش رسید (28 آبان 96) شادی روح تمامی شهدا از صدر اسلام تا مدافعان حرم....فاتحه مع الصلوات...
💥 شهید "لاکچری" بابک نوری هریس 👈 ایشون نه مدلینگ هستند و نه خواننده و نه... ایشون شهید بابک نوری هریس,مدافع حرم گیلان از جوانان دهه هفتادی هستند. بابک نوری دانشجوی ارشد رشته حقوق در دانشگاه تهران بود و از نظر ظاهر، جوانی خوش تیپ و در باطن دارای ایمان قوی بود. پدر و برادرانش اصرار داشند برود آلمان ادامه تحصیل بدهد، حتی موقعیتش را هم برایش فراهم کردند اما خودش قبول نکرد برود آن روز خداحافظی مردم فکر می کرند او به آلمان میرود برای تحصیل. او به مادرش گفت: 💗حضرت زینب (س) را خواب دیدم دیگر نمی توانم اینجا بمانم باید بروم سوریه. این قضیه رفتنم هم مال امروز و دیروز نیست ، من چند ماه است که تصمیمم را گرفته ام. برای ازدواج بابک، پدر و مادرش دختری را انتخاب کردند و به بابک گفتند. بابک گفت: پدرجان بگذار من براساس برنامه خودم پیش بروم. فعلا برنامه و مسیر من چیز دیگری است. آخرین مکالمه بابک با پدرش زمانی بود که پدرش مشهد بود و از او خواسته بود حتما برایش دعا کند و آخر در روز شهادت امام رضا به آرزویش رسید (28 آبان 96) شادی روح تمامی شهدا از صدر اسلام تا مدافعان حرم....فاتحه مع الصلوات...
🌹شهدای امام زمانی (10) 👇 💥شهیدی که با صحنه شنا کردن دختران روبرو شد... دکتر محسن نوری دوست و همراز شهید احمد علی نیری می گوید: یکبار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمی‌دانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من…لبخندی زد و می‌خواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیدم بعد از کلی اصرار سرش را  بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم. 🔹نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوته‌ها ودرخت‌ها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! 🔸بدنم شروع به لرزیدن کرد نمی‌دانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوته‌ها مخفی شدم. من می‌توانستم به راحتی یک گناه بزرگ  انجام دهم. در پشت آن بوته‌ها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی‌شود اما به خاطر تو از این از این گناه می‌گذرم.» بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچه‌ها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود. 🔸یادم افتاد که حاج آقا گفته بود: «هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور که اشک می‌ریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه می‌کنم... حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا مناجات می‌ کردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله…» 🔹به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچه‌ها متوجه نشدند... من در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفتم از همه ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: 👈 از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن. 💥تشرف_به_محضر_امام_زمان 🍃یک بار با احمد آقا و بچّه های مسجد رفتیم زیارت قم و جمکران. در مسجد جمکران پس از اقامهی نماز به سمت اتوبوس برگشتیم. راننده گفت: اگر میخواهید سوهان بخرید یا جایی بروید و…، یک ساعت وقت دارید. ما هم رفتیم سمت مغازه ها، که یک دفعه دیدم احمد آقا رفت سمت بیابان . من و رفیقم دنبالش راه افتادیم. یک دفعه احمد آقا برگشت و گفت: چرا دنبال من می آیید!؟ ☘جا خوردیم. گفتیم: شما پشت سرت رو می بینی؟ چطور متوجّه شدی؟ احمد آقا گفت: کار خوبی نکردید برگرد. گفتم: نمی شه، ما با شما رفیقیم. هر جا بری ما هم مییایم. در ثانی اینجا تاریک و خطرناکه، یک وقت کسی، حیوانی، چیزی به شما حمله می کنه… ☘گفت: خواهش میکنم برگردید. دوباره اصرار کرد و ما هم جواب قبلی… سرش را انداخت پایین و گفت: ؟ می تونید با من بیایید!؟ ما هم که از همه ی احوالات احمد آقا بی خبر بودیم گفتیم: طاقت چی رو، مگه کجا می خوای بری؟! 🌟نفسی کشید و  گفت: دارم میرم باور کنید تا این حرف را زد زانوهای ما شُل شد. ترسیده بودیم. من بدنم لرزید. احمد این را گفت و برگشت و به راهش ادامه داد. همین طور که از ما دور می شد گفت: اگه دوست دارید بیاید بسم الله. 🌿نمی دانید چه حالی بود، آن لحظه وحشت وجود ما را گرفته بود مجبور شدیم با ترس و لرز برگردیم.ساعتی بعد دیدیم احمد آقا از دور به سمت اتوبوس میآید. چهرهاش برافروخته بود. با کسی حرف نزد و سر جایش نشست. 💥نماز_اول_وقت 🍃گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای اومد . احمد آهسته رفت سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره اما گوش نداد و رفت... مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه... 🌿ه
