چشمهای زيبايی داشت
كه پيرمردهای محله
آرزو ميكردند
كاش ديرتر به دنيا آمده بودند.
-
Pain
نشسته بودم تو ماشين. دیدم يه پيرمرد داغون از خونه ش اومد بیرون آشغالارو بزاره سر كوچه. فندكو كه زدم
لب پنجرهی اتاقم سیگار میکشیدم یهو یکی از پشتبوم خونهی روبهرویی خودشو پرت کرد پایین؛ آخرین صحنهای که قبل از مرگم دیدم یکی لب پنجره داشت سیگار میکشید
-
Pain
به تیغ تو دستاش نگاه کردم و گفتم:میشه منو بخارونی؟
خیلی قلقلکی بود؛ حتی وقتی نوک تیز چاقو داشت در شکمش فرو میرفت تا آستانه تحریک گیرنده های لامسه سلولهای پوستش کمی خنده اش گرفت اما بعدش نتوانست (بخندد)
-
با مشت زدم شیشه های عینکش خرد شد...گفتم حالا با دقت به اطرافت نگاه کن...دنیای من همین شکلیه!