eitaa logo
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
2.8هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
230 فایل
☎️ تلفن تماس: ۳۴۶۴۲۰۷۲- ۰۲۶ 👥 ارتباط با مدیریت کانال: @admin_zeynabiyeh غنچه های زینبی: @ghonchehayezeynabi ریحانه الزینب: @reyhanatozeynab بنات الزینب: @banatozeynab فروشگاه: @zendegi_salem_zeynabiyehgolshahr کتابخانه: @ketabkhaneh_zeynabiyeh
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖 🔰 امام کاظم علیه‌السلام: هر کس مؤمنى را کند، خداوند در روز ، او را بسیار دلشاد خواهد کرد. ⚜چه کیفی دارد امام زمان (عج) شدن... 💠 کارگروه زینبیه گلشهر کرج تقدیم می کند: با حضور ۶۰ نفر از مددجویان زینبیه گلشهر به مناسبت 😍 🔶 مایه فخر و مباهات ماست که زینبیه گلشهر شما خوبان شده است. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ 🔖 بسم الله الرحمن الرحیم ✍محمدرضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 ««قسمت شصت و نهم»» محمد: مجید از پیج ها بگو. چیکار کردی؟ مجید گفت: پیج ها بیشتر از چیزیه که فکرشو میکردم. الگوی درختی همشو درآوردم. حتی سه چهارتاشو هک کردم. همش متعلق به اینفلوئنسرهای بهایی هست. مشغول تبلیغ مُد و آموزش رقص و حرفای روزمره و پخت و پز غذا و نوشیدنی ها و این چیزا. محمد گفت: ینی سبک زندگی! مشغولِ نشون دادن و ترویج سبک زندگیشون هستن. درسته؟ مجید گفت: دقیقا. یکی از فعال ترین اکانت ها که هک کردم، متعلق به دختری هست به نام شبنم. شبنم طالعی. مُخ آی تی و یکی از محبوب ترین شاخ های اینستا که خبرنگار بوده و حتی سه چهار تا از فوتبالیست هامون هم بهش پیام میدن و ازش التماس دعا دارن! محمد پرسید: خدا کنه تهِ حرفت درباره این دختر، یه چیز بدردبخور داشته باشی. مجید گفت: اختیار دارید. سه تا مسئله درباره این دختر مطرحه که عینا مرتبط به سوژه های شماست. اولیش اینکه این خانم، دخترِ همین طالعی هست که به جای اصل اومده و ... محمد فورا گفت: که شده مدیر عامل همین هلدینگه؟ مجید گفت: دقیقا. دومین نکته اش اینه که چند هفته پیش با ثریا ازدواج کرده! در مسیر ترویج همجنس بازی و این حرفا. محمد گفت: همین ثریای خودمون؟ مجید گفت: بله. همین که آقا بابک باهاش کار میکنه. البته عکس و فیلم مراسم نذاشته اما اعلام کرده و الان هم فکر کنم داره با ثریا زندگی میکنه. محمد گفت: بابک چیزی نگفته بود. شایدم نمیدونه. که اگر ندونه، با اینکه خیلی به ثریا نزدیکه، این ینی ثریا یه نقشه هایی داره. البته به ثریا هم نمیخورد اهل این کثافت بازیا باشه! ازش یه چهره بد اخلاق و عبوس داشتم. مجید: خب اگه نکته سوم بگم، این احتمالی که گفتید تقویت میشه. محمد: بگو! مجید: این که احتمالا دارن میارنش ایران! محمد با تعجب پرسید: کی؟ شبنم؟ مجید گفت: بله. به احتمال قوی. چون قراره به مناسبت فارغ التحصیلی دانش آموخته های موسسه تربیت بازیگری و نویسندگی خواهر ثریا یه جشن بگیرن و میهمان ویژه شون همین شبنم طالعی هست. محمد حسابی تو فکر رفت. مجید و سعید که این حالت محمدو دیدند، هیچی نگفتند و ترجیح دادند ساکت بشینن. محمد لحظاتی بعد بلند شد و شروع به راه رفتن کرد. بعدش رفت سراغ تخته وایت برد و این کلمات را نوشت و به هم ارتباط داد: بهاییت، اینستاگرام، دختر، همجنس بازی، اینفلوئنسر، بازیگری، شبکه مخفی ... ثریا، طالعی، شبنم، ارتش آزاد زنان، زندیان، فیلم، زن ... دختر ... مجید یه لحظه دستشو آورد بالا و آروم گفت: حاج آقا جسارتا یه کلمه هم من بگم؟ محمد همین طور که روبرو تخته بود و به این کلمات نگاه میکرد گفت: میشنوم! مجید کلمه ای گفت که برای یک لحظه محمد خشکش زد. مجید گفت: لطفا این کلمه رو هم بنویسید «کورد» محمد برگشت و به مجید نگاه عمیقی کرد و گفت: نگو شبنم اصالتا کُرد هست و باباش هم ... مجید سرشو تکون داد و گفت: دقیقا همینه. دختره کُرد هست و در بیوی پیجش نوشته «کوردم» سعید هم جرات حرف زدن پیدا کرد و گفت: حالا اینا رو بذارین پای همون خبری که سوزان به ما داد که قراره منافقین با کومله بریزن رو هم و اینا ... محمد سرِ ماژیکش گذاشت روش و رو به طرف سعید و مجید ایستاد و گفت: یک جرقه اجتماعی همانا و یک جنگ تمام عیار شهری هم همانا! همه نیروهاشون هم فرستادند داخل. تا زندیان هم خامِ این ثریای عفریته شد و سرِ پیری پاشد اومد ایران. پس هر خبری هست، تو خودمونه. 🆔@mohamadrezahadadpour 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ در زبور (حضرت داود پیغمبر) بعد از کتب آسمانی سابق نوشتیم که: زمین را صالح ما به ارث میبرند. (و اینان قائم آل محمد و یاران او میباشند). انبیاء-۱۰۵ 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : کربلا منتظر ماست بیا تا برویم ...🕊 📍کاروان زیارتی عتبات عالیات 📆 عید فطر کربلا معلی 🔻 زمینی زمان: رفت جمعه ۱ اردیبهشت / برگشت جمعه ۸ اردیبهشت 🔺مبلغ: (با دلار بهمن ماه ۱۴۰۱) ⬅️ ۶/۵۰۰/۰۰۰ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻 هوایی: زمان: رفت شنبه ۲ اردیبهشت / برگشت شنبه ۹ اردیبهشت 🔺مبلغ: (با دلار بهمن ماه ۱۴۰۱) ⬅️ ۱۱/۳۰۰/۰۰۰ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✔️ مابه تفاوت مبلغ دلار قبل از اعزام، اعلام و دریافت می‌گردد. 📮 جهت ثبت نام با شماره زیر تماس حاصل فرمایید. 📞 ۰۹۳۳۱۰۷۱۵۹۵ https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : ➖ دست نزن! اون کارو نکن! اونجا نرو! ➕ چقدر به بچه ات بکن نکن میکنی؟!😐 🔻 آیا می دانید: محدودیت قائل شدن بیش ازاندازه برای کودک زمینه لجبازی رافراهم میکند. تحقیرومقایسه کودک عامل بسیارجدی ومهم درلجبازشدن کودکان است. ✍ خطاط: خانم ف. غلامزاده 😍 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
12.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زمین از دلتنگی و ندیدنت میلرزد و آسمان از غصه ی نیامدنت، می‌بارد.. و من همچنان، بینِ زمین تا آسمان ندبه می‌خوانم و تو را به انتظار می‌نشینم یاابن الحسن "حسینی" 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ 🔖 بسم الله الرحمن الرحیم ✍محمدرضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 ««قسمت هفتادم»» لندن-آپارتمان ثریا ثریا و شبنم در سونا نشسته بودند. حلما واسه دوتاشون آب میوه آورد. گذاشت روی میز. دو تا پارچه بلندی که اونجا آویزون بود برداشت و روی شونه های اونا انداخت تا خودشون رو بپوشونند. بعدش ثریا با سر اشاره کرد که برو. حلما هم رفت. ثریا نگاهی به شبنم کرد و گفت: اینجا امن ترین جاست. بگو! شبنم نزدیکتر نشست و گفت: آفریقا. ثریا پرسید: اولین جا اونجا دیدیش؟ شبنم گفت: آره. قبل از رفتنم به آفریقا باهاش دو سه بار چت کرده بودم. ولی وقتی رفتم آفریقا و در دوره خبرنگاری و دوره حرفه ایِ گزارش از دلِ بحران شرکت کردم، یه روز اومد نزدیک و خودشو معرفی کرد و دوسه ساعت با هم حرف زدیم. ثریا گفت: اسمی از منم آورد؟ شبنم گفت: نه. اتفاقا یه جورایی منتظر بودم اسمت بیاره اما چیزی از تو نگفت و نپرسید. ثریا نفس عمیقی کشید و همین طور که پارچه رو بیشتر دور خودش میپیچید، گفت: میشناسمش. دو سه بار باهاش دیدار داشتم. شبنم پرسید: لندن؟ ثریا گفت: نه. رفتم اسراییل. دو سه سال پیش. اومد بیت العدل. یه کافه سنتی اونجاست که هر وقت میرم، یه سر به اون کافه میزنم. همونجا قرار گذاشتیم. شبنم پرسید: افسر موساد هست؟ ثریا گفت: آره. خیلی آدم تیزی هست. به تو چی گفت؟ شبنم جواب داد: به من گفت باید بری ایران! ثریا گفت: راس گفته. شبنم پرسید: کِی؟ ثریا گفت: شنبه هفته آینده. دو شنبه جشنِ فارغ التحصیلی بچه هایی هست که به ما مرتبط هستند. شبنم گفت: تنها باید برم؟ ثریا رو به طرف شبنم نشست و دستشو گرفت تو دستاش و گفت: آره عزیزم. من باید اینجا باشم. شبنم که مشخص بود تهِ چشماش غم گرفته، با ناراحتی به چشمای ثریا زل زد و گفت: حس میکنم دیگه نمیبینمت. ثریا با ناراحتی گفت: منم همین حس رو دارم. شبنم پرسید: چند روز تا رفتنم فرصت دارم؟ سه روز؟ ثریا سرشو رو شونه شبنم گذاشت و گفت: آره. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 بابک زنگ در را زد و حلما در را برای بابک باز کرد. بابک وارد شد و سلام کرد و از حلما پرسید: خانم کجان؟ حلما گفت: سونا هستن. دیگه کم کم پیداشون میشه. بابک نشست همونجا و منتظر ثریا موند. ثریا چند لحظه بعد، حوله پیچ به طرف بابک رفت. بابک جلوش بلند شد و سلام کرد. ثریا نشست روبروش و پرسید: چه خبر؟ بابک جواب داد: همه چی مرتب هست. ایشالله فردا دوره آخر میان. همه آموزش ها مو به مو ارائه شد. ثریا گفت: حواست به اینا باشه. اینا را ویژه تر ببین. هدیه و کادوی دوره آموزشی واسه اینا علاوه بر هزار دلار، به هر کدوم یه لب تاپ و یه گوشی اپل هم بده. بابک گفت: چشم. حتما. همین امروز میرم سفارش میدم. ثریا گفت: پس فردا خودمم میام. بیا دنبالم تا با هم بریم. بابک گفت: چشم. ماشین بیارم یا با ماشین خودتون؟ ثریا گفت: ماشین بیار. همون لحظه، شبنم اومد بالا و به طرف آشپزخونه رفت. بابک همه حواسش به طرف شبنم رفت. با اینکه ثریا داشت حرف میزد، بابک سرشو تکون میداد اما درواقع حواسش پیشِ دختری بود که تا اون لحظه ندیده بود. تا اینکه ثریا حرفش تموم شد. بابک به ثریا گفت: خیالتون راحت باشه. فقط ... جسارتا من اون خانمو نمیشناسم. ثریا با اندک چاشنی عصبانیت گفت: بابک بعضی وقتا خستم میکنی! به جای اینکه به حرفای من گوش بدی، حواست پیش اون خانمه است؟ بابک شرمنده شد و سرشو انداخت پایین و گفت: ببخشید. منظوری نداشتم. ثریا وقتی شرمندگی بابکو دید ته خنده ای رو لبش اومد و گفت: اسمش شبنمه. دختر کسی هست که همه تعهداتی که ما به زندیان و بقیه دادیم، قراره اجرایی کنه. بابک سرشو بالا آورد و یه نگاه دیگه به دختره انداخت و زیر لب گفت: ماشالله. کاش یکی هم یه تعهد به ما میداد. ثریا خنده ای کرد و گفت: پاشو از جلوی چشمام دور شو. میتونی ماشین قرمزه رو ببری. فعلا لازمش ندارم. بابک هم ته مونده شربتشو خورد و بلند شد و گفت: چشم. اینو گفت و رفت. 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 محمد و دکتر در اتاق جلسات که پر از صندلی های خالی بود، دو نفری نشسته بودند. محمد گفت: شما هنوز روی اصل کار میکنین یا تمرکزتون دادین رو طالعی؟ دکتر گفت: خب طبیعتا دیگه طالعی. چون اصل دیگه نه برای ما کارایی داره و نه واسه خودشون. دیابت هم داره و آخر پیری خونه نشین شده. محمد پرسید: راستی با جماعت و مُریداش چیکار کردین؟ دکتر گفت: خب واسه اینکه این خط نسوزه، کاری نمیتونستیم بکنیم. نشسته تو خونَش و گاهی چند تا پیر و جوون میان دست بوسی و از اینجور حرفا. محمد گفت: عجب. خیره انشالله. زحمت دادم برای پرونده هلدینگ. به کجا رسید؟ 🆔@mohamadrezahadadpour 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 : وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِي قُلُوبِكُمْ آنچه در دلهاى شماست‏ خدا مى‏ داند. احزاب- بخشی از آیه ۵۱ 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صحیفه ۱۵ اسفند.mp3
2.11M
🔖: 🔷 خدایا من به یک چیزهایی نیاز دارم که فقط تو داری :) 📍کلاس صحیفه سجادیه 🎙استاد سرکارخانم نظری 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖: 🔰 امام صادق علیه السلام فرمودند: کسی که مجردی را تزویج کند و امکان ازدواج او را فراهم نماید از کسانی است که در قیامت خداوند به آنان نظر لطف می کند. 📚وسائل الشیعه، ج 20، ص 45 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ 🔖 بسم الله الرحمن الرحیم ✍محمدرضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 ««قسمت هفتادو یکم»» دکتر گفت: با اومدن طالعی، موجی از قراردادهای جدید داره بسته میشه. تماما در زمینه فولاد و آهن و این جور چیزا. اما بخشی از هزینه ها به شرکت برنمیگرده و به ده تا موسسه خیریه که از سالها پیش تاسیس کردند واریز میشه. محمد گفت: که لابد همه بهایی های پرونده ما در اون موسسات عضو هستند و فعالیتی ندارن اما اونا را میدوشن و پولاشو هاپولی میکنن. درسته؟ دکتر گفت: دقیقا. مثلا در همین هفته اخیر، دو تا دختر رقاص در اینستا دوره افتاده بودند که واسه یه بیمار کبدی پول جمع کنند. علاوه بر پولهایی که فالورهاش واریز کرده بودند، دویست میلیون هم از یکی از همین موسسات واسشون واریز شده بود. مثلا این دویست میلیون میشه به اندازه چهار ماه تعهداتی که اون هلدینگ داده بود که اینا را صد سال تامین کنه. محمد گفت: یه دختری بود حامله بود و اینا ... اون چی شد؟ دکتر گفت: آره ... عروس زندیان منظورتونه. بله. اونم هست. پا به ماه هست و هر روز لایو داره و از تجربیات ماه آخرش میگه. از تجربیات جنسی و زناشوییش گرفته تا تکون هایی که بچش تو شکمش داره و... محمد: این چطوری ملّتو تلکه میکنه؟ دکتر: یه پیج واسه بچه اش که هنوز به دنیا نیومده زده و تبدلیش کرده به پیج مشاوره رایگان به خانم هایی که تازه طعم مادر شدن را تجربه میکنند. و از این طریق داره ماهانه حداقل دویست سیصد میلیون پول جابجا میکنه. جالبه که بالای نود درصد افراد پیجش آقایون هستند. تا دکتر این حرفو زد، خودش و محمد زدند زیر خنده! خنده تلخی که حکایت از حالم از گریه گذشته است به خود میخندم داشت. محمد گفت: پس همشون حسابی مشغولند. لطفا آمار همشون با آماری که پلیس فتا از اینا داره جمع کنید و بفرستید دادگاه و تشکیل پرونده. دکتر گفت: اطاعت. زیادند. همشو بفرستم؟ محمد گفت: آره. هر کدوم تو ایران هستند. اگه هم کسی در خارج از ایران هست، مثل همون انتری که سایت شرط بندی داشت، بفرست بچه های اون طرف روش کار کنند. ولی فعلا اولویت ما مرتبطین با پرونده خودمون هست. دکتر گفت: حتما. دیگه امری ندارین؟ محمد گفت: نه. خیر پیش. وقتی دکتر رفت، مجید اومد داخل. محمد تا دیدش گفت: تو چرا نمیری استراحت کنی؟ صدای نفس کشیدنت میشنوم. مجید گفت: دو ساعت پیش یه سِرُم زدم و بهترم. بیشتر نگران سلامتی شما هستم که ماسک میزنم. محمد گفت: مگه واکسن نزده بودی؟ مجید گفت: مادرم خامِ یه مشت واکسن ستیز شده بود. تا قانعش کردم که با هم بریم واکسن بزنیم طول کشید. اینم بعیده کرونا باشه. با اینکه یه کم کوفتگی دارم. محمد گفت: مادر خوبن؟ روبراهن؟ نگرانی داشتی بابتِ ناراحتی قلبیش و اینا برطرف شد؟ مجید جواب داد: همون جوری هستن. خیلی فرقی نکردن. با دعای خیر شما بهتر بشن. محمد گفت: بگو واسم ... از ... چی بود اسمش ... دختره ... مجید گفت: شبنم؟ محمد گفت: آره ... همین ... شبنم. مجید گفت: این عکسو ملاحظه بفرمایید. محمد دید یه دختر نیمه برهنه، کنار سه چهار نفر مرد ایستاده و دارن از روی نقشه، با هم حرف میزنن. محمد گفت: این دختره ... شبنمه؟ مجید گفت: بله. خودشه. اینا هم که دورش هستند، یه عده شون از ایران هستند و یه عده دیگه از کمپانی های غولِ تربیتِ خبرنگارِ بدونِ مرز در دنیان که مستقیما از اسراییل هدایت میشن. محمد گفت: خب حالا این دختره ... باباش اومده شده هلدینگ ... خودشم داره میاد ایران ... واسه شرکت در جشن! درسته؟ مجید: دعوت نامه رسمی موسسه فیلنامه نویسی رو تو پیجش گذاشت و نوشت «دارم میام پیشتون عشقیا» محمد گفت: این فتنه است. این دختره فتنه است. شک ندارم. مجید گفت: میخواستم اجازه بگیرم که بیست و چهاری خودم و تیم دو نفره واحد خواهران، سوارِ کار باشیم. محمد: موافقم. ببین چی دارم بهت میگم. یه تار مو ازش کم نشه. تمام جیک و پوکش میخوام. لحظه به لحظه ای که ایران هست باید رصد بشه. من تمام ذهنم درگیر حمله امشبه. امشب که بگذره و سپاه بزنه مقرِ غرب و شمال غربِ اینا رو بترکونه، رابطه اینا که الان داخلن، با پشتیبانشون در مرز قطع میشه و بی پدرتر و بی مادرتر میشن. الان واسه خودم هزار جور گرفتاری و برنامه دارم. مجید! این دختره فتنه هستا. حواست بهش باشه ها. مجید که رنگش داشت زرد میشد، ماسکش جابجا کرد و بهتر گذاشت رو صورتشو گفت: قربان تمام تلاشمو میکنم. ولی وقتی اینجوری میگین، هر کی باشه میترسه. من الان داره دست و پام میلرزه. 🆔@mohamadrezahadadpour 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2
❌فرصت طلایی فروش❌ بنا به درخواست های مکرر شما عزیزان🙏😊 چهارمین و آخرین رویداد یامین در سال ۱۴۰۱ 🔴ثبت نام فقط در پیامرسان ایتا ۰۹۳۰۹۹۷۱۹۸۰ 🔴کانال اطلاع رسانی مجموعه @yaminevent
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (ای رسول ما) بندگان مرا آگاه ساز که من بسیار آمرزنده و مهربانم. سوره حجر_۴۹ 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖 : تفاوت پروسه انجام گناه در نوجوان نسل قدیم با نوجوان نسل جدید😁👌 از زبان دکتر عزیزی، استاد دانشگاه و پژوهشگر علوم روانشناختی بشنوید. و دهه هشتادی هایی که پرچمشون همیشه بالاست✌️💪 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ 🔖 بسم الله الرحمن الرحیم ✍محمدرضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 ««قسمت هفتادو دوم»» محمد گفت: ببین من نمیدونم. از اولش سوژه خودت بوده و الان هم داره سوژه میاد آشیونه. خودت میدونی. هر کاری لازمه بکن. نترس. ولی حواست باشه. ما از حدودا یه هفته دیگه ... ینی سه چهار روز بعد از اینکه این دختره اومد ایران، داستان داریم. اینقدر داستان امسال عجیبه و برنامه ها براش دارن که تو عمر خدمتیم ندیدم... 