چشم تو را چقدر به این در گذاشتند؟
گفتی پدر، مقابل تو سر گذاشتند
تنها به این بسنده نکردند شامیان
پا را از این که بود فراتر گذاشتند
بگذار عمۀ تو بگوید که بر دلش
یک روز داغ چند برادر گذاشتند؟
آن آتشی که سوخت درِ خانۀ علی
بر جان لالههای پیمبر گذاشتند
دستان کوچک تو به پهلوست، پیش از این
این درد را به پهلوی مادر گذاشتند
ای دختر سهساله تو هم مثل مادری
این ارث را برای تو دختر گذاشتند
داغ تو ابرهای جهان را بهانه داد
داغی که تا سپیدۀ محشر گذاشتند
آن شب فرشتهها همه از عرش آمدند
بر زانوان کوچک تو سر گذاشتند
سهم تو گریه بود و همین گریههای تو
چشمان شهرهای مرا تر گذاشتند
از انتقام گفتم و شعرم تمام شد
این فصل را به نوبت دیگر گذاشتند
#حضرت_رقیه
#عباس_شاهزیدی
پابند توام در شب من زلف میفشان
دیوانهی آرام که زنجیر ندارد
هُرمی که لبت دارد و داغی که دل من
خورشید پدرسوختهی تیر ندارد
#خروش_اصفهانی
#عبّاس_شاهزیدی
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
6.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امسال ۱۳ فروردین مصادف شده با شهادت امیرالمؤمنین علیهالسلام
ما یه کارزاری راه انداختیم در فضای مجازی که انشاءالله دوستان و شاعران هم حمایت کنند
یه جوری بگن که حرمت امیرالمؤمنین در این روز خدایی نکرده شکسته نشه
من با یه رباعی اول چراغ را روشن میکنم
از شاعران میخوام
که شمام بگین
ای عید بدان جهان گرفتار علی است
این کهنهونوشدن فقط کار علی است
از سرخی چشم غنچهها فهمیدم
امسال بهار هم عزادار علی است!
#خروش_اصفهانی
#عباس_شاهزیدی
@khoroosh
مانند تو غریب...
مانند تو غریب، زمین و زمان نداشت
انبوه دردهای تو را آسمان نداشت
افسوس... با تمام بزرگی، زمین ما
جایی برای ماندن تو در میان نداشت
پیش از تو روزگار، کریمی ندیده بود
بعد از تو سفرۀ فقرا آب و نان نداشت
محراب مانده بود در آن صبح فتنهخیز
میخواست نعره سر دهد امّا توان نداشت
بعد از شهادت تو سخاوت به خاک رفت
دستان مهربان تو را آسمان نداشت
پیش از تو ای بهانۀ هر آفرینشی!
هستی هنوز هستی خود را گمان نداشت
آری عدالتی که بنا ریخت در جهان
جز کینه از برای علی ارمغان نداشت
گاهی کنار نخل و زمانی کنار چاه
شبهای سوگ فاطمه چشمت امان نداشت
یا مرتضی! پس از تو جهان تیرهروز شد
زیرا بدون تو پدری مهربان نداشت
من خاک را قدم زدم و هیچ جا دلم
جز سایهسار مِهر علی سایهبان نداشت
یا مرتضی! ببخش اگر در رثای تو
شعر «خروش»، قدرت شرح و بیان نداشت
#خروش_اصفهانی
#عباس_شاهزیدی
سه تا حرفی و مضمونی از این بهتر نیاوردم
جناب #عشق، از کار شما سر درنیاوردم
مرا جَلد خودت کردی و میدانی که از شوقت
قفس هر شب درش وا بود و من پر درنیاوردم
من از گِل نیستم با تو، مرا ای #عشق میبخشی
اگر ایمان به این یک مشت خاکستر نیاوردم
چو مویت بسکه مضمون پریشان داشت عمر من
از این دیوان بیترتیب هم سر درنیاوردم
جنونم را تحمل میکنی ای #عشق حق داری
اگرچه من برایت غیر درد سر نیاوردم
سه تا حرفی نه، خیلی حرفی ای بیانتها واژه!
سه بار آوردهام در این غزل دیگر نیاوردم
#خروش_اصفهانی
#عباس_شاهزیدی
بهمناسبت #روز_معلم
دیر سالی است هرچه میخواهم
از تو یک واژه درخورت گویم
من چنین واژهای نمییابم
من چنان جملهای نمیجویم
باز هم تشنهٔ کلام توأم
در تو انگار آسمان جاری است
گر چراغ هدایتت خواندم
این هم از حرفهای تکراری است...
بویِ گل میگرفت صحنِ کلاس
از سخنهای عطرآگینت
در رگم خونِ تازهای میریخت
واژهواژه کلامِ شیرینت
حاصلِ رنج بینهایت توست
هرکه منصوب شد به هر ردهای
تو خودت را برایِ خاطر ما
به همه آب و آتشی زدهای...
