صبح است کمی به بودِمان فکر کنیم
قدری به گذشتنِ زمان فکر کنیم
اینقدر که طولِ زندگی کوتاه است
باید که برای عرضِ آن فکر کنیم.
#حسینعلی_زارعی
@abadiyesher
غم های زمانه از دلم کم کردم
در قوری دل یاد تو را دم کردم
برخیز و بیا که با هزاران امّید
صبحانه ی عاشقی فراهم کردم
#مجتبی_باقی
@abadiyesher
آنچه تمام شده است را رها کنید.
برای آنچه مانده است،
شکرگزار باشید
برای آنچه که قرار است بیاید،
اشتیاق داشته باشید.
@abadiyesher
حتی برای دلخوشیام در نبود تو...
گاهی خودم، برای خودم ناز میکنم...
#مسعود_محمدپور
@abadiyesher
هدایت شده از رباعی
آن را که جفاجوست نمیباید خواست
سنگین دلو بدخوست نمیباید خواست
ما را ز تو غیر از تو تمنایی نیست
از دوست بهجز دوست نمیباید خواست
#رهی_معیری
@robaee
اگرچه مثل بت دلسنگی و مغرور، زیبایی
برای خستهای از شب، شبیه نور زیبایی
همانند خداوند خیالی قاتل عقلی
به چشم عاشقی دیوانه چون منصور، زیبایی
طنینی دلکشی، سوداگر هوشی، طربناکی
حسود روی دلجوی تو چشمش کور، زیبایی
نگاهم در تماشای تو سیری را نمیفهمد
تماشاییترینی نازنین، ناجور زیبایی
تو زیبایی ولی دلسنگ و مغرور و دلآزاری
به من گفتی نیا نزدیک من، از دور زیبایی!
#عباس_خورشیدی
@abadiyesher
پریشان است گیسویی در این باد و پریشانتر
مسلمانی که میخواهد نگاهش را نگه دارد...
#سجاد_ایمانی
@abadiyesher
هدایت شده از خوبان پارسیگو
هرچه را داشتهام ریختهام دور و برم
مثلاً کار زیاد است و شلوغ است سرم
مثلا تنگِ کسی نیست دلم اصلاً هم
خستهٔ مشغلهها هستم اگر هم پکرم
چقدر این دو سه هفته نرسیدم به خودم
وضعم آنقدر شلخته است که گویی پسرم
یوسفم رفته و درها همگی بسته شده
من در این قصرِ دراندشت پیاش دربهدرم
نه که دلتنگی و این مسألهها! میخواهم
تکّهٔ پیرهنش مانده برایش ببرم
لاأقل کاش که زخمی زده بودم کاری
تا اگر تازگیام رفت بماند اثرم
چقدر کار کشید از دل شیرازی من
«پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم»
باز هم بوی غذایی که دلش سوخت برام
میروم باز سر کوچه فلافل بخرم
باز هم بین غزل مسخرهبازی کردم
تا غرورم مثلاً حفظ شود خیر سرم
من که بانویم و پا پیش گذارم زشت است
تو هم آنقدر نیا تا که بیاید خبرم
#انسیه_سادات_هاشمی
هدایت شده از اشعار "عاصی"
لب و دندان نگهبان زبان اند که او...
نگزد همچو سگ هار کسی را ناگاه
از زبان در ره طاعت ببری گر بهره
میشوی نم نمک از سرّ درونت آگاه
"عاصی"
🍃🌹🍃🌹
مستِ یک دلبر شدم دیوانه گشتم عاقبت
گردِ شمعش سوختم پروانه گشتم عاقبت
رفتم از دستش بگیرم تا گرفتم پر کشید
آشنـا گفتـم شوم بیگـانـه گشتم عاقبت
در خیـال آن شبی بـودم مـرا مهمان کنـد
غـافل ازخود بودم و بی خانه گشتم عاقبت
در پیات آواره شـد دل نامسلمانی نکـن
بُگذر از مـن، پیرِ آن فـرزانه گشتـم عاقبت
نازنین میبندم این دفتر گذشت ان فصل ما
با نسیمی میروم افسـانه گشتم عـاقبت..
#شهریار
@abadiyesher