به گرمی غنچهها را مینوازد مثل فرزندش
یقین از نور و باران آفرید او را خداوندش
هوای خانه پاکیزهاست در این شهر آلوده
هوای خانه را پاکیزه کرده دود اسپندش
کبوترهایی از نخ، جان گرفته با گرههایش
گلیمی بافته از آسمان دست هنرمندش
خدایا کاش مادر بیخبر از دردهایم بود
که با هر اتفاق تلخ، بالا میرود قندش
دوباره پنجره یخبسته، میکوبد به در طوفان
خزان پشتِ در است و همچنان سبز است لبخندش
صداقت را نشانم داده از آیینهها بهتر
که قولش قول و حرفش حرف و سوگند است سوگندش
گذشت از اشتباهاتم، شبیه جویبار از سنگ
اگر گاهی نبود اخلاق و رفتارم خوشایندش
به من گفته: مبادا بعد مرگ از خواب برخیزی
به یاد چشم خوابآلود من مانده است این پندش
#شهاب_مهری
خوش آمدی پسرم... صبحِ عید برگشتی
سپیدهی سحرم روسفید برگشتی
دوید صندلیِ چرخدارِ من از شوق
جلوتر از خودِ من تا شنید برگشتی
و ناگهان تلفنها به لُکنت افتادند
خبر رسید که تو، شَه... شهید برگشتی...
به روی شانهی مَردم که آمدی دیدم
بلندتر شده قدّت، رشید برگشتی
درختِ سرو، خبردار ایستاد آن روز
که با صلابت و آزاده دید برگشتی
مرا ببخش که در خانه نیستم پسرم!
که در بهشت به گوشم رسید برگشتی
کلیدِ خُلدِ برین را خدا به دستت داد
چه غم به خانه اگر بیکلید برگشتی...
#شهاب_مهری
@abadiyesher