🔖 #مکالمات_عاشقانه:
وَقَضَيْنَا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا
در کتاب تورات به بنی اسرائیل خبر قطعی دادیم:
شما دوبار در سرزمین فلسطین وحشیانه به خرابکاری و سلطه گری دست میزنید.
اسراء- ۱۰
#هرروزباقرآن
#با_من_حرف_بزن
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖 #جانفدا:
🎥 فیلمی کمتر دیده شده از آخرین غبارروبی حرم مطهر سامرا توسط شهید #حاج_قاسم سلیمانی
#جانفدا
#شهادت
#پدربزرگ
#با_من_حرف_بزن
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖 #تسلیت:
غروبی غريب در رگ های گُر گرفته "جامعه كبيره" مي گدازد...
ای مقصود من از "يا من أرجوه" رجب ها!
اي امام نجيب ها و "أمن يجيب"ها!
هادی ام باش...
📽 داستان یک دقیقه ای!
آخر داستان که رسیدی... التماس دعا 🙏
#شهادت_امام_هادی_ع
#جامعه_کبیره_چراغ_هدایت_است
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔️ https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖#اطلاعیه
امروز که زمین و آسمان میگرید
از بهر غریب سامرا میگرید
جا دارد اگر که شیعه خون گریه کند
چون مهدی صاحبالزمان میگرید
مراسم شهادت امام محمد هادی (علیه السلام)
🚫از پذیرش پسران بالای سه سال معذوریم.
#اطلاعیه
#تسلیت
#امام_هادی_علیه_السلام
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
صحیفه ۱ بهمن.mp3
2.94M
🔖#صحیفه_سجادیه:
💠 میدونی چرا #غم دلت رو میگیره؟
⭕️ به شدت پیشنهاد میکنم که این پادکست رو گوش بدید :)
📍کلاس صحیفه سجادیه
🎙استاد سرکارخانم نظری
#پادکست
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #هرروز_غروب_باشهدا :
"تنهــــا تـرس دشمـن از مـا،
همین روحیـه شهـادت طلبانہ ماست..
اگر ما این روحیـه را نداشتیـم؛
تا حالا بساط شیـعه در دنیا برچیده شده بود.. "
🔰 برای شهید حسین مشتاقی صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید.
#شهید_حسین_مشتاقی
#شهیدانه
#صلوات
#هرروزباشهدا
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖#داستان_تقسیم
بسم الله الرحمن الرحیم
✍محمدرضا حدادپور جهرمی
🔹🔹فصل اول🔹🔹
«« قسمت بیست و نه »»
تیبو و نادر در کنار نرده ها گفتگو میکردند. نادر به تیبو گفت: تیبو خان ممنونم. خیلی آقایی کردی که سفارش کردی جیره این بچه پررو را قطع کنن.
تیبو: حساب میکنیم با هم. به وقتش.
نادر: نوکرتم. تو لب تر کن.
تیبو به پشت سرِ نادر چشم دوخت و گفت: این کیه داره میاد این طرف؟
نادر به پشت سرش نگاه کرد و وقتی شاپور رو دید گفت: این همون بچه پررو است. همون که زنش...
شاپور به تیبو و نادر نزدیک شد.
شاپور که لبش از عصبانیت میلرزید به نادر گفت: بازم هستی؟
نادر نگاه رندانه ای به تیبو کرد و بعدش به شاپور گفت: هستنی هستم اما تو که دیگه پول نداری!
شاپور که به کل، عقلشو از دست داده بود صداشو بلندتر کرد و با همون لرزش و عصبانیت گفت: مگه حتما باید سرِ پول باشه حرومزاده؟
نادر با پوزخند گفت : ای جونم ... ای جونم ... پس سرِ چی باشه به نظرت؟
شاپور گفت: نمیدونم. اگه دو هفته غذا نخوریم میمیریم. نامزدم دیابت داره. باید غذاش به موقع باشه.
