eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
74 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
برای دخترم، حُسنای بازیگوش و باهوشم که با او بی وفایی های دنیا شد فراموشم برای او که از شوقش زمان در رفته از دستم شب و روز از تصورهای او سرگرم و مدهوشم گُریزان از محلّ کار، راه خانه می پویم که هرچه زودتر او را بچسبانم به آغوشم پس از تأخیر هر روزم، رئیسم می کند اخم و رئیسش می زند زخم و، من بیچاره خاموشم تماشایی ست حال من که هنگام غزل گفتن شود با پای حُسنایم دَمَر فنجان دمنوشم تمام ذوق دنیا از دهانش راه می گیرد همینکه می نشیند بر بلندای قلمدوشم در این حالت به دست چپ بگیرد مُشتی از مویم به دست راست هم چنگی کشد در لاله ی گوشم نوازش های او چنگ است این را خوب میدانم که جای ناز، ناخن می کشد بر روی مخدوشم خدا ماهی عطایم کرده دست مهر کوتاهش که دور از چشم بدخواهش هزاران ناز بفروشم اگر آیینه ی حُسنش مکدّر گردد از آهی به هم می ریزد آرامم، نمی خندم نمی جوشم برای آنکه یک لبخند بنشانم به رخسارش گهی شیرم، گهی موشم، گهی خرگوش باهوشم به پایش نقد جان می ریزم از سرمایه ی عمرم برایش سخت می جنگم، برایش سخت می کوشم @meeghat
هرکس که اراده‌اش دماوندتر است در چشم خدای خود خوشایندتر است دربندتر است، هرکه آزادتر است آزادتر است، هرکه دربندتر است
نوشیدنیِ اهل دلی و بَدَلت نیست تا نیمه شکر داری و قندی بغلت نیست گویند ضرر می رسد از غلظت چایی امّا تو به جز رقّت دل، ماحصلت نیست
از هرچه و هرکه غیر تو سیر شدیم در خدمت بارگاه تو پیر شدیم تا حال «نمک گیر» تو‌ بودیم ، امّا با چای عراقی ات «شکر گیر» شدیم
خوشا، آیینه ی حیرانِ در آهت خوشا، دیوانه مبهوت در رخساره ی ماهت خوشا نیش مغیلانی که دارد پاسِ درگاهت خوشا ابن السبیلی که سرانجام آمد و انداخت خود را بر سر راهت خوشا موری که روزی می خورد از خرمن کاهت نگارا، دلبرا، جانا، عزیزا، یوسفا، خضرا، سلیمانا مگیر از من، تفقدهای گهگاهت الا ای کاش گَردی بودم از خاک قدمگاهت چه می شد شیشه ای بودم برای عطر دلخواهت چه می شد مثل مُهری، شانه ای، انگشتری، چیزی، شبیه دانه تسبیحی گهی بودم به همراهت الا ای لیلۀ الاحیا، همان موی پریشانت الا یلدا یکی از صد هزار آشفته ی گیسوی افشانت الا ای سوسن و مریم گریبانپارهٔ عطر گریبانت الا شمس الّضحی تمثالی از سیمای تابانت چه کردی با غزالان بیابانت چه منّت می کشند از تیرچشمانت ببار ای مهربان باران، کمی هم بر سر این لوت عطشانت تو را جان عزیزانت، به حق یاس و ریحانت قسم بر ذوق بلبل های خوش خوانت نمی گویم بیا دستی بکش روی سرم، ای سر به قربانت همینکه روی چشمم پا نهی یک بار، می گردم الی یوم القیامه، حلقه در گوش غلامانت ولی نه، معذرت می خواهم ای جان مقدم نازت کجا خاشاک مژگانم؟! ببخشا،امّی ام، آداب شیدایی نمی دانم ولی آنقدر میدانم