روز ها میجنگن و
شب ها زخمهایِ همدیگه رو میبندن!
خداقوت..
بچههایِ زخم زبون خورِ فابریکِ انقلاب :))
- حارث در کوچههای کوفه ،
دختر بچهای را دید ُپرسید :
این موقع شب در کوچه چه میکنی ؟
دختر گفت : منتظر ِ[ بابا ] هستم .
او هرشب برایِ ما غذا میاورد !
حارث گفت : شاید امشب [ بابا ] نیاد .
دختربچه با قاطعیت گفت ، نه ! میاد !
میخواهم یک خبر ِخوشحالکننده به او بدهم .
( علیضربشمشیرخورده ُخواهد مُرد ! )
حارث گفت :
[ بابا ] چرا باید از این خبر خوشحال بشه ؟!
گفت : من یتیمم و پدرم در جنگ ِ
با علی کشته شده ، برای همین وقتی
[ بابا ] آمد خانهیمان و غذا آورد ، به او
گفتم : تو مرد خوبی هستی . دعا کن
علی بمیره . [ بابا ] هم دستهاش ُ برد بالا
و گفت : خدایا علی را بکش ! *
#قلمِدل ازشنیدههایما..
ضحـیٰ²¹³
- حارث در کوچههای کوفه ، دختر بچهای را دید ُپرسید : این موقع شب در کوچه چه میکنی ؟ دختر گفت : منتظ
مولا اینک با اینهمه مصیبت که برسر خاندان مطهرت پیش آمد . .
مولا ! ساعاتی که قرآن را برسر گرفتیم ُ در تمام لحظاتی که برایمان از روایت های سخت ِفرزندانتان را روضه نمودند ، به غریبیِ تان پی بردیم
اما حال تو بگذر ُبرایمان دعوت کن ُ بنویس گریه زیاد زیرقبهاش . .(:
مثله همیشه کرم کن که بخشایش از خانواده تو ارثی ِثبت شد
15.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بماند که مولا 25 سال خانه نشین شد . .
#پیشنهاددانلود
امشب در خانهاشان به صدا در نیامده بود
هر شب حوالیه همین ساعت
صدای درِخانه در خانه میپیچید.
یکی دو ساعتی گذشت و هنوز خبری نبود
عادت داشت که این موقعه های شب
نان و خرمایی که ناشناس دم خانه میگذاشت را
ببرد و دلی از عزا در بیاورد تا شکم گرسنه اش سیر شود.
پدرش خوشحال در خانه را باز کرد داخل آمد
فریاد سر داد:
_مژده دهید،علی را کشته شد.
مادرش کل کشید و خواهرش خداراشکر کرد.
پسرک تکه نانی که از شب قبل به اضاف مانده بود را به دندان گرفت و آرام گفت:
_خدایا شکر علی رفت.
از پدر یاد گرفته بود این رسم را...
خدا را شکر کرد از رفتن علی اما
بیخبر بود از اینکه
رفتن آن ناشناسی را شکر کرده است
که هنوز برایش به انتظار نشسته بود..
#قلمِدل
ضحـیٰ²¹³
امشب در خانهاشان به صدا در نیامده بود هر شب حوالیه همین ساعت صدای درِخانه در خانه میپیچید. یکی دو
خلاصه که بر خود ببالید ؛
که همه فرزندِ شهید شدیم🖤.
بعضی ها هم کِل کشان خشنود گشتند..
بین این همه سوءتفاهم های ُعاطفی
دوست داشتن اباعبدالله حقیقی ترین
محبتیِ که هممون تجربه میکنیم .
مگهنه؟