🔖|کوله بار عاشقی|
قشنگه بخونید حتما👇
از دور او را میپاییدم....جلو رفتم، او مرا دید،
زبان مرا میدانست.
سلام کردم و در کنارش نشستم.
گفتم: غریبهای؟
گفت: آری! تازه به قاهره آمدهام.
پس از آشنایی، داستان دگرگونیاش را برایم تعریف کرد و گفت:
شرقشناسم و برای #مطالعه تاریخ و آثار باستانی مصر، به قاهره آمدهام.
امروز پس از دیدار از چند مرکز علمی و دیگر آثار باستانی، دوست داشتم #مساجد اینجا را ببینم. به اتفاق همراهانم به این مسجد رسیدیم.
وقت نماز بود و مردم برای نماز جماعت خود را آماده میکردند تا اینکه آنها به صف ایستادند و #نماز را پشت سر امام آغاز کردند؛ آنها با چه عظمت و چه شکوهی بر میخاستند، مینشستند و سر بر سجدهگاه خدای خود مینهادند و عبادت میکردند.
آرامشی که در میانشان موج میزد، شاید، آرام بخشترین لحظات مرا در پی داشت.
من با دیدن عبادت آنها تنها به یک چیز فکر میکردم، این پرسش در ذهنم نقش میبست که آخر،
چگونه انسانهایی با دیدگاههایی گوناگون این گونه #عاشقانه و به هم فشرده، به اتفاق، توحید را فریاد میکنند!
از هیبتشان تنم به لرزه در آمد. وقتی اطرافم را نگاه کردم، هیچ کدام از همراهانم آنجا نبودند.
همه برای ادای نماز به صفوف جماعت پیوسته بودند و من تنها، در برابر جماعتی بس عظیم، انگشت حیرت بر دهان، مانده بودم.
پس از پایان #نماز، تاب نیاوردم. وارد شدم و در گوشهای نشستم و تنها توانستم با کلمات، شگفتیام را بر کاغذ بیاورم و دیگر هیچ...
سپس آخرین جملهای را که نوشته بود، برایم خواند:
به امید پیروزی همه مسلمانان...
📚برگرفته از کتاب واعظ اجتماع
#کوله_بار_عاشقی
#واعظ_اجتماع
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
🆔https://eitaa.com/ZeynabiyehGolshahrKaraj