دلم پر میزند امشب برای آن دلِ آبی و رویایی
برای آن همه زیبایی و عشق و فریبایی
میان فصل زیبا و هزاران رنگ پاییزان
که باشد در میان فصلها شهزاد زیبایی
تو را بااین زبان سرخ با آبیترین لهجه صدا کردم
که شاید از ره رفته،دل کنده و بازآیی
مگر روزی نمیگفتی که چشمانم فدای تو
ببین امروز چشمانم ندارد هیچ بینایی
نمیدانم چرا آخر دل سبز مرا کشتی
منِ ساده دل تنها گمان کردم که شیدایی
بسانِ برگ ریزانِ درختان در خزان باران
چو قلبم نالهی هجران سراید از غم جانسوز تنهایی
منِ ساده دل تنها میان بیشهی غمها
روم این راه بی پایان به صد صبر و شکیبایی
#رضا_دِین
دلم پر میزند امشب برای آن دلِ آبی و رویایی
برای آن همه زیبایی و عشق و فریبایی
میان فصل زیبا و هزاران رنگ پاییزان
که باشد در میان فصلها شهزاد زیبایی
تو را بااین زبان سرخ با آبیترین لهجه صدا کردم
که شاید از ره رفته،دل کنده و بازآیی
مگر روزی نمیگفتی که چشمانم فدای تو
ببین امروز چشمانم ندارد هیچ بینایی
نمیدانم چرا آخر دل سبز مرا کشتی
منِ ساده دل تنها گمان کردم که شیدایی
بسانِ برگ ریزانِ درختان در خزان باران
چو قلبم نالهی هجران سراید از غم جانسوز تنهایی
منِ ساده دل تنها میان بیشهی غمها
روم این راه بی پایان به صد صبر و شکیبایی
#رضا_دِین
نورش چو ذات اقدس از آن ابتدا بود
چون چلچراغی بین عرش کبریا بود
دردانه ای مستور قبل از خلق هستی
کانون و مقصود تمام انبیا بود
با آنکه انوار زیادی بود آنجا
چون تافته از هر تنیده او جدا بود
دریای علم و نور در او موج میزد
معجونِ خوبیِ تمام اولیا بود
تا این که این نور گرامی شد زمینی
نورش برای هرچه خوبی کهربا بود
نوری مطهر بود در اصلاب شامخ
او پارهی جان و عزیز مصطفی بود
از دامنی پاک و تباری نیک سیرت
از مادری که اسوه زهد و حیا بود
شد فاطمه نامش که توصیفی الهی است
زیرا که از کل بدی ها او سوا بود
در روزگاری بود این میلاد رحمت
انسان سراسر آن زمان در قهقرا بود
از این جهت کار پیمبر بود مشکل
لبخندهایش بر پدر مشکل گشا بود
تنها کسی که ارزش تزویج او داشت
مولا امیرالمؤمنینِ مرتضی بود
حیدر اگر که جایگاه لافتی داشت
زهرای اطهر مالک خیر النسا بود
بسیار خواندش مصطفی ام ابیها
لبهای احمد با دو دستش آشنا بود
در مصحف آخر نماد قدر و کوثر
او ترجمان نور و رمزِ حرفِ ها بود
در سورهی احزاب در تفسیر تطهیر
او مرکز منظومهی آل عبا بود
تا آنکه بعد از روزگاری مصطفی رفت
او چون نگهبان حافظِ حصن ولا بود
بعداز همان خفاش ها حرمت شکستند
با قلبهایی که پر از کفر و ریا بود
پس هجمه آوردند برآن خانه ای که
منزل و ماوای همه اهل کسا بود
با ظلم بر دست خود آتش گرفتند
بر درب آن خانه که چون عرش خدا بود
آنان که بر انوار سقف از کفر بستند
آنجا که ماوای تمام اشقیا بود
همچون درخت دوزخی زقّوم ها داد
یک میوه اش در سرزمین کربلا بود...
#رضا_دین
قلم از کوثر حق قصد روایت دارد
با همه آنکه بر این مساله لکنت دارد
مینویسم که بگویم به جهان مادر ما
به همه شیعه خود عشق و محبت دارد
گر که مادر نفسش هست شمیمی ز بهشت
یا که زیر قدمش روضهی جنت دارد
این مقام از تو گرفت است و مباهات کند
هرکه فرزند تو باشد چه شرافت دارد
مصحف آخر و قرآن که بود وحی خدا
خود به کوثر همه دم حال تلاوت دارد
آب اگر هست نماد همه پاکی و زلال
ویژگیش از تو گرفت آنکه طهارت دارد
گر بود روضهی رضوان غرق در نور و سرور
یا که از جنت و انهار طراوت دارد
جملگی بهر تو باشد و نگاه و قدمت
هرچه آبادی و هر آنچه که نعمت دارد
ابر هم هرچه ببارد به تن خشک زمین
هست بهر تو اگر بارش رحمت دارد
آسمانی که بود مظهر اوج و جبروت
بهر لولاک بود این که صلابت دارد
هست پیغمبر آخر که بود فخر جهان
آنکه بر هستی و بر مُلک رسالت دارد
باهمه جاه و جلال و همه مرتبهاش
بر در خانهی تو حالِ ارادت دارد
شاه مردانِ جهان حیدرِ صفدر همه گاه
هست مدیون تو گر جاه ولایت دارد
مجتبی سبط نبی هم که بود شاه کَرَم
این بود ارث تو گر جود و کرامت دارد
آن مَه کربوبلا شاه شهید ره عشق
هست پورِ خلفت او که شهامت دارد
ماه تابان بنی هاشم اباالفضل رشید
شد نظر کرده تو کان همه غیرت دارد
زینب آن زنده کن مکتب و احیاگر دین
دست پرورده توست هرچه بلاغت دارد
یافت سجاد ز تو زینت مسجد و سجود
او که تاجی به سرِ مُلکِ عبادت دارد
باقر ار هست سراسر همه دانایی و علم
هست او وارث تو کین همه حکمت دارد
صادق آل نبی هم که بود مظهر صدق
چون که صدیقه تویی او که صداقت دارد
کاظم ار گشت درِ هرچه مراد است و نیاز
او گرفت از تو هر آن چیز که حاجت دارد
گر رضا شاه جهان داد به غربت تن و جان
مثل مادر به قضا حال رضایت دارد
گر جواد آن مَه نو معدن جود است و سخا
او بود مثل تو گر جود و سخاوت دارد
دهمین ماه نقی هم که بود هادی خلق
همچو تو هست که او نور هدایت دارد
عسکری را بنگر اوست که مانند خودت
به جوانی سفر و راه شهادت دارد
منجی عالم هستی که شود قائم حق
متوسل به حریمت ره غیبت دارد
الغرض هرچه بگویم ز تو و پاکی تو
نشود ختم سخنها و نه غایت دارد
وان طرف دشمن تو مظهر آلودگی است
چون شب تار فقط بارش ظلمت دارد
قاتلانت همگی سقف به انوار زدند
رهشان چاه بود چون که رذالت دارد
منزل جملهی آنها بود آن آتش خشم
مقصد و آخر هر کس که خباثت دارد
#رضا_دین