eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
239 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
3.7هزار ویدیو
130 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
#سرآغاز_زندگی سیزدهم شهریور ماه سال 1363 در قیامدشتِ تهران به دنیا آمد. پدر و مادر برای تربیت اسلامی او تلاش وافری انجام دادند. در شهر تهران به مدرسه رفت و بعد از اخذ مدرک دیپلم، فوق دیپلم برق صنعتی گرفت و بعد از آن لیسانس هوافضا و در رشته جغرافیا مدرک کارشناسی ارشد را دریافت نمود. در همین سال ها به عضویت سپاه پاسداران درآمد و ازدواج نمود.
قدير در هفت سالگي جذب بسيج شد. همان زمان درجات معنوي‌‌اش را از مسجد امام سجاد(ع) به دست آورد نه از داخل كوچه. قبل از آن هم از وقتي زبان باز كرد خودش را داخل مسجد ديد. قدير پاي منبر بزرگ شد و يك بچه‌منبري بود. هميشه پاي سخنراني روحاني بود. الان اگر از كل شهرك سؤال كنيد بچه‌هاي من را مي‌شناسند. من سه پسر و دو دختر داشتم و اگر از هم‌محلي‌ها بپرسيد همه بچه‌هايم را از نظر دين و ايمان تأييد مي‌كنند. بچه‌هايم در تشويق و راهنمايي ديگران به دين و مذهب كم نگذاشتند. كل خانواده من پيرو خط امام هستند. حتي بعد از ازدواج مسيرشان را جدا نكردند و با وجود مشغله‌هاي زياد راهشان را ادامه دادند. روزي كه براي آموزشي به تبريز اعزام شد من و مادرش او را تا دم پادگان برديم. دستش را گرفتم گفتم اگر بخواهي در خدمتت كم بگذاري نمي‌بخشمت. گفتم براي اسلام خدمت پاك كن. طوري خدمت نكني كه خيانت در امانت شود. خدا را شكر او هم سر به راه بود. اگر از همكارانش بپرسيد همه‌اش در حال كار بوده. در ماه 15، 16 روز مأموريت به استان‌هاي ديگر براي آموزش و راهنمايي مي‌رفت.
#برادر_شهیدش او در گردان114 امام حسین(ع) لشکر27 محمدرسول الله(ص) فعالیت داشت و مسئولیت این گردان را بر عهده داشت. او در سال های جوانی به منظور حراست از حریم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) و در سایه مقتدای خود امام خامنه ای به میدان نبرد با گروه تروریستی داعش در سوریه رفت. برادرش داود سال ها پیش جان خود را برای دفاع از ایران اسلامی تقدیم حضرت دوست نمود. داوود در روز عاشورای 88 توسط افراد ناشناسی ترور می شود. ماده خطرناکی که وارد خون او می کنند، هیچوقت از طرف پزشکان مشخص نمی شود و او به واسطه میکروب ناشناخته ای از دنیا می رود.
قدیر زمانی که به خواستگاری من آمد آن قدر شغلش برایش مهم بود که در صحبت هایش به من گفت شغل من همسر اول من است و من نیز این موضوع را قبول کردم. در این 6 سال که با هم زندگی می‌کردیم صبح زود به سرکار می‌رفت و تا نیمه‌شب مشغول کار بود و وقتی برای حفظ قرآن کریم نداشت ولی بسیار تاکید داشت که در زندگی‌مان رنگ ‌و ‌بوی خدا حس شود. از این رو هر شب یک سوره را انتخاب می‌کردیم و معانی و تفسیر آن سوره را مطالعه می‌کردیم.
