eitaa logo
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
2.8هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
230 فایل
☎️ تلفن تماس: ۳۴۶۴۲۰۷۲- ۰۲۶ 👥 ارتباط با مدیریت کانال: @admin_zeynabiyeh غنچه های زینبی: @ghonchehayezeynabi ریحانه الزینب: @reyhanatozeynab بنات الزینب: @banatozeynab فروشگاه: @zendegi_salem_zeynabiyehgolshahr کتابخانه: @ketabkhaneh_zeynabiyeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔖|کوله بار عاشقی| قشنگه بخونید حتما👇 از دور او را می‌‏پاییدم....جلو رفتم، او مرا دید، زبان مرا می‏‌دانست. سلام کردم و در کنارش نشستم. گفتم: غریبه‏‌ای؟ گفت: آری! تازه به قاهره آمده‏‌ام. پس از آشنایی، داستان دگرگونی‌‏اش را برایم تعریف کرد و گفت: شرق‏‌شناسم و برای تاریخ و آثار باستانی مصر، به قاهره آمده‏‌ام. امروز پس از دیدار از چند مرکز علمی و دیگر آثار باستانی، دوست داشتم اینجا را ببینم. به اتفاق همراهانم به این مسجد رسیدیم. وقت نماز بود و مردم برای نماز جماعت خود را آماده می‌‏کردند تا اینکه آنها به­ صف ایستادند و را پشت سر امام آغاز کردند؛ آنها با چه عظمت و چه شکوهی بر می‌‏خاستند، می‏‌نشستند و سر بر سجده­‌گاه خدای خود می‏‌نهادند و عبادت می‌‏کردند. آرامشی که در میانشان موج می‌‏زد، شاید، آرام بخش‏‌ترین لحظات مرا در پی داشت. من با دیدن عبادت آن‌ها تنها به یک چیز فکر می‏‌کردم، این پرسش در ذهنم نقش می‌‏بست که آخر، چگونه انسان‏‌هایی با دیدگاه‏‌هایی گوناگون این گونه و به هم فشرده، به­ اتفاق، توحید را فریاد می‌‏کنند! از هیبتشان تنم به لرزه در آمد. وقتی اطرافم را نگاه کردم، هیچ کدام از همراهانم آنجا نبودند. همه برای ادای نماز به صفوف جماعت پیوسته بودند و من تنها، در برابر جماعتی بس عظیم، انگشت حیرت بر دهان، مانده بودم. پس از پایان ، تاب نیاوردم. وارد شدم و در گوشه‏‌ای نشستم و تنها توانستم با کلمات، شگفتی‏‌ام را بر کاغذ بیاورم و دیگر هیچ... سپس آخرین جمله‏‌ای را که نوشته بود، برایم خواند: به امید پیروزی همه مسلمانان... 📚برگرفته از کتاب واعظ اجتماع 🆔https://eitaa.com/ZeynabiyehGolshahrKaraj