eitaa logo
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
2.8هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
229 فایل
☎️ تلفن تماس: ۳۴۶۴۲۰۷۲- ۰۲۶ 👥 ارتباط با مدیریت کانال: @admin_zeynabiyeh غنچه های زینبی: @ghonchehayezeynabi ریحانه الزینب: @reyhanatozeynab بنات الزینب: @banatozeynab فروشگاه: @zendegi_salem_zeynabiyehgolshahr کتابخانه: @ketabkhaneh_zeynabiyeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 : باز هم شما قبول شد و از این بیت الهی پر کشیدید به سمت بالا ... شهادتتان مبارک زائران . و خدا بر کسانی که حرمت محل رفت و آمد ملائک را نگاه نمی‌دارند و این زمین را به خون شما رنگین کردند. ما ضمن تسلیت به ملت شریف ایران این جنایت تروریستی را محکوم میکنیم. 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 : ◀️ اگر میخواهیم با ارتباط داشته باشیم، ◀️ با ارتباط داشته باشیم، ◀️ با عالی‌رتبه‌ی خودمان که خدای متعال برای ما قرار داده ارتباط داشته باشیم و به آن فعلیّت بدهیم ⏪ باید با ارتباط برقرار کنیم. 📚 مقام معظم رهبری. محفل انس با قرآن کریم. 💯 کارگروه قرآن زینبیه گلشهر کرج برگزار می کند: روانخوانی، روخوانی، صوت و لحن، تجوید. جهت کسب اطلاعات بیشتر و ثبت نام به آیدی زیر مراجعه فرمایید: 🆔 @zeynabiye_amuzesh 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
41.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖 رزاق بودن خدا رو ببین! فقط به معنای مالی نیست... ◀️ کلاس روش بندگی 🎙 استاد سرکار خانم نظری 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از فردا شب، مو
🔖 : 📍قسمت پنجم. دستهای پسرم که دور گردنم حلقه شد و بوسه روی گونه ام من رو به خودم آورد ..‌ سرم رو بالا کردم و لبخندی بهش زدم ... گفتم بیدار شدی؟ گفت آره ... تو چه فکری بودی؟ یه عالمه وقته همین طوری داری به یه جا نگاه می‌کنی... خندیدم و گفتم هیچی ... از جا بلند شدم و رفتیم طرف آشپزخانه.. صبحانه رو با هم خوردیم و کمی گپ زدیم. از خواب‌هایی که تازگی‌ها میبینه حرف زد و منم براش توضیح دادم که خوابها از دنیای درون ما خبر میدن. براش جالب بود... گفت مامان من همیشه از تو شگفت زده میشم آخه تو که رشته دانشگاه الهیات خوندی اینها رو از کجا یاد گرفتی... گفتم اینه 💪💪 بلند شد رفت دوش بگیره و من باز در خاطراتم فرو رفتم. 💠 از تهران که برگشتیم دیگه آن دختر سابق نبودم. توی راه چند بار مامانم سوال کرد چیزی شده. گفتم نه گفت حرف ناهید خانم رو جدی نگیر محمد با تو خیلی تفاوت سن داره. آن هم بخواد من نمیدم نگران نباش. ناهید خانم فکر می‌کنه چون چند دهنه مغازه تو بازار دارند الان دهن باز کنه هر دختری میگه بعله... به محمد فکر کردم کمی شبیه مهران مدیری بود با این تفاوت که موهای محمد فر بود شانه هام رو بالا انداختم و گفتم موضوع من محمد نیست. جرات نداشتم حرفی که تو دلم بود رو بزنم. شاید هنوز خودم هم باورم نمیشد که واقعا می‌خوام این کار رو بکنم. پس سکوت کردم و هیچی نگفتم. فردا صبح که میخواستم از خانه برم