هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
غزل شمارهٔ ۲۸۶۳
ز انفاس گرامی آنچه صرف آه میگردد
به دیوان قیامت مد بسم الله میگردد
ز خودرایی تو کجرو میشماری چرخ را، ورنه
در اقلیم رضا دایم فلک دلخواه میگردد
چو شمع آنکسکه لرزد بر حیات خود نمیداند
که از لرزیدن افزون زندگی کوتاه میگردد
ز خودسازی بهفکر خانهسازی نیست صاحبدل
که از بیخانمانی آسمان خرگاه میگردد
ز پیری میشود بیپرده عیب دل سیاهیها
کلف وقت تمامیها عیان از ماه میگردد
ز حرف راستان کوتاه دار انگشت گستاخی
سرخود میخورد ماری که گرد راه میگردد
ره نزدیک بیانجام میگردد ز تنهایی
به دل نزدیک راه دور از همراه میگردد
خرد از عهدهٔ نفس مزوّر بر نمیآید
که عاجز شیر نر از حیلهٔ روباه میگردد
چراغ از سرکشی غافل بود از پیش پای خود
کجا خودبین ز عیب خویشتن آگاه میگردد؟
ز دل جو آنچه میجویی که باشد دربهدر دایم
سبکمغزی که رو گردان از این درگاه میگردد
سرایت میکند در عالَمی بیقیدی عالِم
که از گمراهی رهبر جهان گمراه میگردد
ز خون عاشقان پروا ندارد آن سبک جولان
وگرنه باد رنگین، زین شهادتگاه میگردد
ضعیفان را به چشم کم مبین گر بینشی داری
که گاهی کشوری زیر و زبر از آه میگردد
همان استادگی دارند در ریزش تهیچشمان
اگرچه از کشیدن بیش، آب چاه میگردد
اگر جویای وصل کعبهای بیدار کن دل را
که از گرد سپاه افزون غرور شاه میگردد
ز خط گفتم به اصلاح آید آن ظالم، ندانستم
که از خوابیدگی دور و دراز این راه میگردد
زبان کردم ز غمخواران غم خود را، از این غافل
که درد سهل از پوشیدگی جانکاه میگردد
شود تلخ از کمند و دام بر صیاد آسایش
ز جمع مال در دل بیش حب جاه میگردد
میاور حرف ناسنجیده از دل بر زبان صائب
که کوه از پوچگوییها سبک چون کاه میگردد
#صائب_تبریزی
تقدیم به #مدافعان_حرم خصوصاً شهید #سید_رضی_موسوی
افتاده تن ستارهها در این راه
تا باز شود مسیر پابوسی ماه
ای شام تو را به صبح خواهند رساند
یاران کنونی اباعبدالله
#عاطفه_جوشقانیان
در کافه با رفیقان، مشغول قهوه بودی☕️
ایکاشقهوه بودم،منرا چشیده بودی..🍂
#محمدامین_عبادی
تردید دارم با چنین بغضی که دارم
امشب برایت نشکنم... امشب نبارم
حالم شبیه حال صیّادیست ناکام
نه پای برگشتن... نه شوق راه دارم
خالی است جای حبّه قند خندههایت
در استکان چای تلخ روزگارم
من را به دنبال خیالت میدوانی
با این دل پژمرده... با این حال زارم
هر صبح با عشق تو برمیخیزم... امّا
بر شانههای یاد تو سر میگذارم
حالا که مضمون غزل هستی... دوباره
انگار کاری جز غزل گفتن ندارم
دستی تکان دادی و مثل باد رفتی
از لابلای بیتهای بیقرارم
رفتی و با خود خاطراتت را نبردی
من ماندم و این زخمهای بیشمارم
آبادی شعر 🇵🇸
تردید دارم با چنین بغضی که دارم امشب برایت نشکنم... امشب نبارم حالم شبیه حال صیّادیست ناکام نه پای
حالا یه شعر هم نام شاعر نداشته باشه...
