«یَا رَبِّ إِنَّ لَنَا فِیکَ أَمَلاً طَوِیلاً کَثِیراً.»
خدایا ما رو تو خیلی حساب کردیم.
منوچهر آتشی از آخرین دیدار با اسماعیل شاهرودی میگوید.
«یک روز پس از مدّتی غیبت او را در کافه دیدم، پرسیدم کجایی بابا؟ ناپیدایی. جواب تلخش با خندهای که همیشه بر لب داشت این بود: شما کجایی که نمیدانید من کجا بودم؟ من در بیمارستان روانی چهرازی بودم. با همان خنده ادامه داد؛ برای عقیده همه به زندان رفتند اما کسی سر و کارش به بیمارستان روانی نکشید. و من حالا اولین دیوانهی عشق به عقیده و شعر هستم.»