eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
240 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.7هزار ویدیو
130 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
هر زمانی که شهیدی را می‌آوردند در مراسم تشییع آن شهید شرکت می‌کردیم. زمانی که شهدای غواص را آوردند با این که قدیر عمل کرده بود و بخیه داشت اما با همان حال در مراسم تشییع شهدا حاضر شد.در حد توان خود و در چهارچوب قانون هر کاری را که از دستش برمی‌آمد برای دیگران انجام می‌داد و اگر آشنا یا فامیل درخواست خارج از چهارچوب قانونی از قدیر می‌کردند قدیر می‌گفت: این درخواست شما باعث می‌شود شرمنده حضرت زهرا (س) شوم. قدیر دو بار به سوریه رفت و بار دوم 63 روز مأموریتش طول کشید. زمانی‌که به سوریه می‌رفت، گفت: من را حلال کن چون احساس می‌کنم دیگر برگشتی ندارم و من هم او را حلال کردم و راهی‌اش کردم. قدیر مخلصانه کار کرد و حضرت زهرا (س) مزد کارش را داد و خستگی کارش با شهادت از تنش بیرون رفت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دفعه آخر، اضطراب و دلتنگی بسیاری داشتم. در تماس هایی به با هم داشتیم به قدیر می‌گفتم «کربلایی کی می‌آیی؟» قدیر هم می‌گفت «مادر 10 هفته که گذشت می‌آیم» من هم در مفاتیحی که در سجاده‌ام بود هر روز و هفته را خط می زدم. 9 هفته و 4 روز از رفتن قدیر گذشته بود و به‌ گفته خود قدیر سه روز دیگر قرار بود بیاید که خبر شهادتش را برایمان آوردند و پس از سه روز پیکر قدیر بازگشت و قدیر به حرف خود که 10 هفته دیگر می‌آیم عمل کرد. 💖
#شوق_شهادت آخر شب در مسیر خانه بودم که دیدم گوشه خیابان یک موتور سوار با هیبت خاصی ایستاده است. رو به من اشاره‌ای کرد، همیشه یک ژست مقتدرانه‌ای داشت. به شوخی گفتم سیاهی کیستی؟ خندید و گفت: پارسی کولا! گفتم خب کلاهت را بردار تا ببینمت، کلاه را برداشت و دیدم قدیر است، خوشحال شدم از موتور پیاده شد و روبوسی کردیم. از بچه های لشگر27 شنیده بودم که او مدتی ‌ست به سوریه سفر می‌کند اما بچه‌ محل‌ها نمی‌دانستند. گفت امشب کجا می‌روی و چه برنامه‌ای داری؟ گفتم من امشب یتیم شدم، قدیر هم در جواب گفت چقدر خوب دو تا یتیم به تنگ هم خوردیم و عیال‌مان نیست. گفتم برویم منزل ما یک گپ مفصلی بزنیم. گفت نه اول برویم گلزار شهدای گمنام یک کمی صفا کنیم و بعد برویم. رسیدیم گلزار شهدا گفتم قدیر یادت هست اول ابتدایی با لباس‌هایی که یک سایز به تنمان بزرگ بود و به تنمان گریه می‌کرد توی مدرسه رفیق شدیم؟ نشستیم و خاطراتمان را مرور کردیم. گفتم حاجی عجب زمانه‌ای شد من شاعر شدم اصغر پناهی قصاب و تو پاسدار، جواب جالبی داد گفت: مهم این است که هر سه نفرمان نوکر اهل بیت علیهم السلام شدیم. گفت علی اکبر دعا کن شهید بشوم. نگاهی کردم و گفتم ان شاءالله شهید بشوی اما بعد از پدر و مادرت، تو تازه برادرت داود را از دست داده‌ای، داود دو سال مریض بود کمر پدرت خم شد کمی به این خانواده رحم کن من چند بار از پدرت شنیدم که می‌گفت قدیر ستون خانواده ماست. گفت: علی اکبر سینه‌ام سنگین شده، احساس می کنم روحم در جسمم جا نمی‌شود، علی اکبر می‌دانی چه لذتی دارد که تابوتت را در پرچم سه رنگ بپیچند. آرزو دارم این اتفاق برایم بیفتد. #دوست_شهید
#چله_عاشورا یک روز زنگ زد گفت: با تعدادی دوستان بسیجی و با صفا که مشتاق شهادت هستند در یک جلسه خودمانی که چله زیارت عاشورا است به نیت شهادت گرفته‌ایم. حدودا ۱۰ یا ۱۲ جوان فوق العاده بودند که الان متوجه شدم خداوند حرف آن‌ها را خرید و من را نخرید. از آن جمع ۳ نفر به شهادت رسیدند. متوجه شدم که خداوند آن جوانان را مورد عنایت قرار داده و از این چله نشینی‌ها نتیجه گرفتند. #دوست_شهید
زنده باد یاد شهدا
#چله_عاشورا یک روز زنگ زد گفت: با تعدادی دوستان بسیجی و با صفا که مشتاق شهادت هستند در یک جلسه خودم
شهادتش به نذری که دو سال پیش با رفقایش کردند برمی‌گردد؛ یک هیئت، زیارت عاشورا برپا کردند و فقط از اهل بیت (علیهم السلام) شهادت را طلب می‌کرد. همیشه دعای بعد از نماز هایش این بود که مرگش با شهادت رقم بخورد. یکی از خصوصیات اخلاقی بارز شهید این بود که در کارهایش اخلاص زیادی داشت و معتقد بود که هر کاری را باید به نحو شایسته انجام دهد.
