هادی وصیت کرده بود پیکرش را در سامرا، کاظمین، کربلا و نجف طواف دهند.
این وصیت بعید بود اجرا شود؛ چرا که عراقیها شهدای خود را فقط به یکی از حرمین میبرند و بعد دفن میکنند.
اما در مورد هادی باز هم شرایط تغییر کرد.
ابتدا پیکر او را به سامرا و بعد به کاظمین بردند.
سپس در کربلا و بین الحرمین پیکر او تشییع شد.
بعد هم به نجف بردند و مراسم اصلی برگزار شد.
در تمام حرم ها نیز برایش نماز خواندند!
قطعه شهدای عراق در نجف، از حرم حضرت امیر(ع) فاصله بسیاری دارد اما مزار هادی به حرم حضرت علی(ع) بسیار نزدیک است.
این قبر متعلق به یکی از دوستان هادی بود که او هم قبر را برای مادرش در نظر داشت، اما هادی قبل از اعزام با او صحبت کرد.
او هم مادرش را راضی نمود تا مزار را برای هادی قرار دهد.
یکی از دوستانش میگفت: هادی در این روزهای آخر، بیشتر شبها و سحرها را بر سر مزاری که برای خودش در نظر گرفته بود حاضر میشد و دعا و نماز میخواند.
خیلی وقت بود میخواستم کتاب پسرک فلافل فروش رو بخونم ولی توفیق نشد .
دو تا نکته از زندگی شهید که برای خودم خیلی جالب بود که اینجا اشاره نشد .
یکی از دوستاش میگفت دیدم دستش سوخته .
گفتم : هادی این #سوختگی دستت چیه ؟
خواست بحث رو عوض کنه .
گفتم بحث رو عوض نکن . این سوختگی چیه ؟
خندید .
سرش رو پایین انداخت و گفت :
یه شب #شیطون اومد سراغم منم اینجوری ازش پذیرایی کردم . 😔
مورد دیگه هم که شنیدم
تو پیادهروی #اربعین تمام مدت چفیه گذاشت جلوی صورتش که نکنه #چشمهاش به نامحرم بیوفته .
یا روزی که قرار بود به بغداد برن ، از دوستش میپرسه وضعیت #حجاب توی بغداد چجوریه ؟
دوستش گفت : خوب نیست ، مثل تهران .
گفت : باید چشم رو از #نامحرم حفظ کرد تا توفیق #شهادت رو از دست ندیم .
بعد چفیهاش رو انداخت روی سر و صورتش و تمام مدتی که در بغداد بود همینطوری بود تا از شهر خارج شد و به نجف رسید .