مه رو به صف کرده بودند و آماده امتحان بودیم اما بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم. نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد! همه داشتند توی کلاس پچ پچ می کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد. همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه! بعد هم یکی از بچّه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن. هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد و مثل بقیه نشست و امتحانش را داد... 🍂🍃پرواز به سبک شهدا🍂🍃👇 👈آیت الله حق شناس👳، در مجلسی که بعد از شهادت احمدعلی👼 داشتند بین دونماز، سخنرانیشان 🗣را به این شهید بزرگوار🌹 اختصاص داده و با آهی😞 از حسرت که در فراق احمد بود، بیان داشتند: “این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم .از احمد پرسیدم چه خبر؟ به من فرمود: تمام مطالبی که (از برزخ و…) می گویند حق است. از شب اول قبر و سوال و…اما من را بی حساب و کتاب بردند. رفقا! آیت الله بروجردی حساب و کتاب داشتند👁 اما من نمی دانم این جوان چه کرده بود؟ چه کرد که به اینجا رسید؟!" سپس در همان شب ایشان به همراه چند نفر👨‍👨‍👦‍👦 از دوستان به سمت منزل احمدآقا 🏡که در ضلع شمالی مسجد امین الدوله 🕌در چهار راه مولوی بود، رهسپار شدند. در منزل این شهید بزرگوار روبه برادرش اظهار داشتند: "من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم.🕌 به جز بنده وخادم مسجد، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت🔑 به محض اینکه در را باز کردم، دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است. دیدم که یک جوانی🙇 در حال سجده است. اما نه روی زمین ! بلکه بین زمین وآسمان🌏 مشغول تسبیح حضرت حق است. جلوتر که رفتم دیدم احمدآقا است. بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد و گفت تا زنده ام به کسی حرفی نزنید...."🌺 🌷کرامات مجلس سیدالشهداء (ع) در یکی از متن های به جا مانده در دفتر خاطرات احمد آقا در مورد امام حسین (ع) آمده: «روز اربعین وقتی به هیئت رفتم در خودم تاریکی می دیدم. مشاهده کردم قفسی در اطراف من ایجادد شده و زندانی شده ام!... اما وقتی سینه زنی و عزاداری آغاز شد مشاهده کردم  که قفس از بین رفت. این هم از کرامات مجلس سیدالشهداء (ع) است.» بار ها شنیده بودم که می گفت: در مجالس عزای سید الشهداء (ع) نوری وجود دارد که منشأآن حرم مطهر آقاست. 🌷غبطه می خورم! فراموش نمی کنم. یک بار حضرت آیت الله حق شناس نماز خواندن ایشان را دید. آن موقع احمد آقا در سنین نوجوانی بود. بعد به حجت الاسلام حاج حسین نیری (برادر احمد آقا) گفت: من به حال و روز این جوام غبطه می خورم! و من شک ندارم که همۀ اینها از توجه فوق العادۀ احمد آقا به نماز نشئت می گرفت. او بندۀ واقعی پروردگار بود. 🌷چای فروشی و روزی حلال احمد علی مدتی در چای فروشی کار یکی از بستگان کار کرد. احتیاجی به پول نداشت اما می دانست که اهل بیت(ع) بیکاری را بزرگترین خطر برای جوانان معرفی کرده اند. کار احمد آقا بسته بندی چای بود. آن موقع چای را مخلوط می کردند و در بسته های زرد و قرمز می فروختند. آخر هفته حقوق می گرفت. همان موقع خمس حقوق را جساب می کرد و سهم سادات را به یکی از سادات مستحق می رساند. سهم امام را هم غیر مستقیم به حاج آقا حق شناس می داد. البته کار احمد آقا توی چای فروشی زیاد طولانی نشد... 🎈بخشی از وصیت نامه شهید🥀احد علی نیری: قرآن را فراموش نکنید .بدانید که بهترین وسیله برای نظارت براعمال تان قرآن است. منبع : کتاب عارفانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍حاج قاسم سلیمانی: کاری ندارم کسی حرف من را قبول دارد یا ندارد. حزب و جناح فرع است؛ اصل، ولی فقیه است. اصل، جمهوری اسلامی است. اینجا جایی است که اگر به خطر افتاد، ما با جانمان مواجه می‌شویم. 🔺️ آدم‌ها می‌آیند و می‌روند، قاسم سلیمانی می‌رود و قاسم سلیمانی دیگری می‌آید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥استوری | تماس از طرف حاج قاسم 🔺شهید حاج قاسم سلیمانی: امام خمینی (ره) توصیه می کند که،حفظ این نظام از اوجب واجبات است.
