•❥•➖•●♡●♡●♡●•➖•❥•
❣﷽❣
💦🔳 #تشنه_تر_از_آب
#سقای_کربلا 🔳💦
نمى دانم نام "زيارت ناحيه" را شنيده اى؟
اين زيارت را حضرت مهدى(ع) بيان كرده اند و در آن از همه شهداى كربلا نام برده اند و به آنان سلام كرده اند و از حوادث جانسوز روز عاشورا هم سخن گفته اند
يك روز من اين زيارت را مطالعه كردم، مى خواستم ببينم در آن درباره عبّاس چه مطلبى ذكر شده است.
اين جملاتى است كه در "زيارت ناحيه" درباره عبّاس آمده است: "سلام بر عبّاس پسر اميرالمؤمنين! همان كه جانش را در راه برادرش فدا نمود و از ديروزش براى فردايش بهره گرفت و خود را سپر بلاى برادر نمود.".77
اكنون به اين جمله فكر مى كنم: "عبّاس از ديروزش براى فردايش بهره گرفت" اين جمله، چه معناى بزرگى در خود نهفته دارد: "عبّاس از دنيايش براى آخرتش، بهره گرفت"
در اينجا، "آخرت گرايى" ويژگى مهم عبّاس معرفى شده است. عبّاس از دنيا عبور كرده بود و دنيا را به خوبى شناخته بود و دلش را از محبّت به آن خالى كرده بود، كسى كه عاشق دنيا شد و به لذّت هاى زودگذر آن، دلبسته گرديد، دلش سياه مى شود و راه سعادت را گم مى كند
خوشا به حال كسى كه بداند زندگى دنيا در برابر زندگى آخرت و نعمت هاى آن، بى ارزش است. ثروت و مال دنيا به زودى نابود مى شود و امّا نعمت آخرت هميشگى است، كسى كه وارد بهشت شود، براى هميشه از نعمت هاى زيباى آنجا بهره مند مى شود و اين سعادت بزرگى است
آرى، زندگى اين دنيا فقط بازيچه اى فريبنده است. زندگى واقعى در سراى آخرت است، اگر انسان ها مى دانستند كه دنيا خانه نابودى است، هرگز به آن دل نمى بستند.
قرآن از اين حقيقت پرده برداشته است: "زندگى دنيا فقط بازيچه اى فريبنده است"78
عبّاس اين حقيقت را به خوبى درك كرده بود. قرآن بر سر انسان ها فرياد مى زند كه اگر زن، فرزند و مال دنيا، بُت آنان بشوند، آنان ضرر مى كنند، زيرا آنان به يك زندگىِ پست، دل خوش كرده اند ! يك زندگى كه در آن فقط عشق به دنيا باشد، زندگى پست و حقيرى است
به راستى من چه زمانى بيدار خواهم شد؟
وقتى كه مرگ به سراغم آيد، آن روز من بايد همه ثروت و دارايى خود را بگذارم و از اين دنيا بروم، آن وقت مى فهمم كه حقيقت دنيا، چيزى جز يك بازى نبوده است و فقط زندگى آخرت است كه زندگى واقعى است، زندگى آخرت، هرگز تمام شدنى نيست ! ابدى است
دنيا چيزى جز بازيچه اى فريبنده نيست، مردمى جمع مى شوند و به پندارهايى دل مى بندند، آنان همه سرمايه هاى وجودى خويش را صرف آن پندارها مى كنند و پس از مدّتى، همه مى ميرند و زير خاك پنهان مى شوند و همه چيز به دست فراموشى سپرده مى شود
عبّاس به خوبى دنيا را شناخت، از اين دنيا براى خود توشه ايمان و عمل صالح برگرفت، توشه اى كه هرگز نابود نمى شود
من هم بايد به اين درك و آگاهى برسم، بايد از دنيا توشه برگيرم، ايمان و عمل نيكو، گنجى است پربها كه زندگى جاويد در بهشت را براى انسان به ارمغان مى آورد
عبّاس، آخرت گرا بود نه دنياگرا
هر كس كه اين ويژگى را در خود تقويت كند مى تواند ادّعا كند كه پيرو عبّاس است
عبّاس بر سر من فرياد مى زند: تو به اين دنيا آمده اى تا به سوى كمال بروى، ارزش تو از همه دنيا بالاتر است، چرا شيفته دنيا شده اى؟ چرا دل خود را اسير اين دنياىِ خاكى كرده اى؟ تو مسافرى هستى كه بايد بروى، دنيا منزل تو نيست، تو بايد چند روزى در اينجا بمانى، توشه اى برگيرى و بروى
لحظه اى فكر مى كنم، مى بينم همه انسان ها در اين دنيا در جستجوى آرامش هستند، آنان خيال مى كنند با ثروت بيشتر به آرامش مى رسند، آنان هر روز بر ثروت خود مى افزايند، امّا زهى خيال باطل
