متوکل (لعنت الله علیه) تالار آفتاب گیری درست کرده بود،
که پنجرههای مشبک داشت،
و داخل آن پرندگان خوش آواز را رها ساخته بود، روزهایی که سران حکومت برای سلام رسمی و تبریک نزد او میآمدند،
متوکل درون همین تالار مینشست،
اما به دلیل سر و صدای پرندگان نه حرف دیگران را میشنید و نه دیگران حرفش را میشنیدند.
فقط وقتی که حضرت امام هادی (صلوات الله علیه) #وارد می شدند،
تمام پرندگان ساکت و آرام می شدند و تا وقتی آن حضرت (جُعلت فداک) از آنجا خارج نمیشد سر و صدایی نمیکردند.
@abadiatt
هدایت شده از اَبدیــتــــٓــ..
متوکل (لعنت الله علیه) تالار آفتاب گیری درست کرده بود،
که پنجرههای مشبک داشت،
و داخل آن پرندگان خوش آواز را رها ساخته بود، روزهایی که سران حکومت برای سلام رسمی و تبریک نزد او میآمدند،
متوکل درون همین تالار مینشست،
اما به دلیل سر و صدای پرندگان نه حرف دیگران را میشنید و نه دیگران حرفش را میشنیدند.
فقط وقتی که حضرت امام هادی (صلوات الله علیه) #وارد می شدند،
تمام پرندگان ساکت و آرام می شدند و تا وقتی آن حضرت (جُعلت فداک) از آنجا خارج نمیشد سر و صدایی نمیکردند.
@abadiatt
هدایت شده از اَبدیــتــــٓــ..
متوکل (لعنت الله علیه) تالار آفتاب گیری درست کرده بود،
که پنجرههای مشبک داشت،
و داخل آن پرندگان خوش آواز را رها ساخته بود، روزهایی که سران حکومت برای سلام رسمی و تبریک نزد او میآمدند،
متوکل درون همین تالار مینشست،
اما به دلیل سر و صدای پرندگان نه حرف دیگران را میشنید و نه دیگران حرفش را میشنیدند.
فقط وقتی که حضرت امام هادی (صلوات الله علیه) #وارد می شدند،
تمام پرندگان ساکت و آرام می شدند و تا وقتی آن حضرت (جُعلت فداک) از آنجا خارج نمیشد سر و صدایی نمیکردند.
@abadiatt