🔖|نوری از دمشق|
قسمت ۲:
آیلین به ساختمان خیره شد. گنبدی عظیم و طلایی که خورشید نیمروزی را در خود محبوس کرده بود. 
او که همیشه معماری را صرفاً سازههای مهندسی میدانست، ناگهان عظمت متفاوتی را در این بنا حس کرد؛ صلابتی که از جنس سیمان و آهن نبود، بلکه از جنس ارادهای هزاران ساله به نظر میرسید.
او که عادت داشت تمام اماکن مذهبی را با عینک یک مورخ بیطرف بررسی کند اکنون در ورودی این مجموعه ایستاده بود. زنی با چادر مشکی و صورتی مهربان به او نزدیک شد و با فارسی شکسته گفت: 
به حرم خوش آمدید بانو. اینجا جای آرامش است.
آیلین با لحنی خشک پاسخ داد: من فقط برای مشاهده معماری آمدهام تحقیقات من ربطی به عبادت ندارد.
او وارد محوطه شد. برخالف تصوراتش از معابد شرقی که ممکن بود پر از تظاهر باشند اینجا نوعی سکوت پرهیاهو حاکم بود. صدای زمزمه، گریه و ذکر در هم آمیخته بود اما همه چیز در چهارچوب احترامی عمیق انجام میشد.
آیلین وارد صحن اصلی شد. منطق او میگفت این فقط یک آرامگاه است، اما قلبش حسی عجیب از نزدیکی را تجربه میکرد.
او در گوشهای نشست و شروع به یادداشتبرداری کرد. او به دنبال اسناد جنگی بود اما ناخودآگاه ذهن او به سمت شخصیتی کشیده شد که همه از او با احترام یاد میکردند: زینب (س)...
او از یک راهنما یک دانشجوی جوان تاریخ پرسید: 
این خانم، زینب... او کیست؟ آیا نقش
نظامی مهمی داشته؟
دانشجو، که چشمانش از شور میدرخشید، پاسخ داد: 
نقش نظامی؟  او فرماندهای بود که
بدون شمشیر جنگید. او خواهر حسین(ع) بود. شما باید داستان کربلا را بدانید تا او را بشناسید. ⚔
آیلین که در مورد کربلا فقط اطلاعات سطحی و متناقض از منابع غربی خوانده بود با اکراه پذیرفت که اطلاعات بیشتری کسب کند. او به دنبال حقایق خشک بود اما این دانشجو شروع به تعریف داستانی کرد که بوی خون و وفاداری میداد. داستانی که در آن منطق شکست خورده بود، اما پیروزی واقعی به دست آمده بود.
دانشجو با صدایی آهسته و هیجانزده ادامه داد: وقتی همه چیز در کربلا تمام شد و برادرش به شهادت رسید و خیمهها سوخت، تنها چیزی که باقی ماند، یک زن بود که در میان سپاه یزید، علم سخنرانی را برافراشت. 
او فریاد زد و ... 
 در آن لحظه، برق یک آژیر خطر نزدیک ناگهان سکوت حرم را شکست و تمام توجهات را به خود جلب کرد. آیلین متحیر ماند که فریاد آن زن در تاریخ چه بود؟
#داستان
#اینان_جوانان_زینب_اند 
🆔https://eitaa.com/ZeynabiyehGolshahrKaraj
                
            
🔖|مسابقه بزرگ تکریم خانواده|
شرکت کننده عزیز
خانم بیگدلی
 
یکی از اصول مهم در زندگی قدردانی و قدرشناسی 
✍ما معمولا چیزهایی که همسرمون ازمون دریغ میکنه را هیچوقت فراموش نمی کنیم و به خوبی یادمون میاد،ولی شده تا حالا از چیزی که بهتون داده و شما ازش قدردانی نکردید یادتون بیاد.
⛔️با خودتون میگید وظیفش بوده
با خودتون میگید. 
«زنمه و وظیفشه خونه را تمیز کنه»
با خودتون میگید
«شوهرمه و وظیفشه که خرجی خونه رو بده»
با خودتون میگید
«تولدم بوده و حالا شق القمر نکرده که کادو خریده»
✅حتی اگر همه چیزهایی که شما میگید درست باشه که نیست
باز هم قدردانی رابطه شما را با همسرتون بهتر میکنه.❤️
✔️سلامت_روان خودتون را بالا نگه میداره و اصلا حال و هوای زندگیتون رنگ و بوی دیگه ای به خودش میگیره....☺
#تکریم_خانواده 
#اینان_جوانان_زینب_اند 
🆔https://eitaa.com/joinc9168647Cd580981c2f981c2f
                
