eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
68 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
صبح است کمی به بودِمان فکر کنیم قدری به گذشتنِ زمان فکر کنیم این‌قدر که طولِ زندگی کوتاه است باید که برای عرضِ آن فکر کنیم. @abadiyesher
غم های زمانه از دلم کم کردم در قوری دل یاد تو را دم کردم برخیز و بیا که با هزاران امّید صبحانه ی عاشقی فراهم کردم @abadiyesher
آنچه تمام شده است را رها کنید. برای آنچه مانده است، شکرگزار باشید برای آنچه که قرار است بیاید، اشتیاق داشته باشید. @abadiyesher
حتی برای دلخوشی‌ام در نبود تو... گاهی خودم، برای خودم ناز می‌کنم... @abadiyesher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از رباعی
آن را که جفاجوست نمی‌باید خواست سنگین دل‌و بدخوست نمی‌باید خواست ما را ز تو غیر از تو تمنایی نیست از دوست به‌جز دوست نمی‌باید خواست @robaee
اگرچه مثل بت دلسنگی و مغرور، زیبایی برای خسته‌ای از شب، شبیه نور زیبایی همانند خداوند خیالی قاتل عقلی به چشم عاشقی دیوانه چون منصور، زیبایی طنینی دلکشی، سوداگر هوشی، طربناکی حسود روی دلجوی تو چشمش کور، زیبایی نگاهم در تماشای تو سیری را نمی‌فهمد تماشایی‌ترینی نازنین، ناجور زیبایی تو زیبایی ولی دلسنگ و مغرور و دل‌آزاری به من گفتی نیا نزدیک من، از دور زیبایی! @abadiyesher
پریشان است گیسویی در این باد و پریشان‌تر مسلمانی که می‌خواهد نگاهش را نگه دارد... @abadiyesher
هدایت شده از خوبان پارسی‌گو
هرچه را داشته‌ام ریخته‌ام دور و برم مثلاً کار زیاد است و شلوغ است سرم مثلا تنگِ کسی نیست دلم اصلاً هم خستهٔ مشغله‌ها هستم اگر هم پکرم چقدر این دو سه هفته نرسیدم به خودم وضعم آن‌قدر شلخته است که گویی پسرم یوسفم رفته و درها همگی بسته شده من در این قصرِ دراندشت پی‌اش در‌به‌درم نه که دلتنگی و این مسأله‌ها! می‌خواهم تکّهٔ پیرهنش مانده برایش ببرم لاأقل کاش که زخمی زده بودم کاری تا اگر تازگی‌ام رفت بماند اثرم چقدر کار کشید از دل شیرازی من «پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم» باز هم بوی غذایی که دلش سوخت برام می‌روم باز سر کوچه فلافل بخرم باز هم بین غزل مسخره‌بازی کردم تا غرورم مثلاً حفظ شود خیر سرم من که بانویم و پا پیش گذارم زشت است تو هم آن‌قدر نیا تا که بیاید خبرم
هدایت شده از اشعار "عاصی"
لب و دندان نگهبان زبان اند که او... نگزد همچو سگ هار کسی را ناگاه از زبان در ره طاعت ببری گر بهره میشوی نم نمک از سرّ درونت آگاه "عاصی" 🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مستِ یک دلبر شدم دیوانه گشتم عاقبت گردِ شمعش سوختم پروانه گشتم عاقبت رفتم از دستش بگیرم تا گرفتم پر کشید آشنـا گفتـم شوم بیگـانـه گشتم عاقبت در خیـال آن شبی بـودم مـرا مهمان کنـد غـافل ازخود بودم و بی خانه گشتم عاقبت در پی‌ات آواره شـد دل نامسلمانی نکـن بُگذر از مـن، پیرِ آن فـرزانه گشتـم عاقبت نازنین می‌بندم این دفتر گذشت ان فصل ما با نسیمی می‌روم افسـانه گشتم عـاقبت.. @abadiyesher