🚨 ⚠️ پخش متوقف شد و مابقی سریال سانسور شد! (📸تصویر: ذوق زدگی خبرآنلاین رسانه حامی دولت) ⚠️ لحظاتی قبل شبکه سه با یک زیرنویس بحث برانگیز خبر از پخش قسمت آخر گاندو داد‼ ️طبق تیزرهای منتشرشده از سریال و داستان فعلی داستان این سریال ادامه دارد اما با فشار هایی که به صداوسیما وارد شده، پخش این سریال متوقف شده است و مابقی سریال سانسور شده است‼️ ✅ با مطالبه گری گسترده از صدا و سیما، مانع این سانسور بی سابقه باید شد. 👇همه با هم با نشر حداکثری و تماس با روابط عمومی صدا و سیما مانع این اقدام شویم. 👈دوستان توجه کنند که مطالبه باید جدی و محترمانه باشد. 🔻تماس با 162 🔻سامانه پیامکی 3000025، 30000162 🔻شورای نظارت 64040 🔻پیامک 200064040 🔻گویای بازرسی 0212216434 اقای اسماعیلی 09122263000 دکتر علی عسگری 09121045555 موسوی مقدم قائم مقام 09128279141 رنجبران روابط عمومی صدا و سیما 09122132698 روابط عمومی صدا و سیما 02122652880 🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️ ❤️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️ 💜ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️ ❤️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ 💜ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️ ❤️السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨ ✨اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨ ✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨ °✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺
پهلوان کوچک شهید سعید طوقانی 🌹🌱 صدای تشویق ، همهمه ، سوت و دست زدنِ جمعیت ، بلند شد. تماشاگران و حاضرین در ورزشگاه ، ایستاده تشویقش می کردند. بلندگوی ورزشگاه اسمش‌ را صدا زد و او روی سکوی شماره یک ایستاد. 🥇🥇🥇🥇 کاپ قهرمانی 🏆 را در یک دستش گرفت و با دست دیگرش مدال طلای دور گردنش را بالا آورد 🎗️ و با لبخندی بر لب ، بوسه ای به مدال زد و جام قهرمانی‌ را بالا آورد. از فردای آن روز ، او تیترِ یک روزنامه ها بود ؛ پهلوان پایتخت ، سعید طوقانی. ۱۲ فروردین ، سالروز تولد پهلوانی است که در تاریخِ قرن گذشته بی نظیر بود. سال ۱۳۴۸ نوزادی در تهران بدنیا آمد که بعد از چند سال ، یک شبه ره صد ساله رفت ، راهی که شاید یکصد سال دیگر باید بگذرد تا دنیا چنین پدیده ای را به خود ببیند ، او همه راهها را به خوبی و با سرعت پیمود. راهی که پیشکسوتانی همچون پوریای ولی ، پهلوان یزدی بزرگ ، جهان پهلوان تختی و ... بعد از سال ها زمین خوردن در گود و خاکِ کشتی خوردن به آن جایگاه رسیدند را در مدت کوتاهی طی کرد ؛ اما سعید نمی خواست که تنها یک قهرمان باشد ، او به دنبال چیز بالاتری بود. راهی که یک رزمنده ی بارها عملیات رفته بعد از سال ها نبرد و حضور در عملیات های مختلف به آن می رسید را در مدت کوتاهی طی کرد و شد آنچه باید... پهلوانِ شهید سعید طوقانی.
