#خاطره3700 سلام دیروز رفته بودم بیرون تقریبا هرکسی که بی حجاب بود و تذکر دادم الحمدلله شجاعتش اومده. دیروز توی بازار بودم چند نفری رو گفتم متاسفانه اصلا توجهی نکردند یه دختر خانم بود شلوارش نگم براتون چقدرررر پاچه هاش بالا بود به خواهرم گفتم ای وای نگا دلم میخواست بهش تذکر بدم ولی دور بودیم کارمونو انجام دادیم رفتیم یه قسمت دیگه شهر که دوباره اون دختر خانومو دیدم و داشتم از ذوق میمردم که جلو راهم اومده ، رفتم بهش تذکر دادم اصلا دلش نمیخواست نگاه کنه گفتم و رفتم . دو تا خانوم دیگه رو دیدم یکیشون با گوشی حرف میزد من گفتم خانوما شالتون رفته عقب در حین رد شدن ،یکم که رد شدیم خانومه گفت مررررسی از راهنماییت قشنگ، از لحنش معلوم بود زورش اومده، منم بلند گفتم خواهشششش میکنم ،🗣
مامانم نمیتونست جلو خندشو بگیره ادمی به پررویی خودم ندیدم😂 یه خانم دیگه ای رو دیدم یدفعه هم من و ابجیم همزمان گفتیم خانوم شالتون رفته عقب بنده خدا تو حال خودش بود یدفعه اینجوری شد😳 . یکی دیگه یه خانومی داشت از خیابون رد میشد لباسشون کاملا پیراهن و باسنشون دیده میشد و من از شدت شوک ...مامانم و ابجیم داشتن میرفتن من ایستاده بودم نگاش میکردم متاسفانه دور بودم نمیتونستم تذکر بدم همونجا خشک شده بودم الان که بهش فکر میکنم با خودم میگم میشه نمیرم و امام زمان بیاد؟؟؟😞نفسم تنگ میشه بهش فکر میکنم البته اینکه برگه ای که زده بودم حدیث امام حسین (ع) برای امر به معروف و نهی از منکر بود رو که کنده بودن هم بی تاثیر نبود خیلی اعصابم بهم ریخت دیدم نیست، ابجیم میگه شاید بارون که اومده بود خیس شده کندنش، منم گفتم خیلی خب پس ایندفعه قشنگ مرتب یکاری میکنم دیگه خیس نشه ببینم بازم میکنن یا نه !!خلاصه که نفسم الان تنگ شده خدا کنه ما نمیریم و امام زمان بیان
آمر خدا باشیم ☘
@aamerekhoda ✋