هر زمانی که شهیدی را می‌آوردند در مراسم تشییع آن شهید شرکت می‌کردیم. زمانی که شهدای غواص را آوردند با این که قدیر عمل کرده بود و بخیه داشت اما با همان حال در مراسم تشییع شهدا حاضر شد.در حد توان خود و در چهارچوب قانون هر کاری را که از دستش برمی‌آمد برای دیگران انجام می‌داد و اگر آشنا یا فامیل درخواست خارج از چهارچوب قانونی از قدیر می‌کردند قدیر می‌گفت: این درخواست شما باعث می‌شود شرمنده حضرت زهرا (س) شوم. قدیر دو بار به سوریه رفت و بار دوم 63 روز مأموریتش طول کشید. زمانی‌که به سوریه می‌رفت، گفت: من را حلال کن چون احساس می‌کنم دیگر برگشتی ندارم و من هم او را حلال کردم و راهی‌اش کردم. قدیر مخلصانه کار کرد و حضرت زهرا (س) مزد کارش را داد و خستگی کارش با شهادت از تنش بیرون رفت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دفعه آخر، اضطراب و دلتنگی بسیاری داشتم. در تماس هایی به با هم داشتیم به قدیر می‌گفتم «کربلایی کی می‌آیی؟» قدیر هم می‌گفت «مادر 10 هفته که گذشت می‌آیم» من هم در مفاتیحی که در سجاده‌ام بود هر روز و هفته را خط می زدم. 9 هفته و 4 روز از رفتن قدیر گذشته بود و به‌ گفته خود قدیر سه روز دیگر قرار بود بیاید که خبر شهادتش را برایمان آوردند و پس از سه روز پیکر قدیر بازگشت و قدیر به حرف خود که 10 هفته دیگر می‌آیم عمل کرد. 💖
#شوق_شهادت آخر شب در مسیر خانه بودم که دیدم گوشه خیابان یک موتور سوار با هیبت خاصی ایستاده است. رو به من اشاره‌ای کرد، همیشه یک ژست مقتدرانه‌ای داشت. به شوخی گفتم سیاهی کیستی؟ خندید و گفت: پارسی کولا! گفتم خب کلاهت را بردار تا ببینمت، کلاه را برداشت و دیدم قدیر است، خوشحال شدم از موتور پیاده شد و روبوسی کردیم. از بچه های لشگر27 شنیده بودم که او مدتی ‌ست به سوریه سفر می‌کند اما بچه‌ محل‌ها نمی‌دانستند. گفت امشب کجا می‌روی و چه برنامه‌ای داری؟ گفتم من امشب یتیم شدم، قدیر هم در جواب گفت چقدر خوب دو تا یتیم به تنگ هم خوردیم و عیال‌مان نیست. گفتم برویم منزل ما یک گپ مفصلی بزنیم. گفت نه اول برویم گلزار شهدای گمنام یک کمی صفا کنیم و بعد برویم. رسیدیم گلزار شهدا گفتم قدیر یادت هست اول ابتدایی با لباس‌هایی که یک سایز به تنمان بزرگ بود و به تنمان گریه می‌کرد توی مدرسه رفیق شدیم؟ نشستیم و خاطراتمان را مرور کردیم. گفتم حاجی عجب زمانه‌ای شد من شاعر شدم اصغر پناهی قصاب و تو پاسدار، جواب جالبی داد گفت: مهم این است که هر سه نفرمان نوکر اهل بیت علیهم السلام شدیم. گفت علی اکبر دعا کن شهید بشوم. نگاهی کردم و گفتم ان شاءالله شهید بشوی اما بعد از پدر و مادرت، تو تازه برادرت داود را از دست داده‌ای، داود دو سال مریض بود کمر پدرت خم شد کمی به این خانواده رحم کن من چند بار از پدرت شنیدم که می‌گفت قدیر ستون خانواده ماست. گفت: علی اکبر سینه‌ام سنگین شده، احساس می کنم روحم در جسمم جا نمی‌شود، علی اکبر می‌دانی چه لذتی دارد که تابوتت را در پرچم سه رنگ بپیچند. آرزو دارم این اتفاق برایم بیفتد. #دوست_شهید
#چله_عاشورا یک روز زنگ زد گفت: با تعدادی دوستان بسیجی و با صفا که مشتاق شهادت هستند در یک جلسه خودمانی که چله زیارت عاشورا است به نیت شهادت گرفته‌ایم. حدودا ۱۰ یا ۱۲ جوان فوق العاده بودند که الان متوجه شدم خداوند حرف آن‌ها را خرید و من را نخرید. از آن جمع ۳ نفر به شهادت رسیدند. متوجه شدم که خداوند آن جوانان را مورد عنایت قرار داده و از این چله نشینی‌ها نتیجه گرفتند. #دوست_شهید
زنده باد یاد شهدا
#چله_عاشورا یک روز زنگ زد گفت: با تعدادی دوستان بسیجی و با صفا که مشتاق شهادت هستند در یک جلسه خودم
شهادتش به نذری که دو سال پیش با رفقایش کردند برمی‌گردد؛ یک هیئت، زیارت عاشورا برپا کردند و فقط از اهل بیت (علیهم السلام) شهادت را طلب می‌کرد. همیشه دعای بعد از نماز هایش این بود که مرگش با شهادت رقم بخورد. یکی از خصوصیات اخلاقی بارز شهید این بود که در کارهایش اخلاص زیادی داشت و معتقد بود که هر کاری را باید به نحو شایسته انجام دهد.