            🔖|نوری از دمشق|
قسمت ۳ 
آژیر خطر مربوط به یک مراسم امنیتی محلی بود و به سرعت فروکش کرد.
 آیلین که اکنون ذهنش به شدت مشغول سخنان دانشجو شده بود اصرار کرد فریاد زد؟ چه گفت؟
دانشجو نفس عمیقی کشید و ادامه داد: گفت که تاریخ را خواهد نوشت. او سخنرانی معروفی در مجلس یزید کرد. یزید فکر میکرد با کشتن حسین(ع)، پیروز شده است. اما زینب (س) با کلماتی سخن گفت که دیوار کاخ یزید را لرزاند.... و در نهایت گفت:
ای یزید من جز زیبایی چیزی ندیدم!
منطق آیلین شروع به انکار کرد. این دیگر شبیه روایتهای مذهبی ساده نبود. این یک سخنرانی سیاسی و اخلاقی قدرتمند بود. او در ذهن خود مقایسهای بین این زن و زنانی که در تاریخ غرب میشناخت مانند: ملکه الیزابت یا رهبران جنبشهای رهاییبخش انجام داد، اما هیچکدام این حجم از قدرت روحی را نداشتند که پس از بزرگترین تراژدی زندگیشان چنین قاطعانه سخن بگویند.
آیلین اسناد جنگی خود را در کولهپشتیاش رها کرد و شروع به جستجو در منابع دیجیتالی کتابخانه کرد. او به دنبال متن خطبه زینب (س) در کوفه و شام گشت. او کلمات را مطالعه کرد کلماتی که با منطق محکم، اعمال ظالمانه را محکوم میکردند.
آنچه را که میبینید بزرگترین جنبه مقاومت است.  مقاومت نه با نیروی نظامی، بلکه با حفظ حقیقت و رسالت!
آیلین که خود سالها برای حفظ حقیقت علمی جنگها تلاش کرده بود ناگهان دریافت که این زن حقیقتی بسیار عمیقتر را حفظ کرده است حقیقت انسانیت در اوج ظلم. 
او دریافت که حضرت زینب (س) نه تنها بازمانده کربلا بود، بلکه نگهبان اصلی پیام آن بود. 
او در محیطی کاملا ً مردسالار و تحت نظارت شدید توانست نهضتی را که قرار بود با خون خفه شود زنده نگه دارد.
آیلین به یاد بیماری خودش افتاد. او در حال مبارزه با مرگ بود اما در مقابلش زنی قرار داشت که مرگ عزیزانش را پذیرفته بود و با این پذیرش قدرت نامحدودی یافته بود.
 وقتی آیلین سرگرم مطالعه در میان انبوهی از منابع بود ناگهان احساس کرد که کسی او را از پشت لمس کرده است. 
او با وحشت برگشت و دید که آن راهنمای جوان دوباره آنجاست و در دستش یک تکه کاغذ قدیمی است که به نظر میرسد بخشی از یک دست نوشته است. 
دکتر کالرک این را تصادفاً پیدا کردم. فکر کنم مربوط به تحقیقات شما باشد. اما این کلمات عجیباند...
#داستان
#اینان_جوانان_زینب_اند 
🆔https://eitaa.com/ZeynabiyehGolshahrKaraj
                
