eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
74 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
برای فتح من خسته، جنگ لازم نیست فقط بخند تو، آری تفنگ لازم نیست ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
بنگر چه‌سان تعبیر شد کابوس اسرائیل لرزید بر خود پیکر منحوس اسرائیل عمری تظاهر کرد بر روئین‌تنی اما برداشت ایران پرده از سالوس اسرائیل دیگر به آژیر خطر هر دم کند تکرار آهنگ مرگ خویش را ناقوس اسرائیل از پا فتاد ای خودفروشان قامت دشمن پس دست بردارید، از پابوس اسرائیل بیم از چه دارید ای سران؟ جز عنکبوتی نیست با بازوانی سست، اختاپوس اسرائیل.. رحمی نباید کرد بر این غاصبان وقتی کودک‌کشی فخر است در قاموس اسرائیل..
نگاه ناب تو، موضوع صد غزل شده است و رنگ چشم تو در آب عشق حل شده است سلام بر تو و لبخند صبحگاهی تو که همچو غنچه، شکوفایی‌اَش مَثَل شده است
🌼
ما بویِ پیرهن را، در جان ذخیره داریم ...
از معرکه کاشکی تو را دور کنم یک چاره برای زخم ناسور کنم یا آنکه تو را در قفسی زندانی یا چشم زنان شهر را کور کنم
به مناسبت سالروز تخریب بقیع دریای نور هرچند در این حصرِ سنگ و سنگ چینی دارالشفای عاشقانِ دلْ غمینی درحصرِ سنگی و شکوهت آسمانی است در خاکی اما رشکِ فردوسِ برینی دریایی از نوری میان غربتِ خاک یک قطعه از عرشی که در خاکِ زمینی هرشب ملائک در دل این صحن خاکی دارند گرد هم بساط شب نشینی خاکی شبیه چادر زهرای اطهر تفسیر غمهای امیرالمومنینی تصویرِ شرح روضه‌هایِ مجتبایی با ناله‌های حضرت زهرا (س) عجینی با دیدنت جانهایمان می گیرد آتش با یادِ سوزِ ناله‌ی فضه خُذینی ای خاک گوهر خیز در تنهاییِ خویش در دفتر تن‌های ما جان آفرینی نه گنبدی داری نه صحنی نه چراغی در غربت و مظلومی خود بی‌قرینی از صحن بی‌گلدسته‌ات، هر روز و هر شب آید به گوش عاشقان بانگ حزینی آری حرم می‌سازد آقامان بر این خاک روزی محقق می‌شود این پیش بینی
هدایت شده از بارش‌های قلم من
حیلت رها کن عاشقا؛ دیوانه شو، دیوانه شو و اندر دل آتش درآ؛ پروانه شو، پروانه شو هم خویش را بیگانه کن، هم خانه را ویرانه کن وآنگه بیا با عاشقان هم‌خانه شو؛ هم‌خانه شو رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها وآنگه شراب عشق را پیمانه شو؛ پیمانه شو باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی گر سوی مستان می‌روی مستانه شو؛ مستانه شو. آن گوشوارِ شاهدان، هم‌صحبتِ عارض شده آن گوش و عارض بایدت؛ دُردانه شو، دُردانه شو چون جانِ تو شُد در هوا، ز افسانه‌یِ شیرین ما فانی شو و چون عاشقان افسانه شو؛ افسانه شو تو «لیلة القبری» برو تا «لیلة القدری» شوی چون قدر، مَر ارواح را کاشانه شو؛ کاشانه شو اندیشه‌ات جایی رَوَد، وآنگه تو را آن جا کِشَد ز اندیشه بگذر، چون قضا؛ پیشانه شو، پیشانه شو قفلی بُوَد میل و هوا؛ بنهاده بر دل‌های ما مفتاح شو؛ مفتاح را دندانه شو؛ دندانه شو بِنْواخت نورِ مصطفی، آن اُستُنِ حنّانه را؛ کمتر ز چوبی نیستی؛ حنّانه شو؛ حنّانه شو گوید سلیمان مر تو را، بشنو «لسان الطّیر» را دامیّ و مرغ از تو رَمَد؛ رو لانه شو، رو لانه شو گر چهره بنماید صنم، پُر شو از او چون آینه ور زلف بگشاید صنم، رو شانه شو؛ رو شانه شو تا کی دوشاخه چون رُخی؟ تا کی چو بَیذَق کم تکی؟ تا کی چو فرزین کژ روی؟ فرزانه شو، فرزانه شو شکرانه دادی عشق را از تحفه‌ها و مال‌ها هِل مال را، خود را بده؛ شُکرانه شو، شُکرانه شو یک مدّتی ارکان بُدی، یک مدّتی حیوان بُدی یک مدّتی چون جان شدی؛ جانانه شو، جانانه شو ای ناطقه بر بام و در، تا کی روی در خانه پر؟ نطق زبان را ترک کن؛ بی‌چانه شو،بی‌چانه شو
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست می‌رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست می‌نشینی روبه‌رویم خستگی در میکنی چای می‌ریزم برایت توی فنجانی که نیست باز می‌خندی و می‌پرسی که حالت بهتر است؟ باز می‌خندم که خیلی...!گرچه می‌دانی که نیست شعر می‌خوانم برایت واژه ها گل می‌کنند یاس و مریم می‌گذارم توی گلدانی که نیست چشم می‌دوزم به چشمت،می‌شود آیا کمی دست‌هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟ وقت رفتن می شود با بغض می گویم نرو پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست میروی و خانه لبریز از نبودت می‌شود باز تنها می‌شوم با یاد مهمانی که نیست رفته‌ای و بعد تو این کار هر روز من است باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست
به‌مناسبت نه ضریحی، نه رواقی و نه سقاخانه‌ای چشم‌ها چیزی نمی‌بینند جز ویرانه‌ای زائری اینجا نخواهد دید صحن و گنبدی کفتری اینجا نخواهد خورد آب‌ودانه‌ای سنگ اگر باشد در اینجا آب خواهد شد دلش کوه خواهد بود اگر اینجا نلرزد شانه‌ای روضه ممنوع است، حتی بی‌صدا و زیر لب پاسخش چوب‌ست وقتی که بجنبد چانه‌ای کافران مأمور اجرای امور دین شدند قبله باز افتاده در دست بتِ بیگانه‌ای روز و شب گرم طواف قبله‌های خاکی‌اند با دوچشم کاسه‌ی خون، دسته‌ی پروانه‌ای عاقبت یک‌روز خواهد ساخت روی این‌ قبور گنبدی از شعرهایش شاعر فرزانه‌ای عاقبت یک‌روز این غم‌خانه إحیا می‌شود صاحب ایوان‌طلاها و حرم‌ها می‌شود
در تاب و تب افتاده‌ام در هشتم شوّال مرغ دل عاشق زند پر، هشتم شوّال تخریب گردیده حرم با دست‌های آن اشرار و بی‌دین‌های ابتر هشتم شوّال