🔖 #هرروز_غروب_با_شهدا
🌹گفت چهار روز است خانه نرفتهام.
گفتم بیابان بودی؟ گفت آره! گفتم چرا خانه نمیروی؟ گفت چند تا از بچه ها آمدهاند آموزش،
خیلی مستضعفند؛ یکیشان کاپشنش را فروخته آمده. به خاطر چنین آدم هایی شب و روز نداشت.
یکبار گفت من یک چیزی فهمیدام؛ خداشهادت را همیشه به آدم هایی داده که درکار سختکوش بودهاند.
🔰برای شهید محمودرضابیضائی صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمایید.
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#شهیدانه
#صلوات
#هرروزباشهدا
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 سفرنامه #سفر_نور:
🔹 پرده دوم. شارع الرسول نجف اشرف
دیگه کبوتر دل طاقت نداشت و عجیب بال و پر میزد ....
انگار مثل کبوترای حرم دلش میخواست خودش رو به صحن و سرای حضرت برسونه و باری سبک کنه ....
انقدر دلتنگ بودم که حد نداشت ...
و حالا من بودم و خیابان شارع الرسول که انتهای آن تصویر چشم نواز صحن و سرای پدر خودنمايي میکرد ....
تصویری که بالای آن با خط درشت نوشته بود:
"السلام علیک یا اخا رسول الله"
هر چه نزدیکتر ...
بیتابتر ....
یادم نمیاد اذن دخول خوندم یا نه ....
یه وقت به خودم امدم که چسبیده بودم به ضریح و انگار دلم میخواست از لابلای مشبکهای ضریح ذوب بشم و برم بچسبم به قبر ....
حس بچه ای رو داشتم که تو بغل پدر آروم گرفته ....
تا اومم لب باز کنم به درد دل ....
لب فرو بستم و آروم در گوش ضریح گفتم همه چی خوبه 😭😭😭
حس دختریم گل کرده بود و با وجودی که میدونستم عالم به اسرار و خفیات هست ولی دلم نیومد شکایتی کنم ....
به خودم گفتم همیشه که نباید غر زد ....
خندیدم و بیشتر خودم رو به ضریح فشردم ....
انگار دلم میخواست بیشتر اغوش پدرانه امیرالمومنین رو احساس کنم ....
ظاهرا صورت به ضریح میمالیدم و باطنا غرق در نور پدر و جرعه نوش از جام مستی ....
مستی که با هیچ هوشیاری عالم دلم نمیخواست عوضش کنم.
شروع زیارت با خودمان است ولی پایانش...
دل کندن عجیبی می خواهد!
آخه پدر و دختر که لطفشان انتها ندارد ☺️
چاره ای نبود جدا شدم از ضریح و اومدم کنار و به نظاره بسنده کردم.
دوستانی که چند روز پیش حرکت کرده بودند رو دیدیم ...
دعا کردم تو بهشت هم کنار امیرالمومنین ع همدیگر رو پیدا کنیم.
حس بچه هایی رو داشتیم که تو خانه پدری دور هم جمع میشوند.
وقتی میرفتیم سمت نماز جماعت یه نفر گفت شما مال کرج هستید؟!
گفتم بله
گفت مال زینبیه !!
گفتم بله.
گفت پس درست شناختمتون من از مخاطبان شما هستم 😊😊
او ابراز لطف میکرد و من در دل با حضرت زینب س نجوا میکردم و بخاطر ابرویی که بواسطه خادمی خانم پیدا کردیم تشکر میکردم.
یاد گیت بازرسی سپاه تو فرودگاه افتادم.
اونجا هم مامور سپاه ما رو به نام زینبیه میشناخت☺️☺️☺️
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
12.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌 #مکالمات_عاشقانه
✨ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ ۖ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهَارَ✨
همچنین، کشتیها را در اختیارتان گذاشته است تا بهخواست او در دریاها حرکت کنند و رودها را برایتان رام کرد.💙
ابراهیم/۳۲
#هرروزباقرآن
#با_من_حرف_بزن
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #مسابقه 💌 مسابقه "نامه های خانوادگی"😍 تا حالا شده بخوای به خواهر یا برادرت که خیلی برات عزیزه نا
🔖 #مسابقه_ویژه:
💢 اسامی برندگان مسابقه "نامه های خانوادگی" 😍
۱.خانم زهرا ایرانشاهی
۲.خانم سمیرا دل افکار
۳.خانم مهدیه رادفر
۴.خانم فریده پورندی
۵. خانم سارا خرم پور
۶.آقای خداداد دل افکار
۷.آقای محسن کلهر
۸. آقای علی بهزادی
✅ لطفا جهت دریافت جوایز خود با آیدی زیر در ارتباط باشید:
🆔 @Baraneh313
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 سفرنامه سفر نور:
🔹 پرده سوم. وداع با امیرالمومنین علی علیه السلام
تنها یک روز فرصت بود برای پیش پدر بودن.
باید بین ثواب جمع کردن در مسجد کوفه و عشق بازی با پدر یکی رو انتخاب میکردم و عشق و دلتنگی پیروز شد.
هر بار که به حرم میرفتم نفس عمیق میکشیدم تا پُر شوم از هوای مولا ...
لحظات عاشقی با سرعت میگذشت.
شب اخر رسید و زمان وداع
تصمیم گرفتیم زودتر از شب قبل به حرم برویم تا فرصت بیشتری برای جرعه نوشی از دستان ساقی کوثر داشته باشیم☺️
من خیابان شارع الرسول رو دوست دارم چون از اول مسیر حرکت حضرت مولا دلبری میکند تا برسی به اغوش پر مهرش.