            
🔖|نوری از دمشق|
قسمت ۴
کاغذ زرد و شکننده بود. 
آیلین با دستانی لرزان آن را گرفت، نوشتهها به عربی قدیمی بودند و برخی از کلمات برایش ناآشنا بودند. 
دانشجو توضیح داد: این در زیر یکی از قفسههای قدیمی بود. به نظر میرسد خاطرات یک محقق قدیمی باشد که به اینجا آمده بود.
آیلین با استفاده از دانش زبانشناسی تاریخیاش شروع به رمزگشایی کرد. بخشهایی از متن او را به شدت شوکه کرد:
 او (زینب س)  فراتر از هر نوری است که با منطق مادی قابل اندازهگیری باشد. نور او دریچهای ست به حقیقتی که قلبها آن را میشناسند، نه ذهنها...
این منطقه، این حرم، نه فقط یک مکان مقدس، بلکه یک نقطه اتصال
است...
نقطه اتصال؟ آیلین ابروهایش را در هم کشید. این زبان، زبان عارفان بود، نه تاریخنگاران.
او به یاد آزمایشهای پزشکیاش افتاد. او باید تا سه ماه دیگر برای یک سری تستهای حیاتی بازمیگشت. اگر اوضاع بدتر شده بود تنها چند هفته فرصت داشت. منطق حکم میکرد که به خانه برگردد، اما چیزی در اعماق وجودش او را به ماندن فرا میخواند. 
ماندن و یافتن پاسخ در این  "نقطه اتصال".
آن شب آیلین به جای بررسی مقالات ژورنالیستی تمام شب را صرف مطالعه زندگینامههای حضرت زینب(س) کرد. 
او درباره صبر او فکر میکرد ،صبر در برابر ظلمی که میتوانست هر انسانی را بشکند. صبر او در مقابل عظمت رنج، چیزی بود که علم روانشناسی او نتوانسته بود برایش توضیح دهد. 
او احساس کرد که دیوارههای منطقیاش در برابر این حجم از استقامت روحی در حال ترک خوردن است...
بحران سلامتی اش دوباره او را به سوی خود کشید. فردا صبح باید با پزشکش تماس میگرفت اما او نمیخواست این تماس را بگیرد. او نمیخواست گزارشهای منفی را بشنود. او نیاز به یک پناهگاه داشت یک منطق جایگزین که بتواند با این واقعیت تلخ مقابله کند.
صبح روز بعد به جای تماس با لندن آیلین به سمت حرم بازگشت. این بار هیچ ادعای تحقیقاتی نداشت. او فقط میخواست آنجا باشد. 
او وارد صحن شد و این بار بر خلاف روزهای قبل، به آرامی به سمت ضریح رفت.
او در میان جمعیت زانو زد. اشکهایش که از زمان دریافت خبر بیماریاش سرازیر نشده بودند ناگهان شروع به جاری شدن کردند. 
او دیگر تظاهر نمیکرد که یک ناظر بیطرف است. او یک انسان بود که در برابر نادانی مطلق و سرنوشتی نامعلوم زانو زده بود.
او نجوا کرد: من نمیدانم تو کیستی، اما اگر واقعاً قدرتی وجود دارد... کمکم کن تا بفهمم چگونه باید با این درد زندگی کنم. به من صبر بیاموز...
در همان لحظه، در میان هیاهوی نمازگزاران، آیلین احساس کرد که موجی از آرامش عمیق و غیرقابل وصف وجودش را فرا گرفت. این آرامش، چیزی نبود که از دارو یا مدیتیشن حاصل شود، این حسی بود که گویی یک بار سنگین هزار ساله از روی شانههایش برداشته شده است.
او احساس کرد که در آن لحظه مرگ از او دور شده است نه به این دلیل که سلامتی اش بهبود یافته بلکه به این دلیل که دیگر از آن نمیترسد.
هنگامی که آیلین از این حالت خارج شد متوجه شد که یکی از خادمان حرم کنار او
ایستاده است. نگاهی عمیق به او انداخت و با لحنی آرام که آیلین به سختی متوجه شد گفت: ایمان، قدرتمندترین منطق است. آیا میخواهی داستان کامل مقاومت او را بدانی؟
داستان زینب، داستان تسلیم شدن به حقیقت است، نه به سرنوشت...
#داستان
#اینان_جوانان_زینب_اند 
🆔https://eitaa.com/ZeynabiyehGolshahrKaraj
                
            16.53M حجم رسانه بالاست
                                                
                                                مشاهده در ایتا                                                
                                            
🔖|تبریک|
🌸 درخشش نوری از جنس ایمان، عشق و ایستادگی در دل تاریخ ✨  
امروز روز تولد کسیست که با قلبی پر از عشق، در برابر طوفانها ایستاد 💫  
یا زینب (س)💖
الگوی صبر و فداکاریات چراغ راه دلهای عاشق است ❤️
میلادت خجسته باد💐
#ولادت_حضرت_زینب  (س)
#اینان_جوانان_زینب_اند 
🆔https://eitaa.com/ZeynabiyehGolshahrKaraj
                
            
                زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
            
            🔖 |مسابقه بزرگ تکریم خانواده| 👨👩👧👦  🌱«تجربه شما، سرمایه ما»   در مسیر پیچیده زندگی مدرن 🚶♂️، ما
        