ما شیعه حیدریم و سرافرازیم دل به عشق آل فاطمه میبازیم فرمانده لشکری ما عباس است در ارتش او تا به ابد سربازیم تا کور شود هر آنکه نتواند دید ما به بارگاه اهلبیت می نازیم از صحن رقیه تا حریم زینب بین الحرمین دیگری میسازیم شهادتت مبارک... تو به آرزوت رسیدی...😔💔
همیشه می‌گفت مادر برای برآورده شدن آرزوهایم دعا کن، آرزوی من شهادت است دعا کن که شهید بشوم، آخرین باری که با من تماس گرفت پرسیدم؛ کجایی؟ ما خیلی چشم انتظارت هستیم! خیلی دلتنگش می‌شدیم؛ هر سوالی که از قدیر می‌پرسیدم فقط می‌گفت توکل بر خدا. به من نگفت که کجاست و کجا خدمت می‌کند. ما از همه کارهای قدیر بی‌اطلاع بودیم. فقط می‌گفت در گرمسار سربازها را آموزش می‌دهد. همیشه به من و پدرش احترام می‌گذاشت و وقتی ما داخل اتاقی می‌شدیم به احترام ما تمام قد می‌ایستاد ودست ما را می‌بوسید. حتی گاهی پاهای من را می‌بوسید. اخلاقیات بسیار خوبی داشت و هرگز در این سال‌ها ما را رنجیده خاطر نکرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#خصوصیات از ویژگی‌های برجسته شهید سرلک روحیه تواضع و فروتنی‌ او بود، گاهی اوقات آنقدر تواضع داشت که گمان می‌کردی این آدم خیلی قابل توجه نیست، اما آنقدر بزرگ بود که کوچکی می‌کرد. یکی از معصومین می‌فرمایند: « هر کس برای خداوند تواضع کند، خداوند او را رفیع و بلند مرتبه می‌کند.» به نظرم اصلی‌ترین ویژگی این شهید در نظر همه دوستان و اطرافیانش تواضع و فروتنی وی بود.
این دو بار آخری که آقا قدیر سوریه می‌رفت من در جریان بودم. دفعه اول که برگشته بود گوشش در انفجار آسیب دیده بود. پدر و مادرم از این جریان اطلاع نداشتند. برگشته بود که گوشش را درمان کند، اما هنوز گوشش بطور کامل خوب نشده بود که می‌گفت؛ می‌خواهم برگردم. من ‌گفتم؛ «تو دین خود را ادا کرده‌ای! ما بعد از فوت برادرمان داوود، دوران بدی را سپری می‌کردیم؛ پدر و مادر و همسرت خیلی نگران تو هستند.» هر چه می‌گفتم منصرف نمی‌شد. فقط می‌گفت من باید بروم. در همین اوضاع و احوال بود که آپاندیسش عود کرد و آپاندیسش را عمل کرد. هنوز بخیه‌هایش را نکشیده بود که می‌گفت باید بروم. فقط حرف رفتن را می‌زد. وقتی من مخالفت می‌کردم می‌گفت ما اگر آنجا نجنگیم باید در مرزهای خودمان بجنگیم و این بار آخری بود که رفت و به شهادت رسید.
آن زمانی که آقا قدیر آپاندیسش را عمل کرده بود ما یک هفته پیش ایشان بودیم. بعد از یک هفته که کمی حالش بهتر شده بود به خانه خودشان رفت. فردای آن روز، اول صبح با او تماس گرفتم که حالش را بپرسم. گفت؛ در راه سرکارهستم. گفتم مگر بخیه نداری برادرم، بخیه‌ها عفونت می‌کند. گفت نه خواهر جان بادمجان بم آفت ندارد!
هيچ مشكلي نداشتم با رفتنش. خون بچه من از خون بچه‌هاي مردم كه رنگين‌تر نبود. مگر كسي كه سه، ‌چهار بچه به جبهه فرستاده يا تك فرزندش به سوريه رفته با من فرق مي‌كند. دل‌هايمان يكي است. شهادت با مرگ تفاوتش از زمين تا آسمان است. من داغ ديده بودم و دوست داشتم پسرم دور و برم باشد ولي قدير هدف داشت و دنبال هدفش بود. سال 80 كه به كربلا رفت چهار نفر از تشنگي و شدت گرما جانشان را از دست دادند. آن زمان تازه راه كربلا باز شده بود و مي‌دانستم كه رفتن قدير چه خطراتي دارد ولي چون مي‌دانستم راه بچه‌ام راه خوبي است با رفتنش موافقت كردم. در راه خدا چه زنده بماني چه شهيد شوي باز هم پيروز خواهي بود.
