#خاطره3644
سلام
امروز اومدم بیمارستان برای برادرم در بخش کرونا
تا وارد اتاق شدم دیدم یه خانمی که بالای چهل سال هم داشت روی تخت بیمارستان نشسته بود(هم تختی برادرم) و موهاش رنگ شده دورش ریخته بود بدون روسری
یکدفعه شوکه شدم بدون هیچ مقدمه ای بدون وقفه ای بهش سلام کردم و گفتم «پس روسری تون کو؟؟؟؟!!!!بعدش هم گفتم انشاءالله خدا بهتون سلامتی بده»و رفتم
پسر اون خانم،یه حرفی زد که باشه تو برو ..با أین مفهوم که ربطی به تو نداره
منم اعتنایی نکردم و رفتم پیش تخت برادرم و احوالپرسی کردم
تازه برادرم ناراحت بهم میگه امربه معروف کردی؟
گفتم سرش باز بودگفت اول بیا یه سر بهم بزن
منم پیش خودم گفتم شاید بهتر بود اول برادرم را می دیدم بعدا به اون خانم تذکر میدادم
ولی تا وارد اتاق شدم یکدفعه یه خانم بیحجاب دیدم خیلی جا خوردم به خاطر همین سریع تذکر دادم
تازه برادرم می گفت سرت توی لاک خودت باشه و....
منم ناراحت شدم
البته برادرم بعدش ازم معذرت خواهی کرد
واقعا چقدر سخته آدم تنها باشه توی تذکر دادن
اونجا پیش خودم گفتم این تذکر ها مثل پول خردی می مونه که برای آخرتمون ذخیره میکنیم انشاءالله