                                        
🔖 | اعلام برنده مسابقه بزرگ تکریم خانواده |
همراهان عزیز کانال
اول از همه ازتون ممنونیم 
 که با جان و دل در مسابقه مشارکت کردید🙏
کلی انرژی گرفتیم ازتون💫
و اما برنده😍
سرکار خانم سعیدی ...
صمیمانه به ایشون تبریک میگیم 🌹
برای دریافت جایزه به ادمین پیام بدید لطفا👇
            @admin_zeynabiye
 امیدواریم  همیشه خانواده تون در پناه خدا سرشار از مهر و آرامش باشه🤲
منتظر پستهای بعدی ما در این زمینه باشید...
ان شاءالله به کمک هم یک خانواده با روابط عاشقانه بسازیم💗
با آرزوی موفقیت برای تک تک شما عزیزان🌹
#تکریم_خانواده 
#اینان_جوانان_زینب_اند 
🆔https://eitaa.com/ZeynabiyehGolshahrKaraj
                
            
🔖|نوری از دمشق|
قسمت ۵
 
آیلین با سر تکان دادن موافقت کرد. خادم او را به اتاقی کوچک و خلوت در نزدیکی محوطه هدایت کرد. این اتاق پر از کتب خطی بود که به نظر میرسید صدها سال قدمت دارند.
دکتر کالرک شما یک تاریخدان هستید، شما دنبال اسناد هستید. من به شما سندی خواهم داد که در هیچ کتابخانهای نیست.
او شروع به توضیح داد که چگونه حضرت زینب (س) با وجود از دست دادن برادر، فرزندان و یارانش، لحظه ای از مأموریت خود برای حفظ رسالت دست نکشید. این کار نه جنون بود و نه وظیفه، بلکه یک انتخاب آگاهانه برای زنده نگه داشتن یک آرمان بود.
اینجاست که منطق مادی شما شکست میخوردخانم آیلین.اگر او فقط به بقای خود اهمیت میداد باید سکوت میکرد. اما او سکوت نکرد چون میدانست که حقیقت بزرگتر از رنج شخصی اوست.
آیلین فکر کرد: تحقیقات او در مورد تاریخ جنگها، همیشه بر اساس بقای دولتها، پیروزیهای سیاسی یا ایدئولوژیک بود. اما این یک نبرد کاملا ً متفاوت بود؛ نبردی برای بقای ارزشها.
چگونه میتوانم این را اثبات کنم؟ نیازی به اثبات برای دیگران نیست. آیلین باید به خودت اثبات کنی. 
او سپس یک کتاب چرمی کهنه را به دست آیلین داد. اینجا روایاتی است که از نسلی به نسل دیگر منتقل شده به کلماتش توجه کن.
آیلین شروع به خواندن کرد. در آن متن کلماتی وجود داشت که مستقیماً به صبر در برابر بیماری و پذیرش تغییرات بزرگ اشاره میکرد. او متوجه شد که تمام زندگیاش را صرف جمع آوری شواهد برای اثبات عدم وجود چیزی (معنویت) کرده بود، در حالی که شواهد قدرتمند در اطرافش بود.
آیلین هر چه بیشتر مطالعه میکرد بیشتر متوجه می شد که روایتهای غربی از تاریخ عاشورا به شدت سیاسی و دستکاری شدهاند تا این بعد اخلاقی و معنوی را حذف کنند.
او با هیجان شروع به نوشتن مقاله جدیدی کرد، مقالهای که در آن هدفش صرفاً ثبت تاریخ نبود.
یک شب او سعی کرد با یکی از اساتید مورد اعتمادش در لندن تماس بگیرد تا درباره کشفیاتش صحبت کند. او شروع به توصیف سخنرانی حضرت زینب (س) در دربار یزید کرد. آیلین با اشتیاق توضیح داد.
پروفسور استوارت با لحنی سرد پاسخ داد: آیلین تو داری بیش از حد درگیر فرهنگ محلی میشوی، اینها فقط روایتهای احساسی هستند. تمرکز کن روی اسناد لجستیکی. آن زن یک قهرمان اسطورهای است، نه یک استراتژیست سیاسی مدرن!
این کلمات آیلین را به شدت آزرده کرد. او احساس کرد که آن استاد عمداً نمیخواهد حقیقت را ببیند یا شاید از دیدن حقیقتی فراتر از چهارچوبهای محدود خود میترسد. برای اولین بار آیلین حس کرد که منطق استادش محدود کننده است، نه روشنگر.
او تلفن را قطع کرد و به آرامی گفت: 
شما نمیفهمید. این یک استراتژی بقای حقیقت بود.
 آن شب آیلین به جای خواب شروع به نوشتن یک نامه به دوست دوران دانشگاهیاش کرد که او هم یک محقق بود، اما همیشه به مفاهیم انرژی و ارتعاش علاقه داشت. 
آیلین در نامه نوشت: فکر میکنم به چیزی برخورد کردهام که نمیتواند با فرمولهای نیوتنی اثبات شود.
من نیاز دارم که بگویم این آرامشی که حس میکنم واقعی است. اگر منطق شکست بخورد چه باید کرد؟
 و او نامه را بدون فرستادن در کشو گذاشت.
#داستان
#اینان_جوانان_زینب_اند 
🆔https://eitaa.com/ZeynabiyehGolshahrKaraj
                
