eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
74 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مثل یک پنجره که زل زده تا ماهش را.. عاشقی قسمت ما کرده فقط آهش را حسرت دیدنت از دور برایم کافیست کم نکن از دل من لذت کوتاهش را من که خوشبختی از این عمر ندیدم، ای کاش شانه های تو نشانم بدهد راهش را جرم من باش در این شب که خودش می بخشد پیش از مدعیان، بنده گمراهش را مهربان است خدایی که مقدر کرده عشق کافر بکند مومن درگاهش را این سکوتی که قسم خورده زمینم بزند کاش پنهان بکند ناله جانکاهش را همه گفتند دعا وقت سحر می گیرد آه از این شب که "ندیدیم سحرگاهش" را سهمم از دیدن عکس تو فقط حسرت شد مثل یک پنجره که زل زده تا ماهش را...
این روزگار ، آبانِ ما را سرنگون کرد «آبانِ» ما شد ماهِ وصلِ یار «با آن» !
شاید از اول نباید عاشق هم می شدیم این درست اما جدایی اشتباهی دیگر است
اجازه هست؟ ببخشید دوباره می‌پرسم اجازه هست بگویم که دوستت دارم؟ 🖇💌
گنده چشمان نهنگی شکل خوش رنگت عزیز صد مجرد کوسه را بی غمزه صید اش میکند 😂👁🐳🐬🦈🐟
همه کس نصیبِ خود را،بَرَد از زکاتِ حُسنَت به منِ فقیر و مسکین ، غمِ بی حساب دادی
لرزی که به اندام من انداخت نگاهت در قدرت تخریب گر زلزله ای نیست
ناله را هرچند می‌خواهم که پنهانی کنم سینه می‌گوید که من تنگ آمدم فریاد کن😓
چنڪَ بر پیراهن یوسف بزن دیوانه وار ای زلیخا عشق اگر رسوا نسازد عشق نیست..             
عاشقی کافیست بعد از این، پریشانی بس است غصّه ی این قصّه ی پردردِ پنهانی بس است «دل» شهیدِ راه عشقِ کافری دلسنگ شد بر سر این جسم بی جان، تعزیه خوانی بس است با خدا بودن، خودش یعنی خدا بودن، عزیز قصد کوه قاف کن، امیال انسانی بس است نقل «فاضل» میکنم، دلسرد از این بیهودگی؛ «هفتصد سال است می بارد، فراوانی بس است» «مرگ» رخداد عجیبی نیست، پایان غم است شوقِ دنیایی چنین بیهوده و فانی بس است جنگ کن با سرنوشتت، مرگ را تسخیر کن ترس از چیزی که ناچار است و می دانی بس است... آریا صلاحی /
من بار دیگر از غزلت جان گرفته ام از بیت بیت شعر تو ایمان گرفته ام بعد از شروع هر شب بارانی ات هنوز پاییز را بخاطرت آسان گرفته ام‌ آبان چشمهای تو‌را میتوان سرود وقتی برای لمس تو باران گرفته ام از خش خش صدای همین برگهای زرد حالی عجیب، سخت و پریشان گرفته ام پاییز را گره زده ام با نگاه تو این فصل را همیشه گروگان گرفته ام از روزگار بی کسی ام دل بریدی و .. بعد از تو‌باز شام غریبان گرفته ام درد آشنای خوب قدیمی ندیده ای ؟ من سالها از عشق تو سامان گرفته ام با حسرتی که حال و هوایش نگفتنی ست در آخرین نگاه تو‌پایان گرفته ام 💤ℒℴνℯ⤵️ ┅✶❤✶┅
┄┅─═◈═─┅┄ شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام ، این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن من که در هر غزلم سوی تو راه آمده ام...