هر کجا شور علم میبینم
ردّ پای حضور تو پیداست
هر کجا نامی از معلّم هست
روشنایی، اُمید هم آنجاست...
جز خدایی که آفرید تو را
آن که قدر تو را شناسد کیست؟
حرفِ آخر: به هیچ قاموسی
واژهای بهتر از #معلّم نیست
استاد #عباس_شاهزیدی
#خروش_اصفهانی
بریم به پیشواز تیرماه 😊
پابند توام در شب من زلف میفشان
دیوانهٔ آرام که زنجیر ندارد
هُرمی که لبت دارد و داغی که دل من
خورشید پدرسوختهٔ تیر ندارد
#خروش_اصفهانی
#عبّاس_شاهزیدی
هدایت شده از خوبان پارسیگو
زهرا مَلَکی بود که نازل شد و برگشت
بیهوده در این خاک نگیرید نشانش...
#عباس_شاهزیدی
هدایت شده از خوبان پارسیگو
عصر تاریکی است و پیری نیست
دستمان بسته، دستگیری نیست
بیشهٔ علم هست و شیری نیست
چشم هست و ابوبصیری نیست
تا بگوید به ما جفا نکنید
درِ این خانه را رها نکنید
درِ این خانه مهبطِ نور است
بیت از این خاک بیت معمور است
خشتخشتش تجلّی نور است
هر که آمد بلا از او دور است
قدر این در که بیت میدانند
حِمیَری و کُمِیت میدانند
ای مدینه، ابوالمعالی کو؟
آه... خورشید این حوالی کو؟
آنهمه درس و بحث عالی کو؟
پس ابوحمزهٔ ثمالی کو؟
جای ظرف شکسته پای خم است
پیش صادق ابوحنیفه گم است
گیرم این خانهٔ امام نبود
شهره در بین خاص و عام نبود
رفت و آمد علیالدوام نبود
دائماً قبلةُ الانام نبود
نیمهٔ شب مرام میخواهد
پیرمرد احترام میخواهد
تشنه ماندیم و آب را کشتند
عَلَم عِلم ناب را کشتند
ششمین آفتاب را کشتند
پدر شیخ و شاب را کشتند
ای مدینه، زمانِ قهر نبود
اجرِ شیخالائمه زهر نبود
📘 به افق باران
🖊 #عباس_شاهزیدی
بهمناسبت #روز_معلم
دیر سالی است هرچه میخواهم
از تو یک واژه درخورت گویم
من چنین واژهای نمییابم
من چنان جملهای نمیجویم
باز هم تشنهٔ کلام توأم
در تو انگار آسمان جاری است
گر چراغ هدایتت خواندم
این هم از حرفهای تکراری است...
بویِ گل میگرفت صحنِ کلاس
از سخنهای عطرآگینت
در رگم خونِ تازهای میریخت
واژهواژه کلامِ شیرینت
حاصلِ رنج بینهایت توست
هرکه منصوب شد به هر ردهای
تو خودت را برایِ خاطر ما
به همه آب و آتشی زدهای...
هر کجا شور علم میبینم
ردّ پای حضور تو پیداست
هر کجا نامی از معلّم هست
روشنایی، اُمید هم آنجاست...
جز خدایی که آفرید تو را
آن که قدر تو را شناسد کیست؟
حرفِ آخر: به هیچ قاموسی
واژهای بهتر از #معلّم نیست
استاد #عباس_شاهزیدی
#خروش_اصفهانی
@abadiyesher
هدایت شده از خوبان پارسیگو
زمان:
حجم:
885.6K
ما کهنهکتابیم، تو شیرازه نبندی
یا اوّلمان نیست، و یا آخرمان نیست
#عباس_شاهزیدی
چند بیت بسیار زیبا برای امام رضا علیهالسلام براتون خوانش کردم از کتاب «به افق باران» از استاد عباس شاهزیدی
هجران
که مینَهد مرهم، داغ سوگواران را؟
که جمع میکند این خاطر پریشان را؟
کدام دست شفابخش میبرد دیگر
به یک اشارۀ خود التهاب یاران را؟
برای من که افول ستاره بیمعناست
مگو عزیز که باور نمیکنم آن را...
آهای ابر بهاری! هنوز خرداد است
ببار بر منِ آتشگرفته، باران را...
کجاست جلوۀ سرو رهای گلشن من
که غنچه میدرد از دوریاش گریبان را
چگونه باید باور کنم در این ظلمت
غروب مهر درخشندۀ جماران را
چگونه طی کنم این راه سخت را بیتو
چگونه سر کنم این شام تلخ هجران را...
#امام_خمینی 🏴
#عباس_شاهزیدی
@abadiyesher