            🔖|نوری از دمشق|
قسمت ۶
چند روز گذشت. آیلین دیگر به دفتر تحقیقاتش در دانشگاه برنمیگشت. او تمام روز را در کتابخانه یا در محوطه حرم میگذراند. او احساس میکرد هر چه بیشتر از اسناد خشک فاصله میگیرد به واقعیت نزدیکتر میشود.
او شروع به تقلید از برخی اعمالی کرد که مردم در حرم انجام میدادند؛ نشستن در سکوت طولانی، گوش دادن به تلاوت قرآن، و حتی تکرار برخی عبارات عربی که مفهومشان را نمیفهمید.
او این کارها را نه از روی ایمان بلکه از روی کنجکاوی علمی و نیاز به شبیهسازی تجربه آن آرامش انجام میداد.
یک روز در حالی که مشغول مطالعه دقیق نقشههای معماری حرم بود ناگهان احساس سرگیجه شدیدی کرد. این بار حالت شبیه حمله بیماری نبود، بلکه شبیه یک جریان الکتریکی قوی بود که از نوک سرش شروع شده و به تمام بدنش منتقل میشد.
او به زمین افتاد. خادمان سریعاً به کمکش آمدند و او را به یکی از اتاقهای کوچک کناری منتقل کردند. وقتی به هوش آمد احساس سبکی میکرد، اما عجیبتر از آن احساس میکرد که چشمانش وضوح بیشتری پیدا کردهاند.
در آن لحظه او در یک حالت نیمه هوشیار قرار گرفت که بین رؤیا و بیداری معلق بود. او خود را در صحرایی دید نه صحرای کربلا بلکه صحرایی بیکران که در مرکز آن نوری خیرهکننده میدرخشید. 
این نور مانند هزاران خورشید بود، اما سوزاننده نبود.
در آن نور صدایی شنید صدایی که نه مردانه بود و نه زنانه، بلکه صدایی از جنس کمال.
صدا: 
ای جستجوگر حقیقت! تو به دنبال منطقی بودی که بتواند رنج را توجیه کند. اما رنج
توجیه نمیشود؛ بلکه توسط عشق متعالی معنا پیدا میکند...
آیلین نتوانست حرف بزند، اما در ذهنش پرسید: این چیست؟
صدا: 
این همان نوری است که زینب(س) از آن بهره برد. نوری که تمام تاریکیهای منطق مادی را در خود حل میکند.
آیلین چشمانش را باز کرد و اولین چیزی که به ذهنش رسید این بود:
آیا تو آماده ای این نور را بپذیری؟ 
#داستان
#اینان_جوانان_زینب_اند 
🆔https://eitaa.com/ZeynabiyehGolshahrKaraj
                