نادر رو به تیبو کرد و چشمکی زد و گفت: تیبو خان! شما که بزرگ مایی نظرت چیه؟ اینا هیچی ندارن. سرِ چی شرط ببندیم؟
تیبو با حالت جدیت و مثلا ریش سفیدی گفت: منو قاطی این بچه بازیا نکنید.
شاپور با حالتی که ازش بوی التماس میومد گفت: آقا اگه شما میتونین، یه کاری کنین!
تیبو گفت: ببین جوون! همیشه جوری باید بجنگی که فکر کنی بعدش یا همه چیز یا هیچی!
شاپور با تعجب پرسید: ینی چی آقا؟
تیبو: از دارِ دنیا چی مونده برات؟
شاپور برای لحظاتی به فکر رفت و چهره معصوم و تکیده آرزو را به ذهنش آورد.
تیبو: اعتماد کن به حرفم. همون که کلِّ دار دنیاتو بیار وسط! بیار وسط تا غیرتی بازی کنی و روی این نادرِ بی ناموسو کم کنی!
شاپور داشت روانی میشد. دستی به سر و صورتش کشید. عرق کرده بود. چهره و گریه های آرزو از جلوی چشمانش کنار نمیرفت.
تیبو گفت: با منی یا نه؟ حواست کجاست؟ تو فقط در اون صورت میتونی یه کار درست و حسابی کنی. بالاخره یا برنده باش یا کلا نباش!
نادر که تهِ چهره اش یک شیطنت و حرامزادگی خاصی برق میزد، از حرف تیبو کیف کرده بود اما نباید چیزی میگفت تا تیبو همه چیزو برایش ردیف کنه.
تیبو وقتی سکوت و روان پریشی شاپورو دید گفت: پس شرط میذاریم سرِ دو هفته غذای کامل و گرم اگه بردی. اگرم باختی که ... دیگه ...
آنها فکر همه چیز را کرده بودند. از فشار گرسنگی و ضعف و غش تا فکر حماقت شاپور! که ناگهان شاپور دهان باز کرد و گفت: همین حالا!
تیبو رو به نادر کرد و گفت: تو هستی همین حالا؟ آمادگی داری؟ رفیقمون گرفتاره بنده خدا!
نادر طاقچه بالا گذاشت و گفت: والا تیبو خان، یه کم خستم. از صبح تا حالا میچرخیدم.
تیبو که داشت تلاش میکرد خنده اش رو مخفی کنه گفت: حالا قبول کن به خاطر سیبیل من. داداشمون و زنش گشنشونه.
نادر گفت: چشم تیبو خان! شما بزرگ مایی!
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
آرزو داشت از پنجره بیرون را نگاه میکرد. میدید که باز هم شاپور خریت کرده و در حال قمار است. اما خبر نداشت قرار است چه بر سرش بیاید. آرام اشک میریخت و در دلش به حال شوهر نادان و احمقش زار میزد.
دست گرمی بر شانه اش احساس کرد. وقتی برگشت، دید سوزان است. به آغوش او رفت و گریه خود را ادامه داد. سوزان همانطور که آرزو در آغوشش بود، با نفرت از پنجره به نادر و تیبو و شاپور چشم دوخته بود.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
نادر و شاپور در حال بازی بودند و تنها کسی که آنجا حاضر بود و داوری میکرد، تیبو بود. شاپور که از همان اول خودش را باخته بود، مرتب عرق میکرد و از گرسنگی چشمانش دودو میزد. که ناگهان، در یک چشم به هم زدن، شاپور به خود آمد و دید سه دور بازی کرده اند و هر سه دور را باخته و شکست سنگینی خورده است. به نفس نفس افتاد. نگاهی به پشت سرش انداخت ... به طرف پنجره اتاق 13 ... به زنش نگاه کرد.
