eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
جگرم سوخت ولی باز دعایت کردم منتی نیست که این خاصیت اسپند است!
یک لحظه دلم خواست که پهلوی تو باشم بی‌محکمه زندانی بازوی تو باشم پیچیده به پای دلِ من پیچش مویت تا باز زمین‌خورده‌ی گیسوی تو باشم کم بودن اسپند در این شهر سبب شد دلواپس رؤیت شدن روی تو باشم! طعمِ عسل عالی لب‌هات دلیلی‌ست تا مشتری دائم کندوی تو باشم تو نصف جهانی و همین عامل شُکر است من رفتگری در پُلِ خاجوی تو باشم‌‌ ..
لبخند نزن پیش رقیبانِ من ای عشق این زخم مرا کشته، نیازی به نمک نیست..
از همان روزی که مویت را نشانم داده ای تار میبینم جهان را گر چه چشمم سالم است
دلگیرم و دلتنگم و دل سرد و دل آشوب فرمانده ی شرمنده ی یک لشگر مغلوب فرعون به گل مانده ی افسانه ی نیلم هر بار شود گوشه ی چشمان تو مرطوب شیرینی خرما ، عسل و شهد زیاد است اما نه به اندازه ی لبخند تو مطلوب چشمان تو فیروزه و لبهات عقیق است احسنت به دستی که تراشیده تورا خوب
قایقِ قسمت اگر دور کند از تو مرا.. رود را سمت تو برعکس شنا خواهم کرد..
یک لحظه دلم خواست که پهلویِ تو باشم بی‌محکمه زندانیِ بازویِ تو باشم پیچیده به پایِ دلِ من پیچشِ مویَت تا باز زمین‌خورده‌ی گیسویِ تو باشم کم بودن اسپند در این شهر سبب شد دلواپسِ رویَت شدنِ رویِ تو باشم طعمِ عسلِ عالیِ لب‌هات دلیلی‌ست تا مشتریِ دائمِ کندویِ تو باشم تو نصف جهانی و همین عاملِ شُکر است من رفتگری در پُلِ خاجویِ تو باشم
عشق یک شیشه‌ی انگور کنار افتاده است که اگر کهنه شود مست‌ترت خواهد کرد❤️
یک لحظه دلم خواست که پهلوی تو باشم بی‌محکمه زندانی بازوی تو باشم... پیچیده به پایِ دلِ من پیچش مویت تا باز زمین‌خورده‌ی گیسوی تو باشم..
جگرم سوخت ولی باز دعایت کردم منتی نیست که این خاصیت اسپند است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دلگیرم و دلتنگم و دل سرد و دل آشوب فرمانده‌ی شرمنده‌ی یک لشگر مغلوب فرعون به گِل مانده‌ی افسانه ی نیلم هر بار شود گوشه‌ی چشمان تو مرطوب شیرینی خرما، عسل و شهد زیاد است اما نه به اندازه‌ی لبخند تو مطلوب چشمان تو فیروزه  و لبهات عقیق است احسنت به دستی که تراشیده تو را خوب
گرچه از این بی‌محلی‌ها شکایت میکنم شهر عادت کرده، پس من نیز عادت میکنم کشته‌های چشمِ تو ازحد گذشته بعد از این، هر زمان پیش توام غسلِ شهادت میکنم طاقت از کف میدهم هربار میخندی ولی محض حفظِ آبرویم استقامت میکنم...