            🔖|نوری از دمشق|
قسمت ۷
  حالت عجیبی داشت... بلند شد، انگار تمام خستگی و دردهای ناشی از بیماریاش از او دور شده بود. او احساس سلامتی عجیبی داشت، اگر چه میدانست که این بهبود فیزیکی ممکن است موقتی باشد، اما
آنچه تغییر کرده بود، دیدگاهش بود.
ناگهان جملهی روی دیوار توجهی او را بخود جلب کرد:
 حقیقت، مانند آب است؛ اگر در ظرف منطق تو جا نشود، از کنارش میگذرد. اما اگر ظرف را خالی کنی، خود را با آن سیراب میکنی.
آیلین دیگر تمام خواسته اش این بود، زبان آن زن را بیاموزد...
 او شروع به مطالعهی قرآنی کرد، نه برای تحقیقات، بلکه برای نزدیکی به زبان زینب(س)  و رسیدن به حقیقت...
او درک کرد که صبر حضرت زینب (س)، نه یک پذیرش منفعلانه، بلکه یک اقدام فعالانه بود؛ درست است که عدالت نهایی در این دنیا محقق نشود، اما حقیقت هرگز از بین نمیرود. این همان پاسخی بود که برای مقابله با بیماریاش نیاز داشت. 
اینکه او میتواند تسلیم شود، یا میتواند با پذیرش تقدیر، حقیقت وجودش را حفظ کند.
 آیلین به سراغ وسایلش رفت تا آن نامه را که برای دوستش نوشته بود پیدا کند.
خودش پاسخ سؤالش را داد:
نور شام تو را با خود خواهد برد. تحقیق خود را در قلب پیگیری کن...
آیلین تصمیم گرفت که به جای فرار از دمشق، عمیقتر در آن فرو رود. او به لندن ایمیل زد و خواستار تمدید تحقیقاتش شد و دلایلش را به طرز مبهمی توضیح داد: 
به کشفیات غیرمنتظرهای رسیدهام که نیاز به بررسی میدانی عمیقتری دارد.
 اکنون دیگر در مورد جنگهای قرن هفتم تحقیق نمیکرد، بلکه در مورد "مقاومت" به عنوان یک ساختار روحی، مطالعه میکرد. این تفاوت ظریف، تغییر جهانبینیاش را نشان میداد.
او به کتابخانه بازگشت و به دنبال اسناد مربوط به دوران پس از واقعه کربلا گشت. او
میخواست بداند حضرت زینب (س) پس از بازگشت از شام، دقیقاً چه کرد. 
چگونه این همه قدرت روحی را پس از آنهمه ضربه، حفظ کرد؟
او فهمید که بازگشت ایشان به مدینه، نه یک بازنشستگی، بلکه آغاز یک  "مقاومت فرهنگی" بود. او مشغول آموزش نسل بعدی شد تا داستان را به درستی روایت کند.
آیلین در اینجا یک موازیسازی حیاتی دید: اگر او بمیرد، تمام تحقیقات مادیاش به دست کسانی میافتد که ممکن است آن را تحریف کنند. اما اگر بتواند "نور" این کشف معنوی را به کسی منتقل کند، رسالتش زنده میماند.
او اکنون با مفاهیم جدیدی سروکار داشت که در چارچوب علمیاش تعریف نمیشدند:
رضایت، توکل،صبر جمیل... این کلمات، دیگر تنها واژههای شاعرانه نبودند؛ آنها فرمولهای بقای روحی بودند...
#داستان
#اینان_جوانان_زینب_اند 
🆔https://eitaa.com/ZeynabiyehGolshahrKaraj
                
            
🔖|تکریم خانواده|
#پست_شماره۱
🌱 انتخاب نام، اولین هدیهی ما به فرزندمونه…
یه واژهی ساده که تا آخر عمر همراهشه؛
اسم فقط چند تا حرف کنارِ هم نیست؛ شروعِ هویت یه انسانه، انعکاسِ آرزوهای پدر و مادر، حس تعلق و ریشه داشتن 🌿
وقتی اسمِ یه کودک رو انتخاب میکنیم، در واقع داریم بخشی از آیندهش رو میسازیم.
هر بار که کسی صداش میزنه، اون واژه درونش معنا پیدا میکنه❣
میتونه بهش اعتمادبهنفس بده، یا برعکس، باعث کمرنگ شدن خودش بشه 💭
بعضی اسمها، فقط قشنگ نیستن، معنا دارن…
یه اسم خوب، مثل نوریه که از گذشته تا آینده همراه انسانه✨
پس بذار انتخابِ ما آگاهانه و از روی عشق باشه💫
چون یه اسم، خلاصهی دعاها و امیدهای ما برای فرزندمونه🌿
💖در این مسیر با هم قدم برمیداریم💖
اگه مطلبی یا تجربهای در این زمینه دارید، حتما برامون بنویسید 🌺
                  💌@Ya_mahdi_salam721
#تکریم_خانواده 
#انتخاب_نام
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/ZeynabiyehGolshahrKaraj
                
