eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
51 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى علیه السلام قَالَ: مَنْ زَارَهُ وَ بَاتَ عِنْدَهُ لَيْلَةً كَانَ كَمَنْ زَارَ اللَّهَ فِي عَرْشِهِ انگار به خانه ی خدا آمده است گویا که به مروه و صفا آمده است مشغول زیارت خدا در عرش است هر کس به زیارت رضا آمده است
السلام علي مُفرّج الکربات یاصاحب الزمان ادرکنی بتاب و رخ بنما که مُنوّرُ الظُلماتی فدای اسم شریفت، مُفرّجُ الکُرُباتی کدام لفظ تواند که وصف خُلقِ تو گوید؟! زبان زبون ز مدیحت، که ماورای لغاتی زمین به یُمن تو روید، زمان ز شوق تو پوید تو قطب عالم امکان و منشاء برکاتی به خنده ای همه دل ها اسیر لطف تو گردد فدای خُلقِ لطیفت، که مصطفی سکناتی مسیر گردنِ گردنکشان به تیغ تو افتد که ذوالفقار به کف داری و علی وَجناتی در این تلاطم دوران، در این زمان‌ پریشان تویی که مایه آرامشی و اصل ثباتی بیا که تشنگی ام کُشت در کشاکش دنیا در این سیاهی عالم، فقط تو آب حیاتی امیدِ وصل به سر دارم عاقبت که بیایی "مضی الزمان و قلبی یقول : انّک آتی"* *مصراع از سعدی شیرازی
سرگرم‌ به غیر دوست گشتن تا کی؟! حیف از نَفَسی که جز به وِی گردد طِی من‌ محوِ جمالِ ساقی‌ام؛ ساغر چیست؟! خلقی ز "مِی" اند مست و من مست از "وی"
تداعی میکند ابروی او نازک خیالی را منظّم می کند گیسوی او آشفته حالی را تجلی کرد و از یک جلوه اش عالم پدید آمد خدا از روی و مویش ساخت ایام و لیالی را نجف رفته چه داند حال ما دور از نجف ها را چه داند اهل دریا ، حس و حال خشکسالی را؟! مسیری نیست غیر از اشک تا دریای لطف او به گریه جلب میسازد گدا لطف موالی را به جمع عاشقان عیب است چشم خُشک آوردن کسی در بزم هرگز برندارد جام خالی را خجالت از عبادت بیشتر مقبول می افتد به جای فعل از ما میخرد این انفعالی را به روی فرش صحنش تا نشستم خوب فهمیدم سلیمان نیز از صحن علی بردست قالی را اگر‌ ساقی تو باشی ، جان فدای جام میسازم که در جنت نخواهم یافت حتی این زلالی را علی و عالی و اعلی ، علی و عالی و اعلی که معنا میدهد غیر از تو این اوصاف عالی را؟! برای گفتن از وصفت زبان شاعران لال است تقبل کن به لطف از ما  همین اشعار لالی را ۳۰‌شوال ۱۴۴۲ نجف ، حرم ‌امیرالمومنین علیه السلام
بر قلب تمام مومنین غم آمد هنگامه ی آن غمِ مُعظّم آمد مدّاح! بکش ز سینه مَدّ آهی ای اشک! قیام کن محرّم آمد
الا که ماه عزاداری و غم است محرم بگو به‌ مردم‌ عالم محرم است محرم فرشته‌ها همه گریان، خلایق‌اند پریشان که حال عالم و آدم چه درهم است محرم خلیل و موسی و عیسی و نوح‌، نوحه‌کنان‌اند عزای اشرف اولاد آدم است محرم خدا به‌حق حسینش گناه خلق ببخشد بساط توبه دوباره فراهم است محرم تمام سال برای غم تو گریه نمودم که در مقابل زخمان تو کم است محرم 🏴
در پِی ات چهل منزل، سخت جستجو کردم از قفایِ هر نیزه با تو گفتگو کردم سایه ات ز روی نِی، بوده بر سرم بابا هر کسی یتیمم گفت، سوی نیزه رو کردم بعد عصر عاشورا غصه آنقدر خوردم خنده در دهانم مُرد، گریه در گلو کردم کُهنه معجرِ خود را، ای پدر به سر دارم زیر ضربِ سیلی هم، حفظِ آبرو کردم پهلوی پر از درد و صورت ورم کرده آیه آیه کوثر را شرحِ مو به مو کردم از جفای این دنیا آنقدر کشیدم‌ که مثل مادرت زهرا، مرگ آرزو کردم ۴ صفر ۱۴۴۳ ۲۰ شهریور ۱۴۰۰ شب شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