تیبو رو به نادر و با حالتی از طعنه و کثافت گفت: تبریک میگم رفیق. هوای زن داداشمون داشته باش.
نادر با پوزخندی چندش آور گفت: کاریت نباشه. نمیذارم تو این دو هفته آب تو دلش تکون بخوره.
شاپور که زبانش بند آمده بود، قیافه اش مثل جن زده ها شده بود و از اتفاقی که قرار است از آن شب به مدت دو هفته رخ بدهد، تمام تن و بدنش میلرزید.
#قسمت_بیست_و_نهم
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 @mohamadrezahadadpour
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #مکالمات_عاشقانه:
لَكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلَا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَدًا
برعکس تو من باور دارم که قطعا خدا صاحب اختیار من است،
کسی را هم شریک کارهایش نمیکنم.
کهف- ۳۸
#هرروزباقرآن
#با_من_حرف_بزن
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #خبرهای_خوب:
تولید پوشش RTV برق برای اولین بار در کشور
به همت یک شرکت دانشبنیان فعال در زمینه تولید داخلی تجهیزات عایقی مرتبط با حوزه صنعت برق، پوشش های RTV برای اولین بار در کشور در سطح صنعتی تولید شدهاند.
تولید این محصول استراتژیک با خواص آبگریزی و عایقی بالا توسط جوانان نخبه ایرانی، کشور را در کنار معدود تولید کنندگان و شرکتهای دارای این فناوری در جهان قرارداده است.
در مناطق آلوده و مرطوب کشور به دلیل وجود ریزگردها و همچنین آلودگی، مشکل قطعی برق در شبکه به وجود میآید که استفاده از این پوششها این مشکل را مرتفع کرده است.
💢 این خبرها رو جایی پخش نمی کنن! پس شما رسانه باشید....
#ارسالی_ازمخاطب
#به_هموطنم_افتخار_میکنم
#بی_تفاوت_نباشیم
#خبرهای_خوب
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
مکارم.mp3
4.11M
🔖 #مکارم_الاخلاق:
🔰 حضرت موسی فرمود پروردگارا کدام یک از بندگان تو نزد تو مبغوض تر(مورد #خشم واقع شده) هستن؟؟
🎙 برگزیده کلاس مکارم الاخلاق
📚سرکار خانم شامی زاده
#مکارم_الاخلاق
#امام_سجاد_علیه_السلام
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #هرروز_غروب_باشهدا :
احمد همیشه لبخند روی لبهایش بود
و مثل نور همیشگی بود..
همیشه کار و اوقات فراغتش را از هم جدا میکرد..
پس از اتمام کار از اولین لحظه ای که به خانه می آمد،
برای خبرگرفتن از ما و یا هماهنگی برای
سرگرمی و دورهمی های دوستانه مان به ما زنگ میزد..
از کوه ها بالا میرفتیم تا به مقام حضرت صالح ؏ برسیم
و طبق خواسته احمد ناهار و شام میخوردیم،
یادم میاد که قرار گذاشته بودیم بار دیگر
به آنجا برویم ولی خوش شانس نبودیم...
🔰برای شهید احمد مشلب صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید.
#شهید_احمد_مشلب
#شهیدانه
#صلوات
#هرروزباشهدا
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
لیلهالرغایب.mp3
1.67M
🔖#به_وقت_غنچه_ها
🔶 امشب از همهی شبهای دیگه ویژه تره..!
🎙کلاس راه طلایی
📍استاد: سرکارخانم حسینی
#لیله_الرغایب
#راه_طلایی
#کار_گروه_کودک
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖#داستان_تقسیم
بسم الله الرحمن الرحیم
✍محمدرضا حدادپور جهرمی
🔹🔹فصل اول🔹🔹
«« قسمت سی »»
کمپ-کنار دکه ها
بابک به جای معرفی اشرار و شاه دوست ها، به لطف همکاری با فرّخ، هر چی آدم لاشی و مریض و ایدزی و سرطانی در کمپ بود به تیبو معرفی کرد و از آنها تعاریفی میکرد که حتی بعدا خودش هم خنده اش میگرفت!