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 ادامه حرفای محمد رو آلادپوش در یک جمع بیان میکرد که سوزان هم کنارش نشسته بود. جمعی پنج نفره متشکل از سران کومله و پژاک و منافقین. نفرِ کومله گفت: ما حدود سه سال هست که برنامه ریزی کردیم. البته برنامه ما نبوده. برنامه مستقیمی بوده که از موساد و سیا گرفتیم. همه آموزش ها از جمله در آفریقا و جاهای دیگه تماما توسط اسراییل صورت گرفته. نفر دیگر کومله گفت: تمام نیروهایی که در ایران داریم، از استان های مرزی فرستادیم تهران و کرج و فعال کردیم. تماما یا مسلح هستند و یا ظرف یک هفته آینده مسلح میشن. کار را تمام میکنیم و پرونده سیاه جمهوری آخوندی رو میبندیم. در حال صحبت کردن بودند که یک نفر سراسیمه وارد جلسه شد. فورا سراغ یکی از کومله ها رفت و چیزی درِ گوشش گفت. همین طور که اون درِ گوشش حرف میزد، چشمای مردک گردتر میشد. یه لحظه از سر جاش بلند شد و گفت: با من بیایید! همه بلند شدند و به اتاق کناری رفتند. مانیتوری در دیوار نصب بود و همه جلوی اون ایستادند. مانیتور داشت جزغاله شدن و سوختن سربازهای کومله رو نشون میداد. خرابی های گسترده ... ماشین و موتورهایی که آتش گرفته بود ... جنازه هایی که روی زمین افتاده بودند و نیمه سوز و یا تماما سوخته بودند. نفر اصلی نتوانست خودش را کنترل کند. زانوهاش شل شد و همونجا زانو زد. فورا زیر دست و پاشو گرفتند. سوزان فورا با یه لیوان آب، به طرف اون مرد دوید و مردها را کنار زد و آب را به مرده داد. مرده که داشت دستاش میلرزید، تلاش میکرد لرزش فَکِش هم کنترل کنه اما نمیتونست. زیر لب میگفت: سوخت ... همه پایگاه مستقر در اقلیم رو سوزندند ... با پهباد ... با موشک ... سپاه همشو خاکستر کرد. هنوز صحنه ها و داد و بیدادهایی که در فیلم بود، فضای اون اتاق را وحشتناک تر کرده بود. همه وا رفتند. حتی آلادپوش هم وا رفت. با دیدن اون صحنه ها آلادپوش داشت قالب تهی میکرد. پیرمرد با حسرت میگفت: سوخت ... همش سوخت ... بگید عقب نشینی کنند ... بگید از مرزهای ایران دور بشن... نذارین خبرش پخش بشه... یکی دیگه از پیرمردها گفت: شایعه مرگ خامنه ای رو که پخش کردیم، خیلی روحیه به بچه هایی داد که داخل ایران هستند. تا مدتی هم اوضاع خوب بود. حتی شبکه های زیادی هم همراهی کردند اما وقتی خامنه ای اومد و سخنرانی کرد، بازم روحیه بچه ها بد شد. اگه از این افتضاح خبردار بشن ... اگه بفهمن که دیگه عَقبه نظامی ندارن ... خیلی اوضاع بدتر میشه. همون پیرمردی که سوزان بهش آب داد گفت: گزارش مفصلی تهیه کنید و بگید رژیم، زن و بچه کوردها را زیرِ آتش موشک و پهباد برده. اسمی از مرکز نظامی و لشکری که سوخت، نیارید. همین حالا بگید کار کنن تا امشب خبر یورش وحشیانه رژیم تهران به اقلیم و کشتن زن و بچه های بی پناه پخش بشه. اینو گفت و بقیه لیوان آب رو خورد و از سر جاش بلند شد. 🆔@mohamadrezahadadpour 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ آنها که به خدا ایمان آورده و دلهاشان به یاد خدا آرام می‌گیرد، آگاه شوید که تنها یاد خدا آرام‌بخش دلهاست رعد_ ۲۸ 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f