بیرون آغاز ماجرا شد... گلاره دوستم از کرمانشاه آمده بود خانه خواهرش گیشا و زنگ زده بود که بیا تهران ببینمت. مامانم گفته بود نمیشه تنهایی و باید با خواهرت بری. و حالا خواهرم آماده شده بود و منتظر من بود. آب دهنم رو به زور قورت دادم و بسم الله گفتم و از اتاق خارج شدم. مامانم و خواهرم روی مبل های هال نشسته بودن و داشتند با هم حرف می‌زدند. با دیدن من انگار جن دیدند. هر دو با هم گفتند چی!!!!! این چه وضع لباس پوشیدنه. مانتو بلند و روسری بزرگ پوشیده بودم بدون آرایش و بدون اینکه موهام بیرون باشه خواهرم گفت زود باش لباست رو عوض کن که دیر میشه. الان وقت ادا در آوردن نیست! آخه من یه عادت بد داشتم بعضی موقع ها از مهمانی که بر می‌گشتم ادای آدمهای آنجا رو در میاوردم. خواهرم فکر کرد دارم ادا در میارم. مامانم با دهان باز نگاهم میکرد گفتم ادا نیست می‌خوام اینطوری بیام. خواهرم گفت غلط میکنی. من یه قدم هم باهات نمیام. و رفت تو اتاق که لباسهاش رو در بیاره مامانم گفت جدی گفتی؟ گفتم آره کاملا جدی. گفت دو روز دیگه همان قبلی میشی. فقط ما رو مضحکه مردم میکنی جواب بابات و داداشت رو چی میدی؟ گفتم پوشش خودمه. چکار به بقیه دارم. گفت بله پوشش خودت هست ولی با ما جایی نمیای. من فکر کردم شوخی می‌کنه و تهدید می‌کنه که من منصرف بشم ولی بعد ها فهمیدم که واقعیت داشت خلاصه تهران رفتن کنسل شد و منم گریه کنان رفتم تو اتاق... برای اولین بار حس کردم تو خانه خودمان تنها هستم. تو اتاق که رفتم هیچ کس نبود که باهاش درد دل کنم به هر کدام از دوستهام که فکر میکردم مطمئن بودم آنها هم بدتر از این میکنند. اشکهای من تند تند سرازیر بود و من سرم رو بالا گرفتم .. شاید اولین مناجات من با خدا این جا شروع شد ادامه دارد.... 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 🔰وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِى عَنِّى فَإِنّى قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الْدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُواْ لِى وَ لْيُؤمِنُوا بِى لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ‏ 🔰و هرگاه بندگانم از تو درباره من پرسند (بگو:) همانا من ؛ دعاى نیایشگر را آنگاه كه مرا مى‏خواند پاسخ مى‏گویم. پس باید دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان آورند، باشد كه به رسند. بقره-۱۸۶ 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : نقاره می‌زنند... چه شوری به پا شده‌ست؟ نقاره می‌زنند... که حاجت‌روا شده‌ست؟ نقاره می‌زنند... نوای جنون کیست؟ بر سنگ‌فرش صحن حرم خط خون کیست؟ هنگامه تقرب حبل‌الورید شد آن‌کس که داشت نذر شهادت شهید شد.. چاقوی کفر در کف تکفیر برق زد جادوی غرب، شعله به دامان شرق زد گر ابن ملجمی به مرادی رسد چه باک؟ حاشا که اوفتد علم «یا علی» به خاک حاشا که دست تفرقه مسحورمان کند از گرد آفتاب حرم دورمان کند 🔺 تظاهرات مردم مومن و شریف کرج، امروز ۶ آبان، پس از نماز جمعه 🔺 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