تیبو گفت: بابک تو کارِت حرف نداره. هر چند نگفتی چطور این همه آدمو تو این دو سه هفته شناختی و معرفی کردی اما ازت خوشم اومده. به درد بخور هستی.
بابک جواب داد: انگشت کوچیکه شما هم نیستیم. این دو تا مورد آخری که معرفی کردم خیلی آدمای چیزی هستن. یه حرفا درباره آخوندا و رژیم میگفتن که آدم سرش سوت میکشید.
تیبو گفت: فرستادمشون جایی که بیشتر قدر اینا رو بدونن. بعضیاشون نعشه نبودن؟
بابک: نمیدونم ولی وقتی داشتم براشون تزریق میکردم، فهمیدم اصل جنسن.
تیبو: مگه تو تزریق هم میکنی؟
بابک: یاد گرفتم. از یه بابایی همین جا یاد گرفتم.
تیبو: باریک الله. دیگه فکر کنم 20 نفر شد که معرفی کردی. آره؟
بابک: یادم نیست. بازم اگه به تورم خورد بهت میگم.
در حال حرف زدن بودند که یهو صدای سر و صدا و جیغ و فریاد اومد. بابک پاشد و یه نگا به اطرافش انداخت.
تیبو با تعجب پرسید: صدا از کجاست؟
بابک که گیج شده بود گفت: نمیدونم ولی فکر کنم از طرف حمام میاد.
جمعیت مرد و زن به طرف حمام ها میدویدند. بابک و تیبو هم رفتند ببینند چه خبره؟ پلیس و مامورها هم هر چی تو بلندگو فریاد میزدند تا مردم را متفرق کنند نتوانستند.
جمعیت زیادی جمع شده بود. نمیشد مردم را شکافت و جلو رفت. فقط میشد صداها را شنید.
یکی میگفت: از حمام دومی هست. خون همینجور داره میاد. تمومی نداره.
یکی دیگه گفت: یه دختره رفت داخل. الان هم درو به زور باز کردند دیدند همون دختره است.
مردم از هم میپرسیدند: کیه این؟ چرا خودکشی کرد؟
همین حرفها بود که یهو چند تا مامور آمدند و به زور جمعیت را کنار زدند. بعد از ده دقیقه یک پتو آوردند تا جنازه دختر را در آن بگذارند. لحظات سختی بود. همه منتظر بودند ببینند جنازه کیست؟ تا اینکه دختر بیچاره را پتو پیچ کردند و از حمام درآوردند.
مردم از هم می پرسیدند: کیه؟ کیه این؟
یکی از زن ها گفت: این نامزد همین پسره است.
بغل دستیش پرسید: کدوم پسره؟
زنه جواب داد: همین پاسوربازه دیگه. چی بود اسمش؟
سوزان با نگرانی و وحشت پرسید: شاپور؟ زنِ شاپور؟
زنه گفت: آره. همین. مُرده شورشو ببرم.
سوزان وحشت و بغض فراوانی کرد. از ناراحتی و عصبانیت نمیتوانست چیزی بگوید. فقط دید که جمعیت شکافته شد و جنازه آرزوی بیچاره که در حمام خودکشی کرده بود روی دست سه چهار تا مامور، لای یک پتوی کثیف، پیچیده شده و از جمعیت خارج کردند.
مردم دلشان خیلی سوخته بود. با هم میگفتند بیچاره دختره که پاسوز این قماربازه شد. سوزان که این حرفها را میشنید، عقده و عصبانیتش از دست نادر و شاپور و تیبو خیلی زیادتر میشد. دندان هایش را روی هم فشار میداد و از جمعیت کناره گیری کرد.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
تهران-هتل x
دو تا مامورِ خانم(با کد شناسایی 44 و 45) در یک طرف و خانمی بد حجاب به همراه دختری از خودش بد حجاب تر هم روی مبل های مقابل آنها نشسته بودند.