چی میشه مگه؟!!
دنیا که به آخر نمیرسه؟
میرسه؟!
با
این
خیالِ
خام
شبم صبح میشود
برگشته ای
کنارم و لبخند می زنی
نه
نیستی
و در دل من
پودِ بغـــــض را
باتارهای حنجره پیوند می زنی
#سپیده_صدرایی
ای آنکه در فضای دعا میخری مرا
تا اوج وصل حضرت خود میبری مرا
مثل همیشه با نظر رحمتت ببخش
حال دعا و زمزمه ی بهتری مرا
حال قنوت و حال بکا حال بندگی
کن مرحمت ز عاطفه کوثری مرا
آئینه جمال خودت را نشان بده
من اظهر الجمیل نما حیدری مرا
لطف شماست خوانده مرا ورنه ای کریم
شایسته نیست این سمت نوکری مرا
هرگاه حال توبه مرا دست میدهد
گویم که هست این گنه آخری مرا
ای کاش پای لنگ مرا سنگ میزدی
تا میزدود رنگ خطا یاوری مرا
تنبیه میکنی بکن اما خودت بزن
هرگز مده به کس دیگری مرا
با یک اشاره قلب حسینی به من بده
زهرا کند ز لطف مگر مادری مرا
شش گوشه حسین دلم را ربوده است
یعنی دوباره کرده علی اکبری مرا
#محمود_ژولیده
دی بود و درد بود؛ زمستان ادامه داشت
آن سوی پنجره تب طوفان ادامه داشت
از چشم آسمان کبود آیه میچکید
فصل نزول سورهٔ باران ادامه داشت
انسان پر از دریغ، پر از غم، پر از قصور!
عصر هزارسالهٔ خسران ادامه داشت
شب ناگهان رسید و سر صبح را برید
صبحی که روز بعد، کماکان ادامه داشت
بر رحل نی تلاوت خون بود و تا ابد
بغض غریب قاری قرآن ادامه داشت
عمری شهید بود و شهیدانه پر کشید
اما هنوز در دل میدان ادامه داشت
جغرافیای عشق به نامش قیام کرد
تشییع او به وسعت ایران ادامه داشت
میرفت و گریههای سپاهی سیاهپوش
در امتداد خیس خیابان ادامه داشت
هر قدر از قضا سر راهش به سنگ خورد
با پیچ و تاب، رود خروشان ادامه داشت
ذکر بهار بود و لب غنچههای سرخ
شور جوانه در دل گلدان ادامه داشت
دی بود و درد بود و زمستان... ولی هنوز
در دشت، لاله لاله بهاران ادامه داشت
#فاطمه_عارفنژاد
#حاجقاسم
#سیدرضی
که گفته است این آه کوبنده نیست
که گفته است این خون فروزنده نیست
نیفتاده سرو و نیفتاده کوه
که گفته است سید رضی زنده نیست
نمانده است در شهر ما کوچهای
که از روشناییش تابنده نیست
سر دار میگفت سردار ما
که سرباز هرگز سرافکنده نیست
شرف را که سنگینترین گوهر است
سلحشور هرگز فروشنده نیست
در آیین ما مرد را رفتنی
به غیر از شهادت برازنده نیست
رسیده است هنگامهی انتقام
بساط ستمکار پاینده نیست
#سید_رضی_موسوی
#طوفان_الاقصی
#سعیده_کرمانی
آیینه و صبح و دولت نور رسید
الطاف سحر دوباره بر ما تابید
شب رفت به استراحت و خواب شود
روز آمد و شد نوبت کار خورشید
#حسین_جعفری
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
☆
حالِ دل من با تو بهار است بهار
بردی به نگاهی ز دلم صبر و قرار
گویند «که در عالمِ بالاست بهشت»
این بیخبران ز کنجِ آغوشِ تو... یار!
#رباعی
#م_شیرانی_طلوع