29.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖 🔸نمازِحاجت و توسل به خانم فاطمه‌ی‌زهرا سلام‌الله‌علیها😍 ◀️در دوره‌ی کلاس راه‌طلایی (آشنایی با چهارده معصوم) 📽کلاس راه طلایی 📍استاد سرکارخانم حسینی 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
📸 گزارش تصویری| ۶ آبان ماه ۱۴۰۱ ❤🇮🇷❤🇮🇷❤🇮🇷❤ @banatozeynab @banatozeynab ❤🇮🇷❤🇮🇷❤🇮🇷❤ 🥀🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖 : ♨️ به یاری و لطف دوستان کارگروه زینبیه گلشهر کرج، 👈 تصمیم گرفتیم هر روز حوالی غروب، یک جمله از شهیدان را توشه راه خود سازیم.... ⚜ امروز از شهدا آموختم: "کار برای خدا خستگی ندارد" 🔰 برای شهید حسن باقری صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از فردا شب، مو
🔖 : 📍قسمت ششم. پسرم از حمام آمد بیرون و گفت بیا بشینیم فیلم ببینیم. گفتم باشه به شرط اینکه ایرانی باشه... 😉 قبول کرد و رفت سراغ تلویزیون منم میوه و تخمه رو آماده کردم که با هم بخوریم و فیلم ببینیم 😊 آن روز گذشت و من دوباره یادم رفت گذشته ... مشغول کارهای مدرسه و ... شدم. کار کردن با دخترها رو دوست دارم. وارد مدرسه که میشم همیشه یه تعدادی دورو برم هستند 😍 یه روز یکی از بچه ها اومد و گفت خانم اجازه میشه باهاتون صحبت کنم؟ گفتم البته درخدمتم. تا نشست گفت خانم عاشق شدن اشکال داره🙈 گفتم بستگی داره عاشق کی باشی. نکنه عاشق پسر همسایه شدی؟ پسر همسایه برای من یعنی عشق ... باز خاطرات زنده شد... اون دختر حرف میزد و من همینطور که بهش نگاه میکردم حرکت لبها رو فقط می‌دیدم. 💠 چادر مامانم رو که تو ختم ها سر میکرد از تو کمد برداشتم و سرم کردم. یواشکی که من رو نبینه اومدم بیرون. از شانس من همون لحظه پسر همسایه یعنی مهدی داشت از جلوی در ما عبور میکرد. در که باز شد برگشت طرف در و یهو ایستاد . با تعجب من رو نگاه کرد و گفت چیزی شده!!! کجا میری؟!!! 😳 گفتم نه چیزی نشده دارم میرم جایی. گفت اینطوری؟ گفتم آره. اشکال داره؟ گفت اشکال که نه. ولی.... گفتم ولی چی؟ گفت هیچی و رفت... منم رفتم و کارم رو انجام دادم و برگشتم اما چشمتون روز بد نبینه از راننده تاکسی گرفته تا سوپر محله و همسایه ها و ... همه با چشمهای متعجب😳 من رو نگاه میکردند. اما قسمت سخت تر ماجرا ورود به خانه بود. چطوری وارد میشدم که کسی نبینه. اول پیش خودم گفتم تو حیاط در میارم و میزارم تو کیفم و بعد وارد میشم. اما معمولا اون ساعت مادر و پدرم تو ایوان رو صندلی مینشینند و میوه و چای میخورن. تازه اگر همسایه ها پیششون نباشند! خدایا چکار کنم. فکر نمی‌کردم کار آنقدر سخت باشه..😢😢 یاد این شعر افتادم چو عاشق میشدم گفتم که بردم من کلید گنج مقصود رو .. ندانستم من که این دریا چه موج خون فشان دارد... کلید در رو یواش پیچوندم و در رو باز کردم یا خدا ... تو ایوان با یکی از همسایه ها نشسته بودند. راه برگشت هم نبود . چون با صدای در همه سرها به طرف من برگشته بود . یواش وارد شدم و سلام کردم. نگاه بعضی متعجب و بعضی عصبانی ... هیچی اما نگفتند و من رفتم تو خانه ... وارد اتاقم که شدم یه راست رفتم طرف قرآن ... عین کسی که دنبال یه پناهگاه می‌گرده بغلم گرفتم و گفتم خدایا می‌دونم خیلی کارهای بدی کردم ولی می‌خوام خوب باشم کمکم کن... نفهمیدم چقدر طول کشید با صدای در اتاقم به خودم آمدم. بابام تو چهار چوب در بود. گفت تیپ جدید زدی... 