هدایت شده از کانال سخنرانی دلنشین
#پارتی_از_آینده 👈 سکوت کرده بودم که ادامه داد : یه دختر که اسمش شده آرامش زندگی من ...لبخندش شده خواب شیرین من .و همان دو جمله ی کوتاه ، چنان آتش حسادتی به جانم انداخت که انگار تمام تنم در این آتش می سوخت اما با خونسردی پرسیدم : قیافش چطوره ؟با متانت خندید : خوبه ...چشماش شعله ی آتیش داره ...قدش بلنده اما به من نمیرسه ... اما درعوض ،دستاش اونقدبلنده که یکی زده توی گوشم,زیرلبی زمزمه کردم:چقدبیریخت!
و همان موقع خاطره سیلی کهبه صورتش زده بودم زنده شد.خشکم زدوسرم بالاآمد ویکدفعه چرخیدم سمتاو.نگاهش باشوق میخندیدکه اسمش بی اختیاربرزبانم جاری شد:محمد جواد!
https://eitaa.com/joinchat/2048065560C46aba2644d