قَدْ عَجِبَتْ‏ مِنْ‏ صَبْرِكَ‏ مَلَائِكَةُ السَّمَاوَات افتادی زخمی و غریب و عطشان بر پیکر تو زدند شمشیر و سنان با شیوه ی "قتلِ صَبر‌" کشتند تو را گشتند ملائکه ز صبرت حیران پ ن : قتل صبر امام سجاد علیه السلام در خطبه کوفه فرمود: ﴿أنَا ابنُ مَن قُتِلَ صَبرا ﴾. منم فرزند کسی که به قتل صبر کشته شد. مرحوم طریحی در مجمع البحرین ذیل واژه صبر ذکر کرده است که قتل صبر؛ یعنی: ﴿جان داری را زنده نگهدارند و آن قدر به او ضربه بزنند تا بمیرد.﴾
آری ضرر نمودم و ارزان گریستم گاهی اگر برای غمِ نان گریستم هر لذّتی به غیر تو خسران محض بود در ابتداش خنده و پایان گریستم جز گریه چیست، لشکر افتادگانِ عجز بنگر مرا که تا بُنِ دندان گریستم گریه اگر نوشته شود، شعر میشود من با قلم برای تو دیوان گریستم آتش کجا به هیزم تَر میکند اثر؟! آری برای توبه ز عصیان، گریستم کارم ز دوری ات به تحیّر کشیده است دیشب به یاد روی تو، خندان گریستم تا سر به دامن تو گذارم به وقت مرگ دیدی چگونه سر به گریبان گریستم گاهی برای غصه روز دهم حسین! گاهی ز داغ شام غریبان گریستم بر پیکر تو زخم فراوان زدند پس من در مصیبت تو فراوان گریستم پیراهن از تن تو چرا میکند عدو؟! عمری به یاد آن تن عریان گریستم بر نیزه ها تلاوت قرآن نموده ای بر آیه آیه مصحف قرآن‌ گریستم ۱۵ صفر ۱۴۳۳
افسرده مباش، یار خواهد آمد آن وارث ذوالفقار خواهد آمد سردیِ خزان ظلم هم میگذرد نومید مشو، بهار خواهد آمد 🆔@abadiyesher
نباشد غیر داغ تو، به دل شایسته ماتم را به شادی دو عالم‌ هم نباید داد این غم را تویی آن اسم اعظم که حوائج مستجاب از اوست خدا از برکت نام تو بخشیدست آدم را تمام اغنیا هم ریزه خوار سفره ات هستند که دیدم در صف نذری بگیران تو، حاتم را بخار رحمت از چایی بزمت جلوه گر باشد به رشک آورده چایِ روضه تو، چاهِ زمزم را "حسین و یا حسین و یاحسین و یاحسین" ای دل برای عاشقان عشق است از عالم همین دم را چنان که باید و شاید نکردم گریه بر داغت به غفلت دادم از کف دامن ماه محرم را میان روضه ی گودال از چه جان ندادم من؟! به سر باید کنم از این مصیبت خاک عالم را به تیر و نیزه و شمشیر و سنگ آن قوم شیطانی چرا کشتند اینگونه ولی الله اعظم را؟! ۲۸ محرم ۱۴۴۶ ۱۳ مرداد ۱۴۰۳ 🆔@abadiyesher
فَإِنْ أَرَدْتَ اَلْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلاً مِنْ نَفْسِكَ حَقِيقَةَ اَلْعُبُودِيَّةِ  بیگانه ز هر تفکرت می سازند دلباخته ی تحیرت می سازند چون چاه اگر ز جوش خود پُر نشوی چون ظرفی، این و آن پُرت می سازند 🆔@abadiyesher
گنجشک وار کنج قفس در تپیدنم حتی نمانده قدرت ناله کشیدنم آخر به زور گریه رسیدم به تو پدر اشک من است تا به تو راه رسیدنم نشناختم اگر که در اول تو را، ببخش اشکم شدست علّت این تار دیدنم پایم نداشت طاقت صحرا و خار را از حال برد از پی ناقه دویدنم حتی صدای خویش به گوشم نمی رسد سیلی اثر گذاشت چنان بر شنیدنم ۵ صفر ۱۴۴۶ عصر شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها 🆔@abadiyesher
