- به خانه برگشتم و نوشتم :
نیمه شب است، باران به پنجرهها میکوبد.
نیمه شب نبود ، باران نمیبارید.
روسری گلداری به سر کردُ مانتوی سفیدش را پوشاند
در را باز کرد، و به سوی خیابان دوید
تازه یادش افتاد که مرده است.
-سامِر
Pain
روسری گلداری به سر کردُ مانتوی سفیدش را پوشاند در را باز کرد، و به سوی خیابان دوید تازه یادش افتاد ک
پایم را به میله های پل هوایی کوبیدم
درد عمیقی را احساس کردم
تازه یادم افتاد من پایم را زمانی که از روی پل هوایی به سمت عابر پرت میشدم از دست دادم.
-سامِر