دنيا به هيچ كس آرامش نداده است. دنيا دل ها را مى فريبد و به هيچ كس وفا نمى كند وقتى به آن مى رسم، از من جدا مى شود، مرا رها مى كند و با دلى پر از حسرت، تنها مى مانم
انسانى كه شيفته دنياست، آرامش ندارد، هرگز سيراب نمى شود، چه كسى با آب دريا تشنگى اش برطرف شده است؟
من سوار بر كشتى زندگى ام، از درياى دنيا عبور مى كنم، تشنه مى شوم، بايد به دنبال آب شيرين بگردم، آب شور دريا، مرا تشنه تر مى كند
اگر من به دنبال آرامش هستم، بايد راه كسب آن را بفهمم، خدا دل مرا بزرگ تر از همه جهان آفريده است، دنيا و هر آنچه در اين دنياست، نمى تواند به من آرامش بدهد
اگر من اهل معرفت شوم، خودم و دنيا را بشناسم، بفهمم مسافرى هستم كه بايد به وطن خود بازگردم، ديگر اسير دنيا نمى شوم. مانند عبّاس، آخرت گرا مى شوم
اى عبّاس! تو ياريم كن تا من به دنيا دل نبندم، كمكم كن تا بفهمم كه من براىِ ماندن نيستم، اگر بمانم، نابود مى شوم، من بايد مانند آب جارى باشم، بايد بروم، به فكر سفر باشم، مانند تو از اين دنيا، توشه برگيرم
📚 #نویسنده : مهدی خدامیان
🌷🌷🌷
@Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun🌴🕊
🕊🕊
🕊🕊🕊
🌴ذخرالحسین کیست؟
🌿 در جنگ صفین بود که امیرالمومنین (علیه السلام) نوجوانی سیزده ساله را نقاب بر صورتش زد و زره پوشانید و روانه میدان کرد .
❃ معاویه، ابوشعتاء که دلاور عرب بود و در شام او را حریف هزار اسب سوار میدانستند به میدان فرستاد ولی او گفت :
● در شأن من نیست که با این دلاوری هایم با او بجنگم پسرم برای او کافیست ...!
ابوشعتاء ٩ پسر خودش را به میدان فرستاد و آن نوجوان همه را به درک واصل کرد ...!
ابوشعتاء برای انتقام خون پسرانش خودش به میدان آمد اما فقط با یک ضربه به هلاکت رسید ...!
❃ امیرالمونین (علیه السلام) به نوجوان فرمودند :
بس است پسرم , برگرد ...!
تمامه لشگر گفتند یا علی بگذار جنگ را تمام کند اما امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند :
↫ نه او پسرم عباس قمر بنی هاشم است ...!
انه ذخر الحسین: او ذخیره برای حسین است ...!
🌹 اَلسَلامُ عَلَیکَ یا قَمَرَالعَشیرَه
🌷🌷🌷
@Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun🌴🕊
🕊🕊
🕊🕊🕊
🔰 پیام رهبر انقلاب بهمناسبت سالروز ولادت حضرت ابالفضل العباس و روز جانباز: شما جانبازان، مجاهدان فداکار و شهیدان زندهاید
🔴 در سالروز ولادت با سعادت قمر بنی هاشم حضرت اباالفضلالعباس علیهالسلام و #روز_جانباز، رهبر معظم انقلاب اسلامی با صدور پیامی از مقام شامخ جانبازان انقلاب اسلامی تجلیل کردند.
✍️ متن پیام رهبر معظم انقلاب اسلامی به این شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
روز ولادت قمر بنیهاشم حضرت ابیالفضلالعباس سلاماللهعلیه را که تا ابد مفتخر به پرچمداری کربلاست به جانبازان عزیز کشور که نامشان مفتخر به تقارن با این روز است، تبریک عرض میکنم. شما جانبازان، مجاهدان فداکار و شهیدان زندهاید. چشم و دل شما با پاداش الهی روشن خواهد شد انشاءالله. از خداوند متعال برای شما و خانوادههای صبورتان که خدماتشان در شمار برترین حسنات است، سلامت، عزت، ثبات قدم و عافیت نیکو مسألت میکنم.
سیّد علی خامنهای
۹ فروردین ۱۳۹۹
🔸 همهساله در روز جانباز، هیأتهایی از طرف رهبر معظم انقلاب اسلامی در تهران و شهرستانها برای تجلیل از جانبازان سرافراز به منازل آنان و آسایشگاهها مراجعه میکردند که امسال به دلیل شیوع ویروس کرونا و تأکیدات مسئولان امور بهداشت و درمان مبنی بر رعایت فاصله اجتماعی، این دیدارها ملغی شد.
