eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بمان، انار برایت شکسته ام که غمم را به این بهانه برای تو دانه دانه بگویم... 
لبخند زدی فکر انار از سرم افتاد لرزیدم و از شانه‌ی من ارگ بم افتاد تا چشم گشودم دلم از شوق تو سر رفت تا پلک زدی حادثه‌ها پشت هم افتاد تا بافه‌ی گیسوی تو در باد رها شد در کار گره‌خورده‌ی ما پیچ‌وخم افتاد با سر نخ یک بوسه به دنبال تو آمد این کودک یک ساله که در هر قدم افتاد بعد از تو که طنازترین فاتح قرنی این قلعه‌ی ویران‌شده در دست غم افتاد بر سنگ مزارم بنویسید فقط «عشق» ای عشق! بیین نام خودم از قلم افتاد
این سينه هواىِ یار می‌خواهد خب بی‌تاب شده، قرار می‌خواهد خب لبخند که می‌زنى لبت می‌شکفد! ما هم دلمان انار می‌خواهد خب
تو زخم مى‌زنى و شيوه‌ات لطافت نيست بگو، جواب محبّت مگر محبّت نيست؟ نگو به تلخى اين اتفاق عادت كن كه عشق حادثه‌اى مبتلا به عادت نيست
هُرم داغ بوسه را تب‌های من فهمیده‌اند روزهای بی تو را شب‌های من فهمیده‌اند ظـهر تابـستان بـوشهر است گـرمای لبت این حرارت را فقط لب‌های من فهمیده‌اند
فرازی از یک 🔹مبدأ دوران🔹 شب همان شب که سفر مبدأ دوران می‌شد خط به خط باور تقویم، مسلمان می‌شد شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب مرد، مردی که کمر بسته به پیکار دگر بی‌زره آمده در معرکه یک‌بار دگر تا خودِ صبح، خطر دور و برش می‌‌چرخید تیغِ عریان شده بالای سرش می‌چرخید مرد آن است که تا لحظۀ آخر مانده در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده باده در دستِ سبو بود و نفهمید کسی و محمد خود او بود و نفهمید کسی در شبِ فتنه، شبِ فتنه، شب خنجرها باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند جان پیغمبر خود را سپر خود کردند بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد آیۀ ترس برای چه کسی نازل شد بگذارید بگویم خطر عشق مکن «جگر شیر نداری سفر عشق مکن»... باز هم یک نفر از درد به من می‌گوید من زبان بسته‌ام و خواجه سخن می‌گوید: «من که از آتش دل چون خُم مِی در جوشم مُهر بر لب‌ زده، خون می‌خورم و خاموشم» طاقت ‌آوردن این درد نهان آسان نیست شقشقیّه‌است و سخن گفتن از آن آسان نیست...
تا صبح علی بود و مناجات شَبش در اوج دعا روح حقیقت‌طلبش لبیک‌زنان به جای پیغمبر خفت ذکر «بِاَبی اَنتَ و اُمّی» به لبش
خوش آن مردن ڪه بر بالین خویشت بینم و باشد اجل در قبض جان، تن مضطرب، من درتماشایت
تو آسمان آبی آرام و روشنی من چون کبوتری که پرم در هوای تو
☘🍃 جان بود و دلی ما را، دل در سر کارت شد جان مانده چه فرمایی، در پای تو افشانم من با تو جفا نکنم، تو عادت من دانی با من تو وفا نکنی، من طالع خود دانم
دلم به وعده‌ی همراهی که خوش باشد؟ ڪه نیست پشت سرم، غیر سایه‌ام، یاری
بیا به معجزه ی بوسه ای ، به این مردم نشان بده که دم گرم تو مسیحایی ست