نشسته بودم تو ماشين. دیدم يه پيرمرد داغون از خونه ش اومد بیرون آشغالارو بزاره سر كوچه. فندكو كه زدم، ديدم يه جوون نشسته تو ماشين سر کوچه و زل زده به كيسه آشغالای توی دستم.
-
Pain
نشسته بودم تو ماشين. دیدم يه پيرمرد داغون از خونه ش اومد بیرون آشغالارو بزاره سر كوچه. فندكو كه زدم
حیف که من شاعرم و باید لاغر و مؤدب باشم و لطفا کارت خود را بردارم وگرنه چنان مشتی روی دکمه های این عابربانک میزدم که بگوید درب خودرو باز است.
-
Pain
ازت متنفرم. "مشتش را تا سطح آینه میبردُ و برمیگرداند" -
چقد امروز هوا خوبه.
"کمی قبل از مردن در سیل"
-
یه شب دست خودم رو میگیرم
میبرم پشتبوم چایی میخورم باهاش، سیگار میکشم باهاش، بعد جوریکه نفهمه هلش میدم پایین.
-