ما شیعه حیدریم و سرافرازیم دل به عشق آل فاطمه میبازیم فرمانده لشکری ما عباس است در ارتش او تا به ابد سربازیم تا کور شود هر آنکه نتواند دید ما به بارگاه اهلبیت می نازیم از صحن رقیه تا حریم زینب بین الحرمین دیگری میسازیم شهادتت مبارک... تو به آرزوت رسیدی...😔💔
همیشه می‌گفت مادر برای برآورده شدن آرزوهایم دعا کن، آرزوی من شهادت است دعا کن که شهید بشوم، آخرین باری که با من تماس گرفت پرسیدم؛ کجایی؟ ما خیلی چشم انتظارت هستیم! خیلی دلتنگش می‌شدیم؛ هر سوالی که از قدیر می‌پرسیدم فقط می‌گفت توکل بر خدا. به من نگفت که کجاست و کجا خدمت می‌کند. ما از همه کارهای قدیر بی‌اطلاع بودیم. فقط می‌گفت در گرمسار سربازها را آموزش می‌دهد. همیشه به من و پدرش احترام می‌گذاشت و وقتی ما داخل اتاقی می‌شدیم به احترام ما تمام قد می‌ایستاد ودست ما را می‌بوسید. حتی گاهی پاهای من را می‌بوسید. اخلاقیات بسیار خوبی داشت و هرگز در این سال‌ها ما را رنجیده خاطر نکرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#خصوصیات از ویژگی‌های برجسته شهید سرلک روحیه تواضع و فروتنی‌ او بود، گاهی اوقات آنقدر تواضع داشت که گمان می‌کردی این آدم خیلی قابل توجه نیست، اما آنقدر بزرگ بود که کوچکی می‌کرد. یکی از معصومین می‌فرمایند: « هر کس برای خداوند تواضع کند، خداوند او را رفیع و بلند مرتبه می‌کند.» به نظرم اصلی‌ترین ویژگی این شهید در نظر همه دوستان و اطرافیانش تواضع و فروتنی وی بود.
این دو بار آخری که آقا قدیر سوریه می‌رفت من در جریان بودم. دفعه اول که برگشته بود گوشش در انفجار آسیب دیده بود. پدر و مادرم از این جریان اطلاع نداشتند. برگشته بود که گوشش را درمان کند، اما هنوز گوشش بطور کامل خوب نشده بود که می‌گفت؛ می‌خواهم برگردم. من ‌گفتم؛ «تو دین خود را ادا کرده‌ای! ما بعد از فوت برادرمان داوود، دوران بدی را سپری می‌کردیم؛ پدر و مادر و همسرت خیلی نگران تو هستند.» هر چه می‌گفتم منصرف نمی‌شد. فقط می‌گفت من باید بروم. در همین اوضاع و احوال بود که آپاندیسش عود کرد و آپاندیسش را عمل کرد. هنوز بخیه‌هایش را نکشیده بود که می‌گفت باید بروم. فقط حرف رفتن را می‌زد. وقتی من مخالفت می‌کردم می‌گفت ما اگر آنجا نجنگیم باید در مرزهای خودمان بجنگیم و این بار آخری بود که رفت و به شهادت رسید.
آن زمانی که آقا قدیر آپاندیسش را عمل کرده بود ما یک هفته پیش ایشان بودیم. بعد از یک هفته که کمی حالش بهتر شده بود به خانه خودشان رفت. فردای آن روز، اول صبح با او تماس گرفتم که حالش را بپرسم. گفت؛ در راه سرکارهستم. گفتم مگر بخیه نداری برادرم، بخیه‌ها عفونت می‌کند. گفت نه خواهر جان بادمجان بم آفت ندارد!