44: خیر مقدم عرض میکنم خدمت شما. امیدوارم آدرس را راحت پیدا کرده باشید.
مادره جواب داد: خواهش میکنم. هتل خوبیه. معروف نیست اما سر راست بود.
44: میشه بفرمایید شما و دخترتون را چی صدا کنم؟
مادره که از این برخورد اون دوتا خانم خوشش اومده بود جواب داد : خودم که مهشیدم و دخترمم مونیکا.
44: خیلی هم عالی. اسامیتون را میدونستم. گفتم شاید راحت تر باشید که جور دیگه صداتون کنم.
زن با لبخند جواب داد: خواهش میکنم.
44: میرم سرِ اصل موضوع. مشکل شما برای خروج از کشور و اینکه برین پیش همسرتون چیه؟
گفت : والا خودتون که بهتر میدونین. میگن مشکل سیاسی پیدا کرده و این حرفا دیگه.
44: خب هر کس مشکل سیاسی پیدا کرده باشه که خانوادش ممنوع الخروج نمیشن. مشکل دیگری هست؟
با تعجب پرسید: چطور حالا؟ چرا یهو مشتاق شدین من برم پیش شوهرم؟
45: من هم جای شما بودم همین سوالو میپرسیدم. جوابش ساده است. حقوق بشر. این حق شما و دختر و شوهرتون هست که کنار هم باشید. حتی اگر شوهر شما بر خلاف جمهوری اسلامی قدمی برداشته باشه.
خانمه که باورش براش سخت بود گفت: جالبه. تا حالا نداشتیم. هر بار هر جا دعوتم کردند و حرف زدیم، بعدش تا مدت ها اعصابم خورد میشد.
45: کسی یا مجموعه ای به شما توهین و یا آسیبی رسونده؟
جواب داد: نه خداییش. اما خب اعصاب آدم خورد میشه دیگه.
#قسمت_سی_ام
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 @mohamadrezahadadpour
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب، شبِ آرزوهاست.
آرزوهایی که توهم نیست...
رشد است،بندگی ست و هزاران روشنی!
امشب با نور ویژه تری، خود را نورانی کن...
اطرافت را روشن کن...
آن گاه؛
میتوانی محدودیت هایت را ببینی!
میتوانی ضعف هایت را بشناسی!
امشب از خدا زیاد بخواه ولی نه در توهمِ!!!
در معرفت...
در رشد و در حقیقت از خدا بخواه
و بدان: خدای تو؛ خدای آرزوهاییست که تو را به بندگی نزدیکتر می کند.
التماس دعا
✍🏻 قلم سرکار خانم حسینی
#لیله_الرغائب
#شب_ارزوها
#ماه_رجب
#امام_زمان
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اندک
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖#دلنوشته
شب های خاص در طول زندگی ما زیادن!
شب تولد، شب عروسی، شب نتایج کنکور و....
اما بعضی شب ها هستن که خدا اون ها رو خاص کرده!
مثل شب قدر، مثل #شب_ارزوها
مثل همین امشب،
شبی توی دل ماه رجب،
ماهی که خدا گفته بنده، بندهی خودمه،
رحمت هم رحمته خودمه....
این شب ها و این لحظات هیچ وقت تکراری نمیشن!
هیچ وقت خسته کننده نمیشن!
فقط ما باید حواسمون رو خوب جمع کنیم که توی این شب ها چیکار میکنیم و از خدا چی میخواییم...
طوری دعا کنیم که بیارزه!
که بعد باخودمون نگیم این چی بود من گفتم!
یه چیز ارزشمند و خوب بخواییم...
#ادمین_نوشت
#دلنوشته
#ماه_رجب
#شب_ارزوها
#لیله_الرغائب
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f