            🔖|نوری از دمشق|
قسمت ۸
آیلین مجبور شد برای انجامیک سری آزمایشات راهی کشورش شود... 
او زیاد نتوانست در لندن دوام بیاورد، چون دلش جای دیگری بود، بنابراین بعد از انجام آزمایشات، سریعا به دمشق بازگشت...
پس از بازگشت، آیلین با هیجان به سمت لپتاپش رفت و شروع به جستجو در آرشیو دیجیتال دانشگاه کمبریج کرد.  پس از ساعتها تلاش، او سندی را پیدا کرد که توسط یک محقق انگلیسی قرن نوزدهم نوشته شده بود.
این محقق، در مورد سفرهایش به شرق نوشته بود. او اشاره کرده بود که در طول تحقیقاتش در شام، به طور اتفاقی با یک حلقه مخفی از محققان آشنا شده
که وظیفهشان حفظ اسناد اصلیِ قیام عاشورا بوده است. او نوشته بود:
 آنان به من آموختند که ایمان، نقطه ثابتی در جهان متغیر است. من به حقیقت پی بردم، اما ترسیدم که اروپاییان مرا دیوانه بخوانند. من حقیقت را مهر و موم کردم و آن را در پشت دیوارههای منطق پنهان ساختم.
آیلین متوجه شد:
 تمام تحقیقات او در مورد تاریخ مقاومت، در واقع مسیری بود که او را به این حلقه هدایت میکرد. 
 آیلین در حین خواندن گزارش، متوجه شد که او نیز مانند خود آیلین، با یک
بیماری مهلک دست و پنجه نرم میکرده و تنها با یافتن این "نور"، توانسته با آرامش چشم از جهان ببندد.
حال، آیلین دیگر از بیماریاش وحشت نداشت. در واقع، پذیرش محدودیت جسمانی، او را برای پذیرش نامحدودیت روحی آماده کرده بود. او فهمید که تجربه معنویاش در حرم، صرفاً یک توهم نبوده؛ آن جریان انرژی، در واقع نوعی ارتباط مستقیم با منبع آن حقیقت بوده است.
او با خادمین صحبت کرد و گفت که میخواهد هویت خود را تغییر دهد. او نمیتوانست با نام آیلین کالرک، این کشف را حمل کند. او نیاز به هویتی داشت که نماینده این تحول باشد.
او خواست نامی برایش  انتخاب کنند، نامی که نشان دهد  دیگر زن منطق خشک نیستم. او گفت:
میخواهم زنی باشم که از شام، نوری برای غرب به ارمغان میآورد.
او میخواست هویتی تازه بسازد، هویتی که نور را پس از تاریکی حمل کند.
نامی که برایش برگزیدند نور الهدی بود...
 در همین حین، تلفن آیلین زنگ خورد. این بار، تماس از لندن بود، از بیمارستان. دکتر
استوارت بود و صدایش پر از نگرانی بود: آیلین، ما آزمایشهای جدید را بررسی کردیم. نتیجه... نتیجه غیرقابل باور است. لکههای ریوی شما به طرز معجزهآسایی ناپدید و کاملا ً پاک شدهاند. این غیرممکن است...
آیلین به صدای دکتر استوارت در تلفن گوش داد، اما احساسی از پیروزی نداشت. او انتظار
نداشت که بیماریاش ناگهان درمان شود؛ او انتظار داشت که آن را بپذیرد. این بهبودی، صرفاً تأییدی بود بر قدرت آن نیروی عظیم.
-پروفسور، این امکانپذیر است. این فراتر از محدودیتهای پارادایم فعلی شماست.
پروفسور گفت:
-آیلین، تو داری دیوانه میشوی. تو درگیر فرقههای محلی شدی. لطفاً برگرد
تا در مورد این موضوع با هم صحبت کنیم.
#داستان
#اینان_جوانان_زینب_اند 
🆔https://eitaa.com/ZeynabiyehGolshahrKaraj
                
            
|صدای آیندهات را بساز|
ارسالی از مخاطب
بله. واقعاً خیلی زود دیر میشه😔
کاش قبل از اینکه کار از کار بگذره، به فکر بود🤔
شما هم میتونین نظرات ارزشمند خودتون رو با ما در میون بذارین.👈
@SedayeAyande1
#سایه_های_کمتر
#صدای_آینده
#اینان_جوانان_زینب_اند 
🆔️https://eitaa.com/ZeynabiyehGolshahrKaraj
                
            