eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
81 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
من همان دخترک ناز عروسک بازم که به یک خنده خود،کار دلی میسازم چین بر صورت! و یا برف به مو!،نقاشیست من هنوز عاشق آن لوزی در پروازم......
هی نمایش می‌دهی آن، هیکلِ پُر تاب را سیکسپک‌هایت بپوشان، جانِ من، دلبر نباش!😃😅
هدیه دادم قلب خود‌ را تا مگر یارم شود درعوض باران به چشمم یادگاری دادو رفت
از خدا صد دیده خواهم در تماشایت که هست دیده مشتاق تماشای تو صدچندان که بود ...
عالیجناب حضرت شعرم بگو چرا این بیت ها نمیشود آرام و بی صدا آنقدر ضجه میزند تا بر گلوی درد چون خنجری فشرده بگیرد نفس ز ما
من مثل چای تلخ و تو شیرین شبیه قند ما را خدا به نیت پیوند آفرید
چيست در گردش جادویی چشمت که هنوز قلم فرشچيان دور خودش می چرخد...!
برای دخترم، حُسنای بازیگوش و باهوشم که با او بی وفایی های دنیا شد فراموشم برای او که از شوقش زمان در رفته از دستم شب و روز از تصورهای او سرگرم و مدهوشم گُریزان از محلّ کار، راه خانه می پویم که هرچه زودتر او را بچسبانم به آغوشم پس از تأخیر هر روزم، رئیسم می کند اخم و رئیسش می زند زخم و، من بیچاره خاموشم تماشایی ست حال من که هنگام غزل گفتن شود با پای حُسنایم دَمَر فنجان دمنوشم تمام ذوق دنیا از دهانش راه می گیرد همینکه می نشیند بر بلندای قلمدوشم در این حالت به دست چپ بگیرد مُشتی از مویم به دست راست هم چنگی کشد در لاله ی گوشم نوازش های او چنگ است این را خوب میدانم که جای ناز، ناخن می کشد بر روی مخدوشم خدا ماهی عطایم کرده دست مهر کوتاهش که دور از چشم بدخواهش هزاران ناز بفروشم اگر آیینه ی حُسنش مکدّر گردد از آهی به هم می ریزد آرامم، نمی خندم نمی جوشم برای آنکه یک لبخند بنشانم به رخسارش گهی شیرم، گهی موشم، گهی خرگوش باهوشم به پایش نقد جان می ریزم از سرمایه ی عمرم برایش سخت می جنگم، برایش سخت می کوشم @meeghat
عصرها وقتی خیالت می نشیند پیش من چای می ریزم برایت اشک حسرت بیشتر
تو شدی قند خراسان و منـم چای شمال قصه‌ی ِتلخیِ من با لبِ تــو شيرين شد...
قصد دارم که فقط همسفرت باشم و بس با بسی دلهره دنبالِ سرت باشم و بس حامی ات باشم و از دور مواظب باشم که به هر حادثه مردِ خطرت باشم و بس دور از جان، چو بلایی به تو عارض گردد من قدم پیش نَهَم تا سپرت باشم و بس گر کمی دیر کنی یا که جوابم ندهی همه مجنون شوم و دربدرت باشم و بس تو به هر اوج که خواهی بپری دلشاد و من به تسبیح و دعا بال و پرت باشم و بس پس رها باش گلم، دست خدا همراهت قانع ام من که فقط باخبرت باشم و بس
من چای سرد هم به خدا تلخ میخورم زیرا حرارتی ست به لبقند های تو... م.نادعلیان