🔹جانش رهبر و ولایت بود. در صورتی که لبخند روی لب‌های آقا دیده می‌شد می‌خندید و می‌گفت: جانم به فدایت. هیچ‌گاه از نماز و قرآن به وقت خود نمی‌گذشت و آن را به تاخیر نمی‌انداخت و همیشه در مسجد محل اذان می‌گفت و قرآن می‌خواند. 🔸صدایش بسیار دلنشین و دلگرم بود و هر چند وقت یکبار صدای خود را در اذان گفتن تغییر می‌داد و می‌گفت: عزیزم این سبک که اذان می‌گویم چگونه است. قبل از رفتن به سوریه نیز در آخرین نماز جماعتی که با همکارانش برپا شد، اذان می‌گوید و به همکاران خود سفارش می‌کند که فیلم مرا گرفته و صدایم را ضبط کنید که این آخرین اذان و قرآنی است که برایتان می‌خوانم. 🔹همرزم ایشان می‌گفت: وقتی برای زیارت به حرم رفتیم او بعد از زیارت با تمام وجودش از حضرت زینب(س) خواست که مرگ او را شهادت قرار دهد. تا اینکه صبح جمعه 13 فروردین 95 ابتدا غسل جمعه و سپس غسل شهادت را انجام می‌دهد و در عصر جمعه به آرزویش که شهادت بود، رسید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | حاج قاسم سلیمانی: ما باید طوری باشیم که اگر کسی می‌آید ما را ملاقات می‌کند، حس کند یک شهید را ملاقات می‌کند، حس کند یک مجاهد حقیقی را ملاقات می‌کند.
حاج قاسم سلیمانی: "عزت دست خداست و‌ بدانید‌ اگر‌ گمنام‌ترین هم باشید‌ ولی نیت شما‌ یاری مردم باشد، میبینید خداوند‌ چقدر با‌عزت و عظمت شما را‌ در‌ آغوش میگیرد".... 📸 حاج قاسم و پدر شهید مدافع حرم محسن حججی
﴾﷽﴿ . ما نمک خورده‌ی عشقیم، به زینب سوگند پاسبانان دمشقیم، به زینب سوگند  . سه رفیق آسمانی در کنار هم🥀 🖐
📸 عکس سیزده به در یک مادر، پشت در پادگان فرزندش در سال ۶۰ 🔹 شهید حبیب‌الله دانه‌گردی در عملیات "والفجر ۸"، به فیض شهادت نائل شد.
• 💐مراسم عروسی‌مان را ظهر گرفتیم که به چشم نیاید! وحرمت داغداریِ‌خانواده‌شهدا حفظ شود آمدیم توی اتاق که ناهار بخوریم ؛ در را بست و پشت آن ایـستاد ، رو به من ڪرد و گفت : می‌ دونی که تو این لحظه دعـای ما مستجـابه ؟ گفتم: آره ولی الان بیا ناهار بخوریم گفـت : روزه‌ ام !! گفتم: تو روزِ عروسی روزه گرفتی؟ گفت: روزه‌‌ی نذره ، گفتم : چه نذری؟ گفت: اینکه همونطور که خدا منو تو عید غدیر متولد کرد تو عید غدیر هم مـزدوج کنه ، حالا من دعا می‌ڪنم تو آمین بگو، دستم را به دعا بلند ڪردم ... گفت : خدایا همونطور ڪه منو در عید غدیر متولد کردی ودر عید غدیر مزدوج کردی، در عید غدیر هم به "شهادت" برسان. غدیر هرسال که می‌آمد منتظرِ خبــرش بودم ... غدیر آخر که خبر شهادتش را در سومـار برایم آوردند گفتم : سال‌هاست منتظر شنیدنش بودم ... ✍🏻 راوی : همسر شهید 🌹 🕊 ۱۳۶۶ 💐
💐 امروز سالروز شهادت 🕊شهید مدافع حرم هادی شریفی (قم) 🕊شهید مدافع حرم جمال رضی (تهران) 🕊شهید مدافع حرم حیدر ابراهیم‌خانی (ملایر، روستای مهدی‌آباد) 🕊شهید مدافع حرم سعید مسافر (استان گیلان، شهرستان صومعه سرا) 🕊شهید مدافع حرم جوادعلی حسناوی (شهر خرم‌آباد) 💫با این ستاره ها میتوان راه را پیدا کرد این شهیدان عزیز را بیشتر بشناسیم...(تصاویر مشاهده شود) 💐شادی ارواح طیبه شهدا 💐الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم💐
🌹۱۴ فروردین بود که شیربچه های لشکر ۲۵ کربلا‌ بار سفر بستند و به سمت سوریه حرکت کردند،هنوز هم که هنوزه یکسری از این شهدا برنگشتند... ♦️ 🕊 🕊هدیـه‌ به‌ روح‌ مطهر‌ شهدا صلوات