📸 مرقومه رهبر معظم انقلاب در پاسخ به گزارش وزیر بهداشت
🔺رهبر معظم انقلاب در پاسخ به گزارش وزیر بهداشت در خصوص فعالیت های صورت گرفته برای مبارزه با کرونا مرقوم فرمودند: از تلاش های وزیر محترم و همکاران مجموعه بزرگ درمانی کشور بار دیگر تشکر شود. تلاش های صورت گرفته خوب و انشالله موثر است. طرح غربالگری کار بزرگی است. بهره گیری از کمک نیروهای بسیج و نیروهای داوطلب مردمی کمک بزرگی به رهایی کشور از این عارضه همه گیر خواهد کرد انشالله. مهم آن است که شتاب تلاش های همه جانبه کاسته نشود.
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
☀️☀️☀️
🎤 #خطبه_۱۹۵
(از شرح خوئى بر مى آيد كه اين سخنرانى در شهر كوفه ايراد شده)
(وصف منافقان) خدا را بر توفيقى كه بر اطاعتش داده، و ما را از نافرمانى باز داشته، ستايش مى كنيم، و از او مى خواهيم كه نعمتش را كامل، و دست ما را به ريسمان محكمش متّصل گرداند.
💠1.مشكلات رسالت
و شهادت مى دهيم كه محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بنده و فرستاده اوست، كه در راه رضايت حق در كام هر گونه سختى و ناراحتى فرو رفت، و جام مشكلات و ناگواريها را سر كشيد، روزگارى خويشاوندان او به دو رويى و دشمنى پرداختند، و بيگانگان در كينه توزى و دشمنى با او متّحد شدند. اعراب براى نبرد با پيامبر عنان گسيخته، و با تازيانه بر مركب ها نواخته و از هر سو گرد مى آمدند، و از دورترين سرزمين، و فراموش شده ترين نقطه ها، دشمنى خود را بر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرود آوردند.
💠2.سيماى منافقان
اى بندگان خدا شما را به ترس از خدا سفارش مى كنم، و شما را از منافقان مى ترسانم، زيرا آنهاگمراه و گمراه كننده اند، خطاكار و به خطاكارى تشويق كننده اند، به رنگ هاى گوناگون ظاهر مى شوند، از ترفندهاى گوناگون استفاده مى كنند، براى شكستن شما از هر پناهگاهى استفاده مى كنند، و در هر كمينگاهى به شكار شما مى نشينند، قلب هايشان بيمار، و ظاهرشان آراسته است، در پنهانى راه مى روند، و از بيراهه ها حركت مى كنند. وصفشان دارو، و گفتارشان درمان امّا كردارشان دردى است بى درمان، بر رفاه و آسايش مردم حسد مى ورزند، و بر بلاء و گرفتارى مردم مى افزايند، و اميدواران را نا اميد مى كنند.
آنها در هر راهى كشته اى، و در هر دلى راهى، و بر هر اندوهى اشكها مى ريزند، مدح و ستايش را به يكديگر قرض مى دهند، و انتظار پاداش مى كشند، اگر چيزى را بخواهند اصرار مى كنند و اگر ملامت شوند، پرده درى مى كنند، و اگر داورى كنند اسراف مى ورزند.
آنها برابر هر حقّى باطلى، و برابر هر دليلى شبهه اى، و براى هر زنده اى قاتلى، و براى هر درى كليدى، و براى هر شبى چراغى تهيّه كرده اند. با اظهار يأس مى خواهند به مطامع خويش برسند، و بازار خود را گرم سازند، و كالاى خود را بفروشند، سخن مى گويند اما به اشتباه و ترديد مى اندازند، وصف مى كنند امّا فريب مى دهند، در آغاز، راه را آسان و سپس در تنگناها به بن بست مى كشانند، آنها ياوران شيطان و زبانه هاى آتش جهنّم مى باشند:
«آنان پيروان شيطانند، و بدانيد كه پيروان شيطان زيانكارانند».
🌴🌴🌴
۱۲
🌺🌺و اما ادامه داستان🌺🌺
- عجب !!
چند لحظه ای با لب های به هم دوخته ، نگاهش کردم و سرانجام :
- گفتید که انگشت تان از ضامن درد شد؟ چطوری رد شد ؟ بیشتر توضیح دهید .
- مثل این بود که شما بخواهید با سایه دست خود، ضامن را به عقب بکشید. معلوم است که نمی توانید من هم نتوانستم .
در نتیجه ، برای بار دوم این دفعه با دستپاچگی و سرعت بیشتر سعی کردم ضامن را بکشم . ولی نه تنها موفق نشدم ، بلکه دستم از در عبور کرد . حالا، بخشی از دستم ، تا نزدیک آرنج در آن سوی در بود . و این . . .
