eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
75 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
با لحن چشم‌های تو شب آفریده شد از آتش نگاه تو تب آفریده شد پیوسته چشم‌های تو لبخند میزدند با اخم ابروی تو غضب آفریده شد تا بلکه وصف لعل لبت ساده‌تر شود چندین هزار باغ رطب آفریده شد بر خشتِ خُشک پُر تَرَکم جای پای توست والا مقام، پای تو لب آفریده شد از بسکه پیشگاه نگاهت مقدس است ذل و خضوع و حجب و ادب آفریده شد ارثیه‌دارِ اسم و نشان در سلوک عشق از نام کوچک تو نسب آفریده شد 🤎🖤♥️..
به رگ و ریشهٔ زخمی تنم دست نزن روز و شب را به تب خاطره پیوست نزن اینقدر جاده به یک کوچه بن‌بست نزن حرف معشوق اگر نیست، اگر هست، نزن با من از عشق نگو، دست مریزاد رفیق سمت من باز نکن پای خیابان‌ها را طاقتش نیست جگر،تیزی دندان‌ها را من نشستم به دعا داغ بیابان‌ها را دور کن از منِ آتشکده ، باران‌ها را دور کن حادثه را، خانه‌ات آباد رفیق منم آن سینه که گم کرده گلوبندش را شعر نابی که فرو ریخته هر بندش را مثل من فاجعه‌ای نیست همانندش را برده از یاد لبم، چهره‌ی لبخندش را بعد سی سال مرا برده‌ای از یاد رفیق؟ بعد سی سال نخوابیدن و بیدار شدن بعد سی سال به روی خودم آوار شدن بعد سی سال به بی‌راهه گرفتار شدن بعد سی سال قسم خوردن و انکار شدن بعد سی سال دلم از نفس افتاد رفیق بعد سی سال به شعر و غزل آمیختنم بعد سی سال عرق پشت غزل ریختنم بعد سی سال به تن شعله برانگیختنم بعد سی سال غزلِ محض، خودآویختنم من بریدم، تو ولی، عاقبتت شاد رفیق قاب کردم به تن خالی دیوار تورا برده‌ام دست به آرایش انکار تورا می‌نشینم به غم خاطره هربار تورا چقدر بوسه زدم بر لب سیگار تو را رفتنت کار به دستان دلم داد رفیق بعد تو بین دل و عقل زمینگیر شدم که تو رفتی و پس از ثانیه‌ای پیر شدم رو به آوار خودم باز سرازیر شدم عاقبت پای تو و عشق تو تکفیر شدم عشق حلقوم مرا بسته به فریاد رفیق غم به من خویش‌تر از دکمه‌ی هر پیرهن است تن مجروح خودم زیر قدم‌های من است عشق بعد از تو به خود شعله برافروختن است ذوق ‌من ،بعد تو در تاب و تبِ سوختن است میرود زندگی‌ام بعد تو بر باد رفیق
🌸 با خبر نیستی از حال پریشانیِ من موج غم می‌چکد از حالت پیشانیِ من نیستی، بعد تو روی خودم آوار شدم دوست می‌دارمت ای باعث ویرانیِ من رفتی و باز هم آهسته دعایت کردم ای تمنای من، ای خواهش پنهانیِ من تا سحر بی‌تو به روی سر من می‌بارد شعر سرما زده از آه زمستانیِ من ماه و من بعد تو پیمان غریبی بستیم من غزل می‌شوم او نای نیستانیِ من راستی شب به غزل‌های من عادت کرده مثل چشمان تو هنگام غزل‌خوانیِ من امشب از بسکه غزل از غزلم می‌شکفد ماه با پای خودش آمده مهمانیِ من وقت پایان غزل، وقت خداحافظی است موج غم می‌چکد از مصرع پایانیِ من
🌸 با خبر نیستی از حال پریشانیِ من موج غم می‌چکد از حالت پیشانیِ من نیستی، بعد تو روی خودم آوار شدم دوست می‌دارمت ای باعث ویرانیِ من رفتی و باز هم آهسته دعایت کردم ای تمنای من، ای خواهش پنهانیِ من تا سحر بی‌تو به روی سر من می‌بارد شعر سرما زده از آه زمستانیِ من ماه و من بعد تو پیمان غریبی بستیم من غزل می‌شوم او نای نیستانیِ من راستی شب به غزل‌های من عادت کرده مثل چشمان تو هنگام غزل‌خوانیِ من امشب از بسکه غزل از غزلم می‌شکفد ماه با پای خودش آمده مهمانیِ من وقت پایان غزل، وقت خداحافظی است موج غم می‌چکد از مصرع پایانیِ من 🆔 @shokofeha_ye_kheal
آنانکه به ابداع غزل شهره ترین‌اند از روی پریشانیِ من شعر نوشتند بین من و تو فاصله انداخته تقدیر ای کاش که کاری بکند دست خداوند
فراموشم مکن، هرچند می‌دانم پس از مردن قفس از یاد خواهد برد آواز قناری را...
برایت از چه بگویم که زخم‌های دلم دهان شکوه گشودند و چون گسل شده‌اند غم و فراق و پریشانی و تب و هجران به جان زدند و به دل ریختند و حل شده‌اند
تو رفته‌ای، در و دیوار خانه غمگین است پس از تو ساحت شعر و ترانه غمگین است پس از تو هرچه که باشم حقیقتم این است... جنازه‌ای وسط سردخانه غمگین است
مزارستان صدها آرزوی دور و دیرین است دلی کز آتش هجرت کفن، از شعله می‌پوشد
پس از این زخم‌هایم را به دندان می‌کشم، آری! در این غربت کسی با نوشدارو بر‌ نمی‌گردد...
با هرچه خوب، داغ غمت را قیاس نیست شادم از آنچه از تو به جان برگزیده‌ام پروانه‌وار شعله به تن کن که من چو شمع آتش زدم به خویش و غزل آفریده‌ام ✍
ما را توان بیشتر از این عذاب نیست نوحیم و سالخورده‌ی نفرین روزگار...