پنجشنبه، سیزدهم ذیحجه، در طبقۀ دوم خانۀ سید صفیالدین، رو به دریای مدیترانه، آقا موسی خطبۀ عقد خواهرش و محمدباقر صدر را خواند، با مهریۀ یک جلد قرآن مجید و پانصد درهم نقره مطابق سنّت. فاطمه همانطور که چشمش به قرآن بود و سورۀ فتح را میخواند، بار اول که داداشآموسی خطبه خواند، «بله» را گفت و به پسرعمو محرم شد.
صبح روز بعد، محمدباقر النگوی طلای نگینداری را که با دستمزد چاپ کتابهایش خریده بود به او هدیه داد و، درحالیکه باهم در بالکنی مشرف به دشت کیفون صبحانه میخوردند، به فاطمه گفت:
دخترعمو، گمان نکن اول بار است با تو آشنا می شوم. از وقتی سید موسی از شما به من گفت، در دلم جا گرفتی و روحم با تو آشنا شد. او به من از برتری عقلت و بلندی همتت و بزرگی درونت و شفافیت روحت گفت. و اینطور دوستت دارم. بهخاطر پاکیای که برازندۀ تو است و شوقت به #رضای_خدا و علاقه و ارادتت به کسانی که دوستشان داری
(نا، ص۷۶)