Pain
روزهایی که شادم انگشت شمار هستن و روزهایی که ناراحتم، ستاره شمار.
حق با تو بود حالا میتوانیم غمگین باشیم.
Pain
در سال ۱۴۵٠خواهند نوشت، مردمانی سبک سر داشتیم شخصی میگوید من طفل بودم که مردم اشوب کردند و پدرم را ا
کتبی که از شیخ هجر بجا مانده بود میگفت
صدای من را. میشنوید؟
من در کنجی به انتظارتان مانده ام، در میانه ی راه دیوانه ای با سنگی در ابعاد بزرگ پایم را مورد حجمه قرار داد
لنگ میزنم
موهایم تجمع کرده اند، سرم در شورشی خونین بسر میبرد
موهایم را میکشم
به درخت تنوری تکیه میدهم بلکه زالوی خواب خستگیم را ببلعد
جغدی بالای سرم چشم غره ام میرود، ترسان از انجا دور میشوم
پیرمرد فرتوتی خود را در اب میاندازد ، اب او را به اعماق میکشد
اینجا همه ما دیوانه ایم۲۶۷.