😏 گفتم آره تصمیم گرفتم از این به بعد با حجاب باشم. گفت خوبه پس بلدی تنهایی تصمیم بگیری. گفتم آره. گفت خوبه. پس میتونی پای عواقب تصمیمات خودت هم باشی. گفتم بله. گفت میبینیم از اتاق رفت و من میدونستم طوفانی در راهه ... نفر بعدی مامانم بود که در رو باز کرد و گفت این چه مسخره بازی بود که امروزدر آوردی. گفتم از این به بعد همین هست. گفت از فردا حق بیرون رفتن نداری. گفتم باشه نمی‌رم. و این اولین تحریم من بخاطر چادر بود😔 چند روزی موندم تو خونه ... دلم برای بیرون رفتن و دوستهام تنگ شده بود. دلم برای مهدی هم تنگ شده بود. چند بار از پشت پنجره دیدم که روبروی پنجره اتاقم میایسته و زل میزنه به پنجره تا شاید مثل گذشته پرده قرمز اتاقم رو کنار بزنم و باهاش صحبت کنم... ولی هر بار یواشکی از اتاق خواهرم تو تاریکی نگاه میکردم و پرده اتاق خودم رو کنارنمیزدم. تا اینکه یه روز که مامانم رفت بیرون بلافاصله زنگ زده شد فکر کردم مامانم هست که چیزی جا گذاشته در رو زدم و برگشتم تو اتاقم ... اما چند دقیقه بعد دوباره زنگ زده شد. فهمیدم مامانم نبوده. رفتم و آیفون رو برداشتم و گفتم کیه؟ صدای مهدی رو که شنیدم دلم ریخت.. گفت بیا جلو در یه لحظه ادامه دارد.... 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ جهاد بر شما مقرّر شد، در حالى كه براى شما ناخوشايند است و چه بسا چيزى را ناخوش داريد، در حالى كه خير شما در آن است و چه بسا چيزى را دوست داريد، در حالى كه ضرر و شرّ شما در آن است. و خداوند (صلاح شما را) مى‌داند و شما نمى‌دانيد. بقره_216 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 ویزیت و مشاوره طب سنتی توسط یکی از برجسته ترین طبیب ها! نامحدود کنارتان هستیم! کنارمان باشید 🤝 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : 😍 کارگاه آموزشی مشاوره از ازدواج! 📚 استاد: سرکار خانم چرخه روانشانس، زوج درمانگر، مدرس مهارتهای پیش از ازدواج 🌀 عناوین کارگاه: ✔️شرایط تحقق ازدواج موفق ✔️اشخاص پر خطر برای ازدواج ✔️ملاک های انتخاب همسر ✔️روابط گذشته و .... برای رزرو این کارگاه هیجان انگیز به آیدی زیر مراجعه نمایید و یا با زینبیه گلشهر کرج در تماس باشید: 🆔 @zeynabiye_amuzesh ☎️ 02634642072 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 ۲: 🔶 آیا میدانی تیپ های شخصیتی چه ویژگی هایی دارند؟ ⚠️ تیپ شخصیتی تو چیست؟ ✅ با ما همراه باشید.بصورت حضوری و مجازی 🎙 برگزیده کلاس میخواهم زن باشم ۲ 📚سرکار خانم نظری ۲ 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 : ⚜ امروز از شهدا آموختم: "میزان فرصتی که در بحران ها وجود دارد در خود فرصت ها نیست، اما شرط آن این است که نترسید و نترسیم و نترسانیم." ⁦ 🔰 برای شهید حاج قاسم سلیمانی صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f