- چند لحظه صبر کنید، مهندس بگوید دستان چه شکلی بود ؟ عین دست جسمانی تان ؟
- شبیه دست مادی ام ، اما درخشش خاصی داشت . ضمناً ، جنسش فرق میکرد.
۱۳
شما بارها ،خود را در آینه دیده اید . تصویری توی آینه ، عین شماست . هیچ فرقی ندارد با این وجود این ، تصویر از جنس بدن شما نیست . گوشت و پوست و استخوان ندارد . ماهیت آن فرق می کند . کالبد مثالی من ؟ حدودی اینجور بود .انگار از جنس بخار بود .البته از جنس بخار نبود . ولی این ، نزدیکترین تشبیهی است که فعلاً به مغزم میرسد. به حدی لطافت داشت که مانعی در مسیر دید محسوب نمی شد.
۱۴
- داشتید می گفتید . دستتان تا آرنج در آن سوی در بود.
- و البته در آن لحظات ، این مسئله و مسائلی نظیر این ، سوالی در ذهنم ایجاد نکرد .حتی موقع دویدن به سمت در،
از خودم پرسیدم که چرا پاهایم به زمین برخورد نمی کنند . هنگام دویدن، حدود ۵ سانتی متر از کف زمین فاصله داشتم. خیلی عجیب است که این موضوعات، اصلاً فکر مرا به خود مشغول نکرد ،،، بله ، دستم تا آرنج ، در آن سوی در بود . بی اختیار ، به جلو خم شدم . در نتیجه ، سرم هم از در ، گذشت . طوری که کاملاً میتوانستم داخل کوچه را ببینم .
۱۵
برادرم ، پشت در بود . یادم هست که به خود فشار آوردم تا بقیه بدنم را از در خارج کنم . ظاهراً بیش از حد فشار آوردم . چون ، دفعتاً به بیرون پرت شدم . تقریباً تا ۲ متر آن طرف تر از جایی که داداشم ایستاده بود . او پشتش به من بود . در عین ، حال میتوانستم صورتش را ببینم.
۱۶
- فضای کوچه به نظرتان واقعی بود ؟
- بله
و سرسختانه از جوابش دفاع کرد :
- کوچه و هرچه در کوچه وجود داشت واقعی بود کاملا واقعی .
- فکر کنید . هیچ چیز غیر عادی مشاهده نکردید ؟
- جز این که میتوانستم صورت برادرم را (در حالی که پشت به من بود) ببینم، همه چیز طبیعی بود: تیر چراغ برق ، آسفالت ،دیوارها، حتی قلوه سنگی که کنار در افتاده بود.
۱۷
داداشم به سمت دکمه زنگ رفت . با صدایی ضعیف ، طوری که فقط خودش می توانست بشنود گفت : اخوی چرا در را باز نمی کنی ؟! کجایی ؟
در جوابش گفتم : من اینجا هستم نه صدایم را شنید نه مرا دید . تصمیم گرفتم به او نزدیک شوم و ضربه ای آرام به شانه اش بزنم.
به حالت لغزیدن در هوا به او نزدیک شدم .
- به شانه اش ضربه زدید ؟
- سعی کردم ضربه بزنم . اما دستم از شانه اش گذشت .
و آن وقت ؟
- برادرم دکمه زنگ را فشار داد به محض فشرده شدن دکمه زنگ در تاریکی فرو رفتم.
#خاطرات_طنز_شهدا💗
دو تا از بچههاي گردان، غولي را همراه خودشان آورده
بودند و هاي هاي ميخنديدند.
گفتم: «اين كيه؟»
گفتند: «عراقي»
گفتم: «چطوري اسيرش كرديد؟»
ميخنديدند.
گفتند: «از شب عمليات پنهان شده بود. تشنگي فشار
آورده با لباس بسيجيها آمده ايستگاه صلواتي شربت
گرفته بود. پول داده بود!»
اينطوري لو رفته بود.
بچهها هنوز ميخنديدند.
هدیه به شهدا صلوات 💚
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انتشار_برای_اولین_بار
مڪالمه #شهید_مصطفی_ردانی_پور
با #شهید_احمد_کاظمی
🌷🌷🌷
@Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun🌴🕊
🕊🕊
🕊🕊🕊
هدایت شده از 🇮🇷غواص ها بوی نعنا می ده🇮🇷
مواظب باشید كه امتحانات الهی یكی پس از دیگری اجرا میشود و این ما هستیم و شما هستید كه باید از خدا بخواهیم كه لحظهای ما را به خودمان وانگذارد.
