eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
به وقت صبح دل را تازه یابی همه ذرّات در آوازه یابی به وقت صبح دل را شاد گردان حقیقت جان و دل آباد گردان
به وقت صبح دل را تازه یابی همه ذرّات در آوازه یابی به وقت صبح دل را شاد گردان حقیقت جان و دل آباد گردان
خاطر خیاط عقل..... گرچه بسی بخیه زد..... هیچ قبایی ندوخت..... لایق بالای عشــق..... 🍃🌹
خاطر خیاط عقل..... گرچه بسی بخیه زد..... هیچ قبایی ندوخت..... لایق بالای عشــق..... 🍃🌹
غزل شمارهٔ ۳۹۴ ای در درون جانم و جان از تو بی‌خبر وز تو جهان پُر است و جهان از تو بی‌خبر چون پی بَرَد به تو دل و جانم که جاودان در جان و در دلی، دل و جان از تو بی‌خبر ای عقل پیر و بختِ جوان گَردِ راه تو پیر از تو بی‌نشان و جوان از تو بی‌خبر نقش تو در خیال و خیال از تو بی‌نصیب نام تو بر زبان و زبان از تو بی‌خبر از تو خبر به نام و نشان است خلق را وآنگه همه به نام و نشان از تو بی‌خبر جویندگان جوهر دریای کُنه تو در وادی یقین و گمان از تو بی‌خبر چون بی‌خبر بود مگس از پرّ جبرئیل از تو خبر دهند و چنان از تو بی‌خبر شرح و بیان تو چه کنم، زانکه تا ابد شرح از تو عاجز است و بیان از تو بی‌خبر عطار اگرچه نعرهٔ عشق تو می‌زند هستند جمله نعره‌زنان از تو بی‌خبر
یک لحظه نقاب از رخ زیبات براندند صد دلشده را زان رخ تو کار برآمد یک زمزمه از عشق تو با چنگ بگفتم صد نالهٔ زار از دل هر تار برآمد
🍃 مصطفی گفتا که نور کلّ علی است حیدر کرّار با من راز گفت ز اولین و آخرینم بازگفت گفت آخر چند باشی در بدن وارهان این روح را چون جان ز تن مصطفی از پیش او توفیق داشت مرتضی از دید او تحقیق داشت مصطفی آلودهٔ دنیا نبود مرتضی آسودهٔ اینجا نبود مصطفی سد شریعت را ببست مرتضی در عین انسانی نشست مصطفی را جبرئیل آمد ز پیش مرتضی را خواند حق در پیش خویش مصطفی در اسم اعیان آمده مرتضی در عین انسان آمده مصطفی در جسم چون جان آمده مرتضی اسرار سبحان آمده مصطفی از حق همه اسرار دید مرتضی از نور حق انوار دید مصطفی در راه عرفان زد قدم مرتضی دیده است حق را دم‌به‌دم مصطفی با حق‌تعالی راز گفت مرتضی با مصطفی آن بازگفت مصطفی گفته که حیدر جان من مرتضی گفتا که ای ایمان من مصطفی گفتا که حیدر پاک زاد مرتضی گفتا که علم احمد بداد مصطفی گفتا علیّ بابها مرتضی گفتا که یا خیرالورا مصطفی گفتا که حق با من بگفت مرتضی گفتا که حق از من شنفت مصطفی گفتا که نور کلّ علی است مرتضی گفتا که نام من ولی است گر نباشد همدم تو حبّ شاه کی برون آیی تو از چاه گناه گر تو دین او نداری مرده‌ای ور یقینت نیست پس افسرده‌ای این یقین عطّار دارد از نخست وین محبت از زمین او برست این یقین عطّار دارد از ازل ور نداری تو بود دینت دغل این یقین عطّار دارد همچو روز تو برو از آتش حسرت بسوز هرکه او پیرو نباشد شاه را راه گم کرده نداند راه را گر تو مردی راه او رو همچو من تا نیفتی در درون چاه تن هرکه او در چاه تن شه را ندید رفت در دریای کفر او ناپدید گر تو خواهی سرّ چاه از من شنو وین رموز سرّ شاه از من شنو ز آنکه حیدر از درون یار گفت از دم منصور و هم از دار گفت هم از او یعقوب و هم موسی شنید هم از او عطّار