eitaa logo
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
2.9هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
2.5هزار ویدیو
230 فایل
☎️ تلفن تماس: ۳۴۶۴۲۰۷۲- ۰۲۶ 👥 ارتباط با مدیریت کانال: @admin_zeynabiyeh غنچه های زینبی: @ghonchehayezeynabi ریحانه الزینب: @reyhanatozeynab بنات الزینب: @banatozeynab فروشگاه: @zendegi_salem_zeynabiyehgolshahr کتابخانه: @ketabkhaneh_zeynabiyeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔖 : یک دست علی آقا ماهانی در جبهه مجروح و از کار افتاده و پاشنه پای او روی مین رفته بود؛ تخته‌ای را کف پایش گذاشته بود که لنگ نزند. مادرش می‌گفت: با همین وضعیت یک روز شمردم، ۲۰ بار به احترام، جلوی پای من بلند شد... 🔰 برای شهید علی ماهانی صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖 💠 حواست باشـــه این روزا نباید خودت‌رو از دوســت‌ها و همکلاســی‌هات دور کنی‼️ 🌀می‌دونی راهش چیه...؟ 📍استاد: سرکار خانم نظری 🎙کلاس به‌توان‌خدا 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از فردا شب، مو
🔖 : 📍قسمت هجدهم. ‌ قاضی گفت روال پرونده این بود که باید پدرت می‌ اومد و ثابت میکردی که تو اون تاریخ که دوستات گفتن تو اونجا نبودی و گرنه همراه اونها مجازات می‌شدی. ولی آقای قائمی ضمانت تو رو کرد و تعهد داد و تایید کرد که قبل از این جریان توبه کردی و از این گروه جدا شدی لذا آزاد میشی ... تو دلم هزار بار خدا رو شکر کردم و از اتاق آمدم بیرون... نمیدونستم چطوری ازش تشکر کنم. بیرون اتاق گفتم واقعا ممنونم🙈 خندید و گفت فقط اگر این بار بگیرنت با هم شلاق میخوریم ...😁 گفتم من توبه کردم و اهل این کار ها از اول هم نبودم😔 گفت شوخی کردم. امیدوارم تو مسیرت موفق باشی. این آدرس محل کار من هست هر وقت دوست داشتید یا کاری داشتید در خدمتم. بعد ها بیشتر با هم ارتباط پیدا کردیم و در مسائل فرهنگی و... با هم کار کردیم بازم ازش تشکر کردم و رفتم ... باورم نمیشد کسانی که یک روزادعای دوستی با من رو داشتند همچین دروغهایی بگن ‌ آخه من چه بدی در حقشان کرده بودم... اما این تجربه شد که یاد بگیرم وقتی آدمها تعهد دینی نداشته باشند برای منافع خودشون دست به هر دروغی میزنند و از اینکه دیگران رو نابود کنند ابایی ندارند ولی وقتی پای دین میاد وسط حتی یه آدم غریبه از آبروی خودش برات هزینه می‌کنه.... روز خیلی سختی بود که هیچ وقت یادم نمیره تفاوت اعتقادات دینی رو در زندگی و نوع مواجهه با دیگران کاملا میشه حس کرد البته قبول دارم که عده‌ای با لباس دین که حق است کار باطل خود رو می‌پوشانند. اما اگر حقیقت معارف دین در وجود کسی قرار بگیرد نمونه انسان کامل میشود😍 به هر حال روزهای قبل از اینکه نتایج کنکور اعلام شود مانند گذشته به سختی می‌گذشت چندین خواستگار مختلف برایم آمد ولی هر بار یا من قبول نمی‌کردم و یا خانواده بخاطر اعتقادات مذهبی نمیپذیرفت راستش اونقدر فضای خانه سنگین بود و بی همزبانی اذیتم میکرد که فقط میخواستم ازدواج کنم و برم😔 بیشتر بخاطر اینکه کسی نبود که رازهای درونم رو باهاش صحبت کنم. آتش عشق خدا آنچنان در درونم شعله میکشید که گاهی تحملش در قفسه سینه سخت میشد این روزها واقعا حسرت آن حالات رو می‌خورم. برای خودم برنامه ریزی کرده بودم نماز قضاها رو می‌خوندم و روزه های قضا رو می‌گرفتم. از این بابت هم صدای مامانم در می اومد که مریض میشی این همه روزه نگیر ... دلم پر میکشید برای مراسم دعای کمیل و ندبه و .... اما اجازه نمی‌دادند برم😔 گاهی میرفتم خانه پسرخاله ام که با زنش میرن بهشت زهرا من رو هم ببرند آخه بعد شهادت پسرخاله ام تو عملیات مرصاد این تنها پسرخاله ای بود که داشتم و مذهبی بود لذا گاهی میرفتم منزلشون تا برم بهشت زهرا ..‌ 💠 امشب هم تنهام ... من عاشق تنهایی هستم و سکوت.. شاید بدلیل پر مشغله بودنم هست ولی از نوجوانی همینطور بودم سکوت و شب ... برام لذت بخش ترین هست. با پسرها تماس گرفتم هر کدام یه جا مشغول کار بودند من هم شام درست کردم و بعد از مرتب کردن منزل رفتم و دراز کشیدم تا دفتر خاطراتم رو بخونم ... چند وقته هوس کردم خونه خالی باشه و از لابلای دفترها و کتابها بیرون بیارمشون و بخونم ... دقیقا از ۷ بهمن ۶۹ بود که دیگه مرتب شروع به نوشتن کردم ... دفتر ها رو که باز میکنم و روی تختم دراز میکشم با اولین صفحه میرم تو آن روزها.... ادامه دارد.... 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 : هیچ‌گاه ندیدیم که احمد در کوچه و خیابان چیزی بخورد؛ می‌ترسید کسی که مشکل مالی دارد ببیند و ناراحت شود!🌱 🔰 برای شهید احمدعلی نیری صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