گدای لطف و جودِ مجتبی باشد کرامت هم فقیر و ریزه خوار خوانِ او باشد سخاوت هم نگاهش روشنی بخش مسیر سالکان باشد هدایت میشود از چشم های او هدایت هم سراپا مثل پیغمبر، سراسر حیدری دیگر به خَلق و خُلق و رفتار و به گفتار و ملاحت هم تجلّیِ جمال حق، تداعیِ جلال حق نجابت دارد آری در نگاه خود، صلابت هم حَسن صورت، حَسن سیرت، حَسن خَلق و حَسن خُلق است که معنا عاجز است از حدّ توصیفش، عبارت هم چنان افتاده ام بر خاک پای مجتبی امروز "که فردا برنخیزم بلکه فردایِ قیامت هم"* کجا او دوستان را از دعا محروم می سازد محبت کرد بر آن کس که بود اهل اهانت هم ضمانت می کند دنیا و عقبای محبان را که اینجا دستگیری میکند، آنجا شفاعت هم فدای غربت مردی که مظلوم است و مسموم است جگر از زهر پر خون است و از زخم شماتت هم چه داغی بدتر از این؟! همسر او قاتلش بوده غریبی بود سهم او از این دنیا، شهادت هم *مصراع از هلالی جغتایی 🆔@abadiyesher
حدّ مدحِ تو برتر از قلم است قلم از عجزِ خویش گشته خجل که خدا مدح کرده است تو را شده قرآن به مدح تو نازل تو زلالی، زلال‌تر از آب تو لطیفی، لطیف‌تر از گُل نیست فرشی مناسب قدمت زیر پایت مگر بریزم دل تویی آن بنده‌ی خدای نما تویی آن جلوه‌ی نخستین‌اش که رسیدی به قاب قوسین و نیست بین تو و خدا حائل ابتدای رسالتت "اقرا" انتها و کمال آن "بلّغ" که بدون ولایت حیدر نرسد بارِ دین به سرمنزل @abadiyesher
دارالشفاست اینجا آرام گشته هر کس شد بی قرارِ این در شان بهشت دارد گرد و غبارِ این در خورشید سر برآرد هر صبح از حریمش گردد مدار عالم هم بر مدارِ این در خاکش دواست اینجا، دارالشفاست اینجا درمان و درد باشد در اختیارِ این در موسی نشسته اینجا، عیسی نشسته اینجا دیدیم انبیا را حتی کنارِ این در دنیا نبود و بودیم ما بنده ی مرامش خاکی نبود و بودیم ما خاکسارِ این در انگور بعدِ ما بود، میخانه بعدِ ما بود تاکی نبود و بودیم ما مِی گُسارِ این در @abadiyesher
به اُمیدِ گوشه چشمت چقدر گدا نشسته نه فقط گدا که حتی، صف اغنیا نشسته منِ بنده را ز خیل حشمت سوا مفرما که به خوان لطف و جودت همه ماسوا نشسته "اَنا مِن شروط" یعنی که ولای توست توحید حرمت نشسته هر کس، حرم خدا نشسته "اَنا مِن شروط" یعنی که به گِرد کعبه حاجی چو رضا نباشی از او، ز خدا جدا نشسته "اَنا مِن شروط" یعنی مرو راه دیگر ای دل به خدا رسیده هر کس به ره رضا نشسته تو ز هیچکس نپرسی: "ز کجایی و که هستی؟" که غریبه هم ز لطفِ تو چو آشنا نشسته نه فقط که روسپیدان به نماز ایستاده به نیاز، روسیاهان همه با حیا نشسته به جز از تو که نشستی سر سفره با گدایان به خدا نبوده شاهی بغل گدا نشسته چو نگین پادشاهی که نشسته بر رکابش به دلم محبّتِ تو چقَدَر به جا نشسته شده "فابک للحُسین" تو دلیل گریه‌هایم که همیشه در دل تو غم کربلا نشسته @abadiyesher