#کلام_شهید
🌷معرفی سردار #دفاع_مقدس #زمینه_ساز_ظهور #شهید_علیرضا_عاصمی
🎂زمینی شدن : 41، کاشمر
🕊آسمانی شدن : 65.10.13، کرمانشاه
💠ارائه : خانم خادم شهدا
📆چهارشنبه 99.01.13
⏰ساعت 21:30
🕊گروه به یاد شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84
کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃
eitaa.com/booyenaena
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
☀️☀️☀️
🎤 #خطبه_۱۹۶
💠بعثت پيامبر و تحقير دنيا
هشدار از غفلت زدگي خداوند هنگامي پيامبر (ص) را مبعوث فرمود كه نه نشانه اي از دين الهي برپا، و نه چراغ هدايتي روشن، و نه راه حقي آشكار بود.
اي بندگان خدا! شما را به ترس از خدا سفارش مي كنم، و از دنياپرستي شما را مي ترسانم، زيرا دنيا خانه اي ناپايدار و جايگاه سختي و مشكلات است. ساكنان دنيا در حال كوچ كردن، و اقامت گزيدگانش به جدايي محكومند، مردم را چنان مي تكاند كه باد سخت كشتي را در دل درياها مي لرزاند، برخي از آنان در دل آب مرده، و برخي ديگر بر روي امواج جان سالم بدر برده، و بادها با وزيدن آنها را به اين سو و آن سو مي كشاند، و هر جا كه خواهد مي برد، پس آن را كه در آب مي ميرد نمي توان گرفت، و آن را كه رهاشده، به سوي مرگ مي رود.
اي بندگان خدا، هم اكنون عمل كنيد، كه زبانها آزاد، و بدنها سالم، و اعضا و جوارح آماده اند، و راه بازگشت فراهم، و فرصت زياد است، پيش از آنكه وقت از دست برود، و مرگ فرا رسد، پس فرود آمدن مرگ را حتمي بشماريد، و در انتظار آمدنش بسر نبريد.
🌴🌴🌴
۱۸
همزمان ، فشار زیادی روی قفسه سینه و چشمهایم احساس کردم .خیلی طول نکشید که چشم هایم را باز کردم . هر چند به سختی .
- حکما دیدید که روی تخت دراز کشیده اید .
- روی تخت دراز کشیده بودم . فوراً بلند شدم و به سمت در خانه رفتم . در حالی که میدانستم جسم مثالی ام بوده که چند لحظه پیش ، برادرم را دیده . . . به هر حال ، در را باز کردم و داداشم داخل شد .
- موضوع را به او گفتید ؟
- گفتم . تمام نشانه هایی را که دادم تایید کرد .
- مهندس ، میخواهم دیدگاه شخصیتان را در مورد این ماجرا بدانم . لطف می کنید ؟
- قطعاً جسم مثالی من از جسد خاکی ام خارج شده بود . اما اینکه آیا در آن زمان، از لحاظ جسمانی ، مرده بودم ، یا نه ، نمی دانم . شاید واقعاً مرده بودم . یا . . . یا شاید لازم نباشد که آدم بمیرد تا چنین چیزهایی را تجربه کند .
۱۹
- طبق اظهارات خودتان ، دو بار جریان خارج شدن از جسم را تجربه کردهاید .
آنچه تا حالا شنیدیم مربوط به تجربه اول بود . فکر می کنم وقتش رسیده که از دومی بگویید .
- البته تجربه اولی ،خیلی مختصر بود اما دومی ، مفصل است .
-چه خوب !
تبسمی روی لبهایش نشاند و به شرح ماجرا پرداخت:
- کمی از ظهر گذشته بود که دفتر کارم را ترک کردم . میخواستم سریع به یکی از خانههای نیمه ساز بزنم .
یک ساختمان دو طبقه بود . با اتومبیلم چند خیابان شلوغ را پشت سر گذاشتم و وارد خلوت ترین بلوار شهر شدم .سرعتم در حد مجاز بود . نه آهسته ، نه تند .
در اواسط بلوار ،سمت راست ،یک پارک کودک قرار داشت .
۲۰
وقتی مقابل پارک رسیدم ، ناخودآگاه ، نگاهم به سمتش کشیده شد . دیدم تعدادی بچه ،با هیجان ، مشغول بازی هستند می دانید ؟ چهره شاد بچه ها و صدای بانشاط شان ، همیشه مرا مجذوب می کند. به نظر من ، بچه ها ،غنچه هایی در رنگ های مختلف هستند .
آن روز ، مطابق معمول ، بچه ها نگاهم را به خود جذب کردند .
متاسفانه ، به همین دلیل ، برای چند لحظه از خیابان غافل شدم . وقتی نگاهم را از پارک گرفتم و به خیابان دوختم . . .
سکوت کرد و سرش را با ناراحتی تکان داد و :
- هر وقت آن صحنه را به یاد می آورم پشتم میلرزد ... وقتی نگاهم را به خیابان انداختم ، متوجه یک دختر بچه، شدم. درست جلوی ماشیم بود و در حال دویدن به سمت پارک . فاصله سپر اتومبیلم تا او خیلی کم بود . امکان نداشت تواند به سلامت عبور کند .
