دل شکسته مارا امید درمان نیست!
پیاله غم مارا صباح پایان نیست
کسی فسانه ی درد مرا نمی داند
که ذره ای زفغانش نصیب نسیان نیست
بگفته خون جگر بر لبانِ جام شراب
«که قطره ای ز وصالش نصیب حرمان نیست؟
بگو تو از می و معشوق و جانفزایی خویش
که روزی چو منی جز فراق و هجران نیست
به ما مگفته که چون میروی به دولت عشق
کسی به بازوی عصیان حریف میدان نیست»
بیار باده و بس کن، بتر مکن شب من
که تلخی غم من آشنای مستان نیست
رقیب کوی تو پرسد:«چرا پریشانی؟»
به عجز و لابه بگفتم:«کسی پریشان نیست!»
کسی خبر نشود از شبان غصه ی من
جز آشنای دو عالم ز آشنایان نیست!
#عبد