در دو طرف خیابان انواع مغازه ها، خوردنی ها و پوشیدنی هاست
این عروس هزار داماد به نقل مولا! خودش را جلوه میدهد برای منصرف کردن توجه از پدر
حرم که رسیدم میدونستم پام رو که بیرون بگذارم معلوم نیست دوباره کی فرصت دیداری باشد...
کمی حرم گردی کردیم و ایوان طلای زیبای آقامون رو نگاه کردیم و چند عکس به رسم یادگاری و شیطنتهای دخترانه ...
جای همه دوستان بخصوص رفیقم را خالی کردم که برام بخونه ...
باز هوای نجفم. نجفم ارزوست ...
صحن و سرای نجفم. نجفم ارزوست
پر به هوایت زده ام یا علی
باز صدایت زده ام یا علی
دست به دامن عطایت زده ام یا علی
این بار از بالای سر وارد شدیم و خلوت تر از شب قبل بود.
باز هم اغوش پدر و حرفهای در گوشی پدر و دختری ....
وای که چقدر لذت بخش بود.
کاش میشد توصیف کرد.
نزدیکترین محل حرم جا برای نشستن داشت😍
انگار خدا همه چیز رو پیش بینی کرده بود و میدونست امشب مدام میخواهی بلند شوی از سر سجاده و یک اغوش دیگر و بوسه هایی که بر عتبه میزنی به نیت پای مولا
یک لحظه نتوانستم خودم رو کنترل کنم و بلند گفتم قربونت برم و به سجده رفتم 😍😍
نمیدونم کسی متوجه شد یا نه ؟
ولی بروم نیاوردن 😁
و من در سجده کلمه و ذکر برای شکر پروردگار کم اورده بودم و نمیدانستم این همه لطف رو چگونه جبران کنم
و چه بگویم...
مشغول زیارت و نماز بودیم و ...
جالب بود که به هر بهانه ای خنده مان میگرفت و ...
گویا پدر با لذت به جمع شدن فرزندانش کنارش نگاه میکرد و لبخند میزد ...
و ما غرق بودیم در این همه لذت غیر قابل وصف ...☺️
عجیب ساعت به سرعت میگذشت و صدای اذان من رو به خودم اورد
بلند شدم که تا اذان تمام شود بروم و از مولی العارفین توشه دیگری بردارم برای این معراج مومن...
سر که بر شبکه های ضریح گذاشتم مثل دخترکان لوس ...
دلم خواست چیزی از پدر به یادگار داشته باشم
اما حیا کردم به زبان بیاورم
زائری التماس میکرد که بتواند نزدیک ضریح شود و من سر بلند کردم و او را کمک کردم تا در جای من قرار بگیرد.
و باز نگاه و نجوا و ....
در همین حین دردی که در شکم پیچید من را به خودم اورد و دیدم خادم کنار ضریح با چوبدستی مشغول تبرک کردن نوزادی است
با اشاره از او خواستم که من رو هم تبرک کند
راستش غبار ضریح هم برایم دوست داشتنی بود
و او شروع کرد مالیدن چوبدستی به ضریح تا به زعم خود بیشتر تبرک بشوم
یه دفعه یک پر از چوبدستی جدا شد و ارام لای مشبکهای ضریح جا گرفت
خادم با ذوق و عجله اشاره کرد بردار ...
گویا میترسید که یا زمین بیفتد و یا زائر دیگری بردارد
اما هیچ کس گویا نمیدید و من دست دراز کردم و برداشتم
این هم یادگاری پدرانه ...😊
و خادم با زبان عربی سعی داشت بفهماند که امام لطف کرده و این پر برایم افتاده ...
و نمیدانست که ما رازهای یواشکی زیادی داریم😉😉
نماز و تعقیبات که تمام شد نهج البلاغه مولا رو باز کردم تا بخوانم
همیشه قشنگترین نهج البلاغه خوانی من در حرم امیرالمومنین است و حالا وقت رفتن رسیده بود
یکبار دیگر نزدیک ضریح رفتم و در گوش پدر گفتم ولا جعله الله اخرالعهد منی لزیارتکم ...عقب عقب از حرم خارج شدم و به نشانه خداحافظی دستم را بالا بردم و ....✋
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
همیشه از بچگی بهم گفتن: یکی بود، یکی نبود! اما نگفتن چیکار کنم تا منم باشم…
هیچکس نگفت که شما اومدین تا یادم بدین چهجوری نترسم. چون که خدا منو برای ابدیت آفریده، چهجوری بودنم مهمه، چهجوری زندگی کردنم…
شایدم همه اینا رو بهم گفتن و من نشنیدم!
اما حالا خوب میدونم که خدا، عزیزترین خلقش رو برای هدایت من فرستاده و حالا این منم و باقی زندگیم… باید طوری قصهٔ زندگیمو رقم بزنم که آخرش به جاودانگی برسم.
کنار شما و با رضایت شما، من عاقبتبخیرم😊
📸 تصویر: خانم نسترن نظری، از عکاسان مجموعه
🆔@ZeynabiyehGolshahrKaraj
🔖 #هرروز_غروب_با_شهدا
🔰برای شهید ابراهیم هادی صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمایید.
#کلام_شهید
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهیدانه
#صلوات
#هرروزباشهدا
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
⛅️ #آسمانی_ها_آرامند
اگر کسی گذشتهی بدی داشته و الان خوب شده،
دیگه گذشتهی بدش رو به رخش نکش!!!
#امام_زمان
#بهترین_باش
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f