- خدای بزرگ !
- پایم را روی پدال ترمز گذاشتم . اما تا سیستمترمز ، عمل کند و تا ماشین بایستد مسافتی طی شد.
۲۱
- معنایش این است که با ماشین تان به او زدید ؟
- آن موقع، اصلاً چیزی نفهمیدم یکهو انگار پرده سفید روی چشمهایم افتاد . من برخورد ماشین را با او ندیدم . حتی صدای برخورد را نشنیدم .فقط مطمئن بودم که کار از کار گذشته است .
این جمله را آرام تر از حد معمول ادا کرد .
پرسیدم :
- و وقتی ماشین توقف کرد ؟
- به قدری حالم خراب بود که نا نداشتم
پیاده شوم . دست و پایم شل شده بود من ،تا آن ساعت یک گنجشک را زخمی نکرده بودم ،چه رسد به اینکه بچه ای را پرپر کنم . . . خلاصه ،قدری به خود آمده ام در حالی که بر سر می کوبیدم از ماشین بیرون رفتم .
۲۲
اول ، به سمت جلو ماشین دویدم حدس میزدم که دختر ک به جلو پرت شده باشد .ولی آنجا اثری . . . هیچ اثری از بچه ندیدم . توی دلم گفتم وای حتماً زیر ماشین افتاده . زانو زدم و زیر ماشین را نگاه کردم از دخترک ، نشانه ای نبود . با ترس و لرز به سمت عقب ماشین دویدم.
نبود
بعد سمت راست را نگاه کردم و. . .
- دیدید آن طرف افتاده ؟
- نیفتاده بود نکته همین است.
🌺این داستان ادامه دارد . . .✍ 🌺
خدای بزرگ را شکر به خاطر نعمت برخورداری از ولایت، ولایت امیرالمؤمنین علی بن
ابیطالب
مگر میتوان از نعمت بزرگی که خدای
مهربان به ما داده برآییم. نعمت ولایت فقیه، امام بزرگوارمان، آن پیر جمارانی؛ نعمت جانشین خلف آن،
علی زمانمان که ادامه دهنده همان راه و کاروان انقلاب را چه مدبرانه و زیبا از همه گردنه ها و کمین ها عبور می دهد اما نه، باید بیش از این شاکر باشیم نه
زبانی، بلکه عملی مثل شهیدانمان لبیک بگوییم.
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
☀️☀️☀️
🎤 #خطبه_۱۹۷
💠(اين سخنرانى در شهر كوفه در دوران زمامدارى آن حضرت ايراد شد)
1.فضائل امير المؤمنين عليه السّلام
اصحاب و ياران حضرت محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه حافظان اسرار او مى باشند، مى دانند كه من حتى براى يك لحظه هم مخالف فرمان خدا و رسول او نبودم، بلكه با جان خود پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را يارى كردم.
در جاهايى كه شجاعان قدم هايشان مى لرزيد، و فرار مى كردند، آن دليرى و مردانگى را خدا به من عطا فرمود:.
در سوگ پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در حالى كه سرش بر روى سينه ام بود قبض روح گرديد، و جان او در كف من روان شد آن را بر چهره خويش كشيدم.
متصدّى غسل پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) من بودم، و فرشتگان مرا يارى مى كردند، گويا در و ديوار خانه فرياد مى زد. گروهى از فرشتگان فرود مى آمدند و گروهى ديگر به آسمان پرواز مى كردند. گوش من از صداى آهسته آنان كه بر آن حضرت نماز مى خواندند، پر بود، تا آنگاه كه او را در حجره اش دفن كرديم. چه كسى با آن حضرت در زندگى و لحظات مرگ از من سزاوارتر است پس مردم با دل بينا حركت كنيد، و نيّت خويش را در جهاد با دشمن راست بداريد. سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست، من بر جادّه حق مى روم، و دشمنان من بر پرتگاه باطلند، مى گويم آنچه را مى شنويد، و براى خود و شما از خدا طلب آمرزش دارم.