با وجود اينكه يك حقوق‌بگير بود من بارها حركت‌هايي از او ديده بودم كه براي من كه پدرش هستم در توانم نبود چنين كارهايي انجام دهم. خودش را فداي دين كرده بود. راه و هدفش مشخص بود. مال دنيا برايش ارزشي نداشت. لقمه‌اي هم كه داشت دوست داشت با دوست و آشنا تقسيم كند. بگذاريد از امانتداري‌اش بگويم. يك روز تلفن خانه‌مان زنگ خورد و من دنبال خودكار براي يادداشت مي‌‌گشتم و پيدا نكردم. سه خودكار داخل كيف قدير بود و او خودكارها را به من نداد تا شماره‌ها را يادداشت كنم. مي‌گفت اينها امانت پايگاه است. گفتم طرف ميلياردي مي‌برد بعد تو فكر خودكار هستي. گفت هر كس را داخل قبر خودش مي‌گذارند. گفت اگر فردا پيش حضرت زهرا(س) مي‌آيي و جواب مي‌دهي من سه خودكار را به شما مي‌دهم. خداوند اين بچه‌ها را گلچين مي‌كند. من اگر 10 پسر ديگر مانند قدير داشته باشم باز هم در راه خدا مي‌دهم.
خودروی شهید روح الله قربانی و شهید قدیر سرلک روز چهارشنبه 13 آبان سال 94 ساعت سه بعد از ظهر در شهر حلب سوریه در روستای «تل عزان» مورد اصابت موشک کورنت اسرائیلی قرار می‌گیرد و در مبارزه با تروریست‌های تکفیری به شهادت رسیدند.
پدر شهید در سال 96 به رحمت خدا رفتند...😔
شهید محمدحسین محمدخانی شهید میثم مدواری شهید قدیر سرلک جمع رفقای شهید و رزمنده
دو رفیق در یک قاب شهید قدیر سرلک شهید محمدحسین محمدخانی شهید بیا و دستمو بگیر...
آقا محمدحسین هم چند روز بعد آقا قدیر به شهادت رسیدند... ۱۶ آبان
#وصیت_نامه مورخه: ۱۳۹۴/۲/۱۰ با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد (صل الله علیه وآله وسلم) و با احترام وصیتنامه ی خود را اینگونه می نویسم: “کاش صحبتهای حاج احمد کاظمی سر لوحه ی کار امثال بنده که خادمی مجموعه ای را عهده دار شدیم قرار گیرد.” _کاش وصیت شهدا که قاب اتاق های ما را اشغال کرده, دلمونو اشغال می کرد. _کاش صحبتهای ولی امر مسلمین,که سر لوحه ی روزمرمون شده, سر لوحه ی اعمالمون می شد. _کاش دل حضرت زهرا (سلام الله علیها) با اعمال ما خون نمی شد. _کاش مهدیِ (عجل الله تعالی فرجه شریف) فاطمه (سلام الله علیها) با اعمال ما ظهورش به تأخیر نمی افتاد. دیشب خواب امام “قدس سره شریف” را دیدم, دیدم سر پل صراط ایستاده و با همان خضوع همیشگی داره رد میشه. صدا زدم ,جلوشو گرفتم,گفتم چه جوریه شما راحت رد میشید؟پس ما چی؟ فرمود:اینجا دیگه اعمال دنیوی شماست,که به کارتون میاد. خلاصه نتونستم ردبشم,تو ذهن خودم که من آدم خوبی هستم ولی در عمل نه. نمیدونم چقدر توشه برای پل صراط گذاشتم فقط به کرمش امیدوارم و دعای خیر آدم هایی که تا تونستم , به قول گفته حاج آقا کارشون رو طبق قانون و کار خیر راه انداختم. امیدوارم دعام کنند. امیدوارم اون هایی که تو آموزش از من سختی میدیدند , من رو حلال کنند. فقط به خاطر خودشون بوده و بس. فکرم مشوشه تازه از هیأت امام جواد (علیه السلام) اومدم. سر سفره آقا بودم. غسل شهادتم گرفتم امیدوارم فردا ردیف بشه بروم. به آرزوی چند ده ساله ام برسم….
Reza Narimani - Manam Bayad Beram (128).mp3
8.1M
🍃🕊🍃 یه دسته گل دارم؛ برای این حرم میدم گلم که چیزی نیست! برا حرم، #سرم میدم... 🍃🌸تقدیم به روح پاک و مطهر مدافعان حرم #زمینه_سازان_ظهور به خصوص #شهید_قدیر_سرلک و #شهید_روح_الله_قربانی 🎙سیدرضانریمانی 🍃🕊🍃