eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
آن که ‌معمار تو بوده ست خودش می‌دانست طرح خنده به لبانت چه قَدَر می‌آید..
لب‌هاى ترت، مثل وضو قبل نماز است يعنى كه در آغوش، به لب‌هات نياز است جايى كه خودش چشمه-شراب است، مسلمان پيداست، تيمّم عملى غيرمجاز است بر عكسِ درِ مسجد و ميخانه، به رويت... آغوشِ منِ بى سر و پا، يكسره باز است ده فصلِ رساله شده در باب تو، از بس موى تو براى فُـقَــها، مسأله‌ساز است بايد "بِكِشم" دست به آن؟! يا كه از آن؟! چون اندام تو گنجينه‌اى از گوهرِ "ناز" است القصّه، تو مجموعه‌اى از قوس و هلالى طورى كه فقط راهِ دو ابروت، تراز است خلوت بشود جاده‌ى چالوس از اين پس تا منحنىِ خنده‌ى تو چشم نواز است
کام من تلخ‌تر از قهوهٔ قاجاری‌هاست جبر تو ساده‌ترین حالت ناچاری‌هاست اسم تو روی لبم بود که ترکم کردی دوستی با رقبا عادت سیگاری‌هاست مرد وقتی‌که هوایی بشود، سالم نیست که زمین‌گیرشدن حکمت بیماری‌هاست اولین خون زمین‌ریخته خون عشق است شاید این فلسفهٔ خلق خودآزاری‌هاست دست در جیب قدم می‌زنی و می‌دانم کشف دستان تو انگیزهٔ بسیاری‌هاست با همان پیرهن پاره شفا داد عزیز گاه آزادشدن بند گرفتاری‌هاست رود دریاشدنی نیست اگر بنشیند لذت وصل به جان‌کندن و دشواری‌هاست
بردار از سر چادرت را، خستگى در كن گل‌هاى مشكى سرت را باز پرپر كن موهات اگر كوتاه باشد، مثل بار قبل قيد خودم را مى‌زنم اين بار، باور كن مُحرِم شدم تا مَحرَم دستان تو باشم امشب مسلمان نيستم، امر‌به‌منكر كن دستان من، سمت درخت سيب! مى‌آيند فكرى براى لانهٔ اين دو كبوتر كن دنياى من، بين دو بازوى تو پنهان است! وا كن! مرا آمادهٔ دنياى ديگر كن محكم كن آغوش گره را، باز محكم‌تر هرلحظه احوال مرا از قبل، بهتر كن فردا اگر چشمِ نظر افتاد، با چشمت هرچه مسلمان در خیابان بود کافر کن امشب گذشت اما، برای دفعهٔ بعدی وقتی کنار من نشستی روسری سر کن
. دکمهٔ پیرهنش، مانده نخش در برود اگر این مرتبه با دکمهٔ خود ور برود کاش که باز شود زودتر این قفل یقه قبل از آن ثانیه که، حوصله‌ام سر برود سینه‌اش معدن گنج است، اگر کشف شود ترسم این است که امنیت کشور برود روسری بسته و ده سال جوان خواهم شد اگر آن پارچه ده سانت عقب‌تر برود! شده‌ام محو لب و خندهٔ او، می‌ترسم همهٔ دلخوشی‌ام لحظهٔ دیگر برود لحظهٔ رفتن او، دکمهٔ اول وا شد ای خدا کاش که تا دکمهٔ آخر برود!
. کام من تلخ‌تر از قهوهٔ قاجاری‌هاست جبر تو ساده‌ترین حالت ناچاری‌هاست اسم تو روی لبم بود که ترکم کردی دوستی با رقبا عادت سیگاری‌هاست مرد وقتی‌که هوایی بشود، سالم نیست که زمین‌گیرشدن حکمت بیماری‌هاست اولین خون زمین‌ریخته خون عشق است شاید این فلسفهٔ خلق خودآزاری‌هاست دست در جیب قدم می‌زنی و می‌دانم کشف دستان تو انگیزهٔ بسیاری‌هاست با همان پیرهن پاره شفا داد عزیز گاه آزادشدن بند گرفتاری‌هاست رود دریاشدنی نیست اگر بنشیند لذت وصل به جان‌کندن و دشواری‌هاست
در کنارم می‌نشینی، قندپهلو می‌شوم دوست می‌دارم، بنوشم چای با قند لبت
کام من تلخ تر از قهوه ی قاجاری هاست جبر تو ساده ترین حالت ناچاری هاست اسم تو روی لبم بود که ترکم کردی دوستی با رقبا عادت سیگاری هاست مرد وقتی که هوایی بشود ، سالم نیست که زمین گیر شدن حکمت بیماری هاست اولین خون زمین ریخته خون عشق است شاید این فلسفه ی خلق خودآزاری هاست دست در جیب قدم می زنی و میدانم کشف دستان تو انگیزه ی بسیاری هاست با همان پیرهن پاره شفا داد عزیز گاه آزاد شدن بند گرفتاری هاست رود دریا شدنی نیست اگر بنشیند لذت وصل به جان کندن و دشواری هاست