🌴🌴🌴
با سلام و صلوات بر اهل بیت علیهم السلام و تمامی شهداء توجه شما را به
🌺🌺ادامه ی داستان🌺🌺
جلب می کنم.👇
23
🌺🌺🌺و اما ادامه داستان🌺🌺🌺
- نیفتاده بود. نکته ،همین است نشسته بود درست مقابل در عقب ،روی آسفالت نشسته بود.زنده و سالم .مغز کوچک من نمی توانست بفهمد که او چطور زنده مانده. اصلاً با عقل جور در نمی آمد. هر طور حساب میکردم جور در نمی آمد. قاعدتاً باید به جلو یا کنار خیابان پرت شده باشد، یا زیر ماشین رفته باشد. به هر حال دلیل سالم ماندن او برایم به صورت یک معما درآمده بود. فقط می دانستم که چیزی غیر عادی در این قضیه وجود دارد... داستان را کوتاه کننم: از این که دیدم زنده است، بی نهایت خوشحال شدم او را محکم در آغوش کشیدم و بارها بوسیدمش. سرانجام دستش را گرفتم و تا ورودی پارک بردمش.بعد چند اسکناس به او دادم تا در دکه کنار پارک از خودش پذیرایی کند آن وقت، ازش جدا شدم به طرف ماشینم رفتم پشت فرمان نشستم و حرکت کرد.
24
-به سمت ساختمان نیمه تمام .
-اول تصمیم گرفتم به خانه بروم چون به خاطر آن پیش آمد روحیه خوبی نداشتم .هنوز بدنم میلرزید. اما فکر کردم اگر به ساختمان سر بزنم اعصابم آرام تر می شود.
در طبقه دوم مدتی ایستادم و به اطرافم نگاه کردم .ناگهان تصمیم گرفتم روی داربست بروم. و رفتم میخواستم نتیجه کار را از نزدیک بررسی کنم ...خوب ... بین... دو میله فلزی داربست ، دو تخته دار دراز گذاشته بودند... یکی از تختهها نو بود و دیگری کهنه. من روی تخته کهنه ایستادم و... آرام آرام جلو رفتم خبر نداشتم که ان تخت شکسته است. نه این که کاملاً شکسته باشد در واقع ان طور که بعد معلوم شد زیرش ترک خورده بود به گونه ای که نمی توانست وزن یک آدم بزرگ و تحمل کند.
25
- پس چرا هنوز اونجا بود؟
- برای این که بنا ابزار کارش را روی آن تخته بگذارد. او فقط به همین دلیل اجازه نداده بود تخته را دوربیندازند .
من در حالی که نما را ارزیابی می کردم جلو و جلوتر می رفتم .نمی دانم چرا یک دفعه ایستادم....
صدای شکستن تخته را از زیر پایم شنیدم به دنبالش زیر پایم خالی شد.
- سقوط کردید؟
- حدود یک متر به سمت زمین پایین رفتم . اما....
- اما؟
- ناگهان همان جا بین هوا و زمین ثابت آویزان ماندم البته جسمم ازمن جدا شد و به سمت پایین سقوط کرد. انگاری تا پیش از آن لحظه، پالتویی از جنس فولاد به دوش داشتم. واقعاً مثل همین بود مثل اینکه یک پالتو فولادی سنگین روی دوشم باشد و یکباره پایین بیفتد .
با افتادنش، بسیار سبک ... نه .کاملاً بی وزن شدم تمام وزنی راکه سالها با خود حمل کرده بودم از دست دادم. خیلی خیلی لذت بخش بود تا کسی تجربه تجربه نکند نمی تواند لذتی را که چشیدم درک کند
26
-شما توانستید برخورد جسمتان را با زمین ببینی؟
-جسمم را دیدم که روی تل ماسه ها افتاد غلتید و به زمین برخورد کرد.
- در حقیقت شما هیچ دردی را حس نکردید؟
- مطلقا. نه دردی فهمیدم نه دوچاروحشت شدم .
-وجود دومتان را که در هوا معلق بودمی دیدید؟
-بله هم جسمم را می دیدم هم وجود مثالیم را. آن هم به طور کامل. منظورم این است که تمام قسمت هایش را می دیدم.
- وجود مثالی تان چه شکلی بود؟
- ضمن تشریح اولین تجربه ام ،به این مسئله هم پرداختم... بدن مثالم درست مثل خودم بود اما خوش ترکیب تر، شفاف و بسیار رقیق ....و....
-کاملا می دانید که مرده اید؟
- مطلع بودم که بر اثر آن حادثه از بدنم جدا شده ام میدانستم آن جسمی که روی زمین افتاده مال من است .و اطلاع داشتم که او وجود خاکی و از کار افتاده من است. وجود حی و برتر، منی هستم که در بالا قرار گرفتم .
-تا چه اندازه به جسد خاکی خود علاقه داشتید؟
- اصلا علاقهای به او نداشتم از نظرم فقط یک لاشه زشت بد بو سنگین و دل به هم زن بود. با وجود این کنجکاو بودم که بدانم سرانجامش چه شد.
27
-از بالا دیدم که کارگر ها و بناها جمع شدند هرکس چیزی می گفت. سنگ کارگفت خدا لعنتم کند.مقصر اصلی من هستم.
شاگرد نالید :یتیم ! مهندس رفت .