VID_20221110_194823_524_۱۰۱۱۲۰۲۲.m4a
6.62M
🔖 اگر به خدا میگی دیگه سختی و مشکلات بسه، باید نیروی غلبه بر سختی ها رو پیدا کنی❗️ 💠 برگزیده از کلاس روش بندگی 🎙استاد سرکار خانم نظری 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از فردا شب، مو
🔖 : 📍قسمت نوزدهم. اون موقع فکر کنم داشتم برای کنکور آماده میشدم🤓 در ضمن زهرا با یکی از شاگردهای آقای .... عقد کرده بود. اتفاقا تو مراسم عقد زهرا بود که جلو آینه داشتم آماده میشدم یهو یه خانم زیبایی گفت شما .... خانم هستید گفتم بله شما؟ گفت من خانم آقای ...‌ هستم. خیلی خوشحال شدم و سلام و علیک گرمی کردم و پرسیدم من رو از کجا شناختید؟☺️ گفت از تعریفهایی که آقای ... از شما کرده بود حس کردم شما هستید. تشکر کردم و بعد از مراسم عقد سریع اومدم خونه. مامانم اجازه نداد که برای شام برم رستوران همراهشون😔 بعد عقد منزل یه جشن تو رستوران گرفته بودند که من نتونستم اجازه بگیرم و برم. خانم .... خیلی اصرار کرد که بیایید ما شب می‌بریم میرسونیمتون ..‌ ولی علیرغم اینکه دوباره زنگ زدم به مامانم باز هم اجازه نداد و من هم برگشتم خونه. این اولین دیدار من با خانم .... بود و اونقدر این ارتباط قوی شد که بعدها مثل دو تا خواهر شدیم و برای پسرهایش مثل خاله بودم و هستم هر چند الان بدلیل گرفتاریهای زیاد کاری کمتر میبینمشون ولی هنوز هم همان حس محبت خاص در قلب هر دو ما هست محبتی که گاهی به شوخی حسادت آقای .... رو هم تحریک میکرد و شوخی میکرد که مثل اینکه شاگرد من بودید ها...‌😏😁 ارتباط من با خانم .... باعث شد که دیگه تو منزلشکن رفت و آمد داشتم و گاهی هم می اومدن دنبالم تا با هم بیرون بریم البته اغلب موارد پدرو مادرم اجازه نمی‌دادند ولی یکی دو باری که اجازه دادند خیلی خوش گذشت 😍 اونقدر این ارتباط عمیق شد که برای هر دو پسرشون من واسطه ازدواج شدم و الحمدلله عروسهای خوبی خداوند نصیبشون کرد☺️ اون روز ها من هم فعالیتهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگیم بیشتر شده بود. وای یادم رفته بود که تو انجمن نمایش اداره ارشاد بودم و با خواندن صفحات دفتر به اون روزها رفتم که هم خودم بازی می‌کردم و هم کارگردانی ... تو سالن رشد آموزش و پرورش یک نمایشنامه کار کردیم که همزمان سه تا نقش رو بازی می‌کردم. هم مادر شهید بودم و هم همسر شهید و هم فرزند شهید.‌‌... بازیگر نمونه اون سال شدم ..‌😍 چند تا کار دانش آموزی هم بعد ها که مربی شدم انجام دادم و رتبه سوم تو ناحیه رو آوردیم و... چند تا کار هم با اداره ارشاد .. اما بعد ازدواج یکی از چیزهایی که همسرم دوست نداشت همین بود و من برای همیشه کار نمایش رو کنار گذاشتم. نمیدونم تولد کی بوده ؟ فقط نوشتم با خواهرم رفتم و چون یهو دیدم مختلط هست با چادر مشکی رفتم جلو شخصی که تولدش بوده تبریک گفتم و اومدم بیرون ولی خواهرم مونده ... چه جالب نوشتم خدایا فقط لطف تو بود که نگذاشتی گناه کنم☺️ این جمله من رو یاد مناجات شعبانیه میندازه! ۵ اسفند ۶۹ هست که تو دفترم نوشتم امروز آقای .... کلاسش رو تعطیل کرد. اون روز بعد کلاس رفتم پیش آقای ... علت رو پرسیدم. گفت هر چه بلد بودم رو گفتم و حس میکنم مطلب دیگری ندارم ...🙈 قشنگ یادمه چقدر غصه خوردم فکر میکردم بدون آقای ...‌ نمیتونم مسیرم رو ادامه بدم 😔 اما الان که خودم دارم در مورد تربیت کتاب می‌نویسم خوب می‌دونم که عمر رابطه مربی و متربی محدود است و متربی در این زمان محدود باید بیشترین بهره رو ببرد و مربی هم هرچه دارد به متربی منتقل کند. چشمهایم خسته شده و باید بخوابم ... امروز روز خیلی شلوغی داشتم ..‌ به رسم آن سالها ..‌ شب بخیر دفتر خاطراتم ...‌😊 ادامه دارد.... 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f