به هم پیچیده مهرت با کلاف رشته ی جانم طبیبا، با تو درد است عین درمانم خلیلا، با تو یکسان است آتش با گلستانم کلیما، با تو باکی نیست از نیل خروشانم مسیحا، بی دمت از من چه می ماند به غیر از جسم بی جانم حبیبا، من مسلمان توام ای دین و ایمانم خطوط صفحهٔ پیشانی ات آیات قرآنم شدم شام غریبان با دعایی صبح عیدم کن سیاهم، چون بلالت رو سفیدم کن دلم قفل و زبانم بند و بالم در غل و زنجیر بیا و آشنا با شاکلیدم کن چه کم دارد غلامی که تو باشی میر و مولایش بیا سلطان قلبم باش، از سر تا قدم عبد عبیدم کن بیا از هر دری جز سرسرایت نا امیدم کن مرادم باش و با اعجاز چشمت تا دم مردن مریدم کن اگر روزی هوایی جز هوایت آرزو کردم به نفرینی، به آهی ناپدیدم کن شقی های زمان نیرنگها دارند با قلبم، نظر دارند بر روحم به کوری قساوتها، شقاوتها، شرارتها، سعیدم کن به خون خویش غرقم کن شهیدم کن، شهیدم کن
ناخـواسته شد مـرتکـب قتل دل مـن آنگـونه کـه افـتاد به جـان غـزل من با تیشه ی نقدش همـه شعر مرا ریخت احساس من، اندیشه من، حرف دل من کانونِ توجـه شد و افسـوس نگـردید یک چشم، تماشاگـر عکس العمل من جوشیدم و قُل قُل زدم از بسکه اثرکرد "بسم الله" او بیشتر از "چـارقل"من من شَهد سرودم ولی از بخت بدم رفت درکام هـمه تلخـی قـند و عسـل من بیچاره ندانست که نانش غـزل ماست بگـذار به جایی برسـد از قـِبـل مـن بگـذار که پیـروز شـود نقـد نحیفش بگـذار که مغـلوب شـود شعر یل من تابستان۹۵
تفاوت دارد اینکه مرد میدان عمل باشی و یا مانند بعضی‌ها، فقط اهل دغل باشی تفاوت دارد اینکه درد مردم مشکلت باشد و یا ذهنت فقط درگیر ریش خوشکلت باشد تفاوت دارد اینکه دوستانت با صفا باشند و یا دور و برت «خنّاس‌های آشنا» باشند تفاوت دارد اینکه اتّکایت بر خدا باشد و یا اندیشه‌ات تنها رضای کدخدا باشد تفاوت دارد اینکه منطقت خودباوری باشد و یا وابستهٔ مطلق به امضای کری باشد تفاوت دارد اینکه خادمی بی‌ادّعا باشی و یا پُر چانه‌ای آکنده از باد هوا باشی تفاوت دارد اینکه از خدا لبخند می‌خواهی و یا شب‌های ساحل‌های اسکاتلند می‌خواهی تفاوت دارد اینکه با فقیران همنشین گردی و یا با دیدن بی‌همنشینان خشمگین گردی تفاوت دارد اینکه در کنار کارگر باشی و یا از داخل شاسی‌بلندت دیده‌ور باشی تفاوت دارد اینکه تا کمر در گِل، زمان سیل و یا ویلای قشمت باشی و میگو نمایی میل تفاوت دارد اینکه رسم لابی را براندازی و یا ایل و تبارت را مدیران کلان سازی تفاوت دارد اینکه منتقد را محترم دانی و یا با جمله‌های تلخ، از او رو‌ بگردانی تفاوت دارد اینکه راهکارت باشد ارزشمند و یا تا آب‌خوردن را به برجامت دهی پیوند تفاوت دارد اینکه جمعه هم باشی سر کارت و یا هر روز، با تأخیر آیی دفتر کارت تفاوت دارد آری، این کجا و آن کجا، مردم؟! که‌ این‌ در‌ غیرتش‌ غرق است‌ و آن‌ در‌ عشرت‌ خود گم () @meeghat