- لوله کش به او توپید را چرا چرند می گوید.جوشکار روی کالبدم خم شدو گفت شک دارم ولی احتمالا هنوز زنده است. که یک وانت نیسان داشت سریع به سمت وانتش دوید، سوار شد و با دنده عقب به سمت جسدم امد.
دو تا از کارگرها پتوی کهنه ای کف وانت پهن کردند. بعد بدنم را از روی زمین برداشتند و کف وانت خواباندند. راننده فوراً به سمت بیمارستان حرکت کرد .
وقتی وانت حرکت کرد نزدیک کالبدم بودم. یادم نیست که چه طور به او نزدیک شده بودم. اما به خاطر دارم که فاصلهی کمی با بدن خاکیم داشتم. ً تقریباً نیم متر بالاتر از او در هوا شناور بودم.
- به صورت ایستاده یا افقی؟
28
-اما در وضعیت جدیدم رنگ ها و نورها با آنچه که قبلاً دیده بودم متفاوت بود. بسیار متفاوت. دقت کنید، ما در این عالم ،رنگها و نورها را به صورت واضح نمی بینیم. البته فکر میکنیم که داریم به وضوح می بینیم. ولی اینطور نیست.
- شما مشخصاً روی کلمه متفاوت تاکید کردید .ممنون می شوم اگر تفاوت ها را کامل
تر شرح دهید مهندس.
- نگاه کنید در موقعیتی که قرار داشتم رنگها و نورها طور دیگری جلوه می کردند .درخشش آنها خارقالعاده اعجاب انگیز و سکرآور بود. من، هرگز چنین درخششی را در حیات مادی خود ندیده بودم .انگار... انگار که در زندگی مادی رنگ ها را از پشت یک جوراب سیاه دیده باشم. در عقب وانت احساس می کردم جوراب سیاه کلقت یا عینک تیره را از صورتم برداشتم متوجه منظورم میشوید ؟
میخواهم بگویم تفاوت رنگ ها قبل و پس از مرگ تا این حد به نظر میرسد از این گذشته من در آن وضعیت رنگ های جدیدی را دیدم رنگهایی که در زندگی زمینی هرگز دیده نمیشوند. حتی به صورت مات. ما در زمین فقط چند رنگ را می بینید رنگهایی که مشاهده میکنیم که بین مادون قرمز و ماوراء بنفش قرار دارند. حقیقت، این است که هزاران رنگ دیگر هم وجود دارند. رنگهای بسیار زنده، حیرت انگیز و زیبا. من همه آنها را میدیدم، به علاوه، نغمههای بسیار دلپذیر را میشنیدم. باید اعتراف کنم که به طرزی وصف نشدنی شیفته نورها رنگها و نغمه ها شده بودم .در حین همان شیفتگی بود که آن صدا با من ارتباط برقرار کرد .به نظرم آن صدا از دل همان نورها رنگها و نغمه ها بیرون آمد.
29
-چه صدایی بود؟
- صدای عادی نبود از این صداهایی نبود که آدم از طریق یک گوش می شنود. صدای درونی هم نبود صدایی بود که از طریق نقطه ای نزدیک برمی خواست و به درونم نفوذ میکرد. یعنی من نه از راه گوش، بلکه از درونم می شنیدم. چه طوری بگویم که متوجه شوید! آن صدا به یک نفر تعلق داشت. من نه صاحب صدا را می دیدم ونه صدایش را به صورت معمولی میشنیدم .صاحب صدا هر کس که بود به صورتی غیرعادی کلامش را به من منتقل میکرد آن صدا ،یادر اصل، صاحب نامرئی صدا ،تا آخرین لحظات با من بود. تا آخرین لحظات تجربه مرگ. و چند روزی پس از آن تجربه حتی زمانی که خاموش می ماند می دانستم که با من و کنار من است. حضور عاقلانه، با وقار و پر از محبتش را حس می کردم.
- می شود گفت حضور مهربان پدرانه؟
- وسیعتر از پدرانه یک معلم ،یک استاد یک راهنمای بی اندازه مهربان .
-مدت کوتاهی تحمل کرد و سپس
- من از حالا به بعد بارها از این صدا یاد خواهم کرد پس بیایید برای راحتی خودمان این صدا را صدای روحانی ننامیم چطور است ؟
-ایرادی ندارد اولین جمله ای که صدای روحانی به شما گفت یا در حقیقت القا کرد چه بود؟
- سلام
-چی؟
- سلام اولین کلمه ای که گفت سلام بود به سلامت جواب دادم و ...و مدتی حرف زدیم.
- چه حرفی؟.....
🌺این داستان ادامه دارد . . .✍ 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرازی از وصیتنامه شهید بزرگوار احمد مفید
😭😭🌺🌺🌺🌹🌹🌹🌷🌷🌷