یا ابالقاسم یارسول الله ادرکنی چنان شدم‌ مستِ جام‌ احمد، که جان از این باده پس بیفتد چنان کشم نعره کز صدایم، سر و صدا از جرس بیفتد در آید از جزء جزء عالم نوای هو هو صدای حق حق اگر ز نور جمال احمد در این جهان یک‌ قبس بیفتد چگونه روی دو پا بمانم،‌ چگونه مدح تو را بخوانم چگونه دستم به آن مقامِ فراتر از دسترس بیفتد خِرِد به‌ وصف تو لنگ و حیران، قلم به مدحت شده پریشان که طبعِ ما در مقام وصفت چنان سوار از فرس بیفتد رسیده ای تا به قاب قوسین و پا نهادی به عالمین و رسیده ای تا به اوجِ سِیری، که جبرئیل از نفس بیفتد مرا ببر تا خدا، محمد! به محضر کبریا، محمد! رسد به دریای رحمتِ حق، اگر در این رود خس بیفتد دگر نمیخواهد آرزویی کسی که دیدست از تو رویی که وقت دیدار رویت از دل خیال هر مُلتَمَس بیفتد تو صاحب خُلق بی نظیری، تو آشنا با دل فقیری کجا بر این چهره مُنوّر غبار و گرد "عبس" بیفتد گره‌ گشاید ز کار بسته، مدد کند بر دل شکسته اگر که چشمان چاره سازت به سوی این هیچکس بیفتد طلب نمودی قلم در آخر، طلب نمودی دوات و دفتر مباد حرفی میان‌ امّت ز بعد تو پیش و پس بیفتد به بدر گفتی، حنین گفتی، غدیر گفتی، همیشه گفتی که بعد تو رشته ولایت به دست های چه کس بیفتد همیشه گفتی: علیست مولا، نه جبت و طاغوت و لات و عزّا مباد دین خدا به دستِ خلیفه ای بوالهوس بیفتد علیست سیمرغ آفرینش، عقاب عرفان و فهم و بینش مباد این رشته دستِ جمعی ضعیف تر از مگس بیفتد
بر رحمتِ آن لایتناهی صلوات بر نورِ رهایی از سیاهی صلوات از برکتِ مصطفی به ما فیض رسد بر واسطه فیض الهی صلوات
💔 رفتی و به دل شبیه یک آه شدی رفتی و به ما چراغ این راه شدی مصداق "رجال صدقوا" گردیدی رفتی و مهاجر الی الله شدی @abadiyesher
💔 رفتی و به دل شبیه یک آه شدی رفتی و به ما چراغ این راه شدی مصداق "رجال صدقوا" گردیدی رفتی و مهاجر الی الله شدی @abadiyesher
نصرالله می‌ماند عنایاتِ خدا تا آخر این راه می‌ماند اگر چه رفت نصرالله، نصرالله می‌ماند برون می آید او ققنوس وار از آتش بیروت چنان که تا ابد این مکتب دلخواه می‌ماند نهال استقامت سرو شد از حُسن تدبیرش یقینا برکت این سیّد آگاه، می‌ماند شعار لشکر حق تا ندای "حسبُنا الله" است همیشه دست حق با مومنین همراه می‌ماند به حقّ وعده صادق، به "اِنَّ الباطل زاهِق" که عمر لشکر شیطان، دمی کوتاه می‌ماند یقینا آتش این ظلم، ظالم را بسوزاند یهودِ چاه کَن در ظلمتِ این چاه می‌ماند به نام نامی حیدر، به یُمن فاتح خیبر که اسرائیل گردد محو و می‌ماند @abadiyesher
خواهی که راه گم نکنی، ماه را ببین شد آنچه گفت، رهبر آگاه را ببین نزدیک قله‌ایم برادر شتاب کن خسته مباش، عاقبت راه را ببین چیزی نمانده است به فتح الفتوح ما هایپرسونیک و خیبر و فتاح را ببین مرعوب سحر لشکر صهیون مباش هان ایمانِ لشکرِ اسدالله را ببین آهی که حبس بود از این سینه زد برون طوفان شده است، قدرت این آه را ببین دل بد مکن که صبح ظفر پیش روی ماست طوفان اقتدار شبانگاه را ببین مسپار بر رسانه خناس گوش را بگشای چشم و نصرُ مِن الله را ببین دود از دمار لشکر دشمن درآمده آتش گرفتنِ دل بدخواه را ببین @abadiyesher
💔 دلتنگم از تعلّق و ایثارم آرزوست دلگیرم از فراق که دیدارم آرزوست گر وصل را به قیمت خون میتوان خرید در خاک و خون تپیدنِ بسیارم آرزوست با هر چه هست بر صف اهریمنان زدن با هر چه هست لذّت پیکارم آرزوست دستی به خون تپیده و دستی به اسلحه رزمی چنین میانه آوارم آرزوست تا آخرین نفس نکشم دست از نبرد مرگی چنان شهادتِ سنوارم آرزوست @abadiyesher
بهشت از تابش یک نور زهرا خلق گردیده عنایاتش رسیده عالَم پنهان و پیدا را @abadiyesher