و هم کبری شنید این همه اسرار سرّ شاه بود از درون ما همه آگاه بود گر تو راه او روی واصل شوی از دویی بگذر که تا یکدل شوی هرکه دین او ندارد لیوه شد چون درختی دان که او بی میوه شد این سخن را تو مگو عطّار گفت حق‌تعالی با علی اسرار گفت ای شده سرّ خدا خود ورد تو جبرئیل از کمترین شاگرد تو با محمد گفت شه در صبحگاه پس مبارک باد معراج اله تو به دست مصطفی دادی نگین خاتم ختم رسل ای شاه دین آنچه حقّ با تو بگفت او با تو گفت تو به او گفتی و او از تو شنفت هرکه اسرار علی را گوش کرد جام وحدت را لبالب نوش کرد هرکه او با شاه ما بیعت ببست تو یقین میدان که از بدعت برست هرکه گفت شاه ما در جان نهاد مصطفی بر درد او درمان نهاد هرکه او با شاه مردان بد مقیم جای او کردند جنّات‌النّعیم هرکه او با شیر یزدان کرد عهد عهد او باشد به عرفان همچو شهد هرکه او با شاه ایمان آورد در میان سالکان جان آورد هرکه او در دین حقّ آگاه شد با محبّان علی همراه شد هرکه او در راه حیدر راه رفت از سلوک سالکان آگاه رفت هرکه او در راه حیدر دید یافت از امیرالمؤمنین تفرید یافت هرکه او در راه حیدر شد نخست بی‌شکی گردد همه دینش درست هرکه او را مرتضی ایمان نبرد در میان کفر سرگردان بمرد هرکه او از شاه مردان روی تافت در دم آخر شهادت می‌نیافت گر تو می‌خواهی که باشی رستگار دست از دامان حیدر وامدار رو تو فرمان خدا راگوش کن می ز جام "هل اتی" خود نوش کن رو تو با حقّ راز خود را بازگو در حقیقت نکته‌های رازگو درّ دریای نبوت مصطفی است اختر برج ولایت مرتضی است مرتضی باشد یدالله ای پسر وین یدالله از کلام حقّ شمر مرتضی می‌دان ولیّ حق یقین إنّما در شأن او آمد ببین رو ز دنیا دور شو چون مرتضی تا بیابی تو عیان سرّ خدا راه‌بینان مصطفی و مرتضی غیر ایشان نیست اینجا مقتدا با محبّان علی همراز شو در مقام بی‌خودی ممتاز شو بیعت نیکو تو با مظهر ببند تا شوی در ملک معنی سربلند یا امیرالمؤمنین عطّار را خوش فروزان کن در او انوار را یا امیرالمؤمنین جان گفته‌ام درّ معنی در معانی سفته‌ام یا امیرالمؤمنین با من بگو سرّ اسرار خدا را روبه‌رو من سبق را از علی آموختم نی ز جهّال خلی آموختم من سبق از کلّ کل آموختم خرقهٔ ایمان از او بردوختم من کی‌ام خود گردی از نعلین تو ذرّۀ افتاده پیش عین تو راه دین راه علی دان در یقین تا شود نور الاهت راه بین گرچه سرّها من به مظهر گفته‌ام این کتاب از گفت حیدر گفته‌ام بعد از این الهام با عطّار گفت می‌توانی یک کتب ز اسرار گفت 📚مظهرالعجایب، در ارتباط ولایت با نبوت
دل دادم و بــد کـــردم یک درد به صد کردم وین جــرم چو خود کردم با خود چه توانم کرد ؟ ‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌
گـر ببـری بـہ دلبـری از سـر زلـف جـان مـن زنـده شـوم بہ یڪ نفس از لـب جانـفزای تـو
عشقت به هزار پادشاهی ارزد وصلِ تو ز ماه تا به ماهی ارزد آن را که رخی بود بدین زیبایی انصاف بده که هرچه خواهی ارزد
گفتم شراب ِ وصل به اُوباش می‌دهند؟ با خنده گفت: بنده‌ی «او» باش، می‌دهند @KhyaleVasl | خِیـٰـالِ وَصـْـلْ✨
هر که از ساقیِ عشقِ تو چو من باده گرفت بی‌ خود و بی‌ خرد و بی‌ خبر و حیران شد... @abadiyesher