بی فاصله بنویس که بی فاصله باشد
بین من و معشوق نباید گله باشد
جزعشق میان من و او مسئله ای نیست
یعنی که نباید به جز این مسئله باشد
سرسلسله ی خوب ترین های حهانی
زیبایی اگر سلسله در سلسله باشد
بی رایحه ی موی تو عاشق نتوان بود
بگذار که در باد ، زمانی یله باشد
بگذار عجب بگذرد این قافله ی عمر
اما چو تویی نیز در این قافله باشد
ای روی لبت بوسه به اندازه ی گل،سرخ
حیف است که این شعر بدون صله باشد
#علی_مقنی
بی فاصله بنویس که بی فاصله باشد
بین من و معشوق نباید گله باشد
جزعشق میان من و او مسئله ای نیست
یعنی که نباید به جز این مسئله باشد
سرسلسله ی خوب ترین های حهانی
زیبایی اگر سلسله در سلسله باشد
بی رایحه ی موی تو عاشق نتوان بود
بگذار که در باد ، زمانی یله باشد
بگذار عجب بگذرد این قافله ی عمر
اما چو تویی نیز در این قافله باشد
ای روی لبت بوسه به اندازه ی گل،سرخ
حیف است که این شعر بدون صله باشد
#علی_مقنی
مال من گر نیستی جویای حال من نشو گر جوابم نیستی دیگر سوال من نشو
یا امید وصل خود را لحظه ای ازمن مگیر
یا یکی از آرزوهای محال من نشو
عشق در مقیاس کوچک تر چنان دلچسب نیست
تا مرا مجنون نکردی بی خیال من نشو
عشق وقتی صحبت وصل است دیگر عشق نیست
گرچه من اصرار خواهم کرد مال من نشو
عشق من! ای میوه ی ممنوعه ی باغ بهشت
هرچه می خواهی بشواما حلال من نشو
آرزوی داشتن از داشتن زیباتر است
آرزویم باش وغمگین از ملال من نشو
حال من را از خودم باید بپرسی خوب من!
اینقدَر از دیگران پیگیر حال من نشو
#علی_مقنی
برگ جواز خواستنت را به من بده
قدر نشستنی، وطنت را به من بده
تا باد را هماره به زانو در آورم
عطر قشنگ پیرهنت را به من بده
راه مرا چگونه زدی ای زن جوان؟
آن چشم های راهزنت را به من بده
ای ماه شب،هلال لبت را به من ببخش
ای باغ گل! شمیم تنت را به من بده
موی شکسته ی تو رسیده ست تا کمر
این قبضه ی کمرشکنت را به من بده
یک شهر را به نیم نظر می کنی فنا
یکبار نیز فوت و فن ات را به من بده
بگذار اعتراف کنم دوست داری ام
عشق بزرگ من! دهنت را به من بده
تا طعم زندگی بدهد لحظه های من
یک روز حس داشتنت را به من بده
#علی_مقنی
دوباره بافته ای ریسمانی از موهات
نشسته ای به کمین با کمان ابروهات
اشاره کن که بیفتد شکار روی شکار
خدا گذاشته ابرو به جای چاقوهات
نشسته در دل من زخم های کاری من
چنان که روی لبان تو نوشداروهات
مرا بگیر در آغوش خویشتن یک روز
شبیه کشتی کوچک میان پاروهات
کنار دست تو باشم مدام میخندم
شبیه خنده که میخیزد از النگوهات
هزار سال دگر نیز برنمی خیزم
اگر که سربگذارم به روی زانوهات
کدام شعر من آشفته کرده مویت را
که لای دفتر من مانده تاری از موهات
به عطر موی تو آشوب می شود دل من
کدام دست فرو رفته لای گیسوهات
#علی_مقنی
دوباره بافتهای ریسمانی از موهات
نشستهای به کمین با کمان ابروهات
اشاره کن که بیفتد شکار روی شکار
خدا گذاشته ابرو به جای چاقوهات
نشسته در دل من زخمهای کاری من
چنان که روی لبان تو نوشداروهات
مرا بگیر در آغوش خویشتن یک روز
شبیه کشتی کوچک میان پاروهات
کنار دست تو باشم مدام میخندم
شبیه خنده که میخیزد از النگوهات
هزار سال دگر نیز بر نمیخیزم
اگر که سربگذارم به روی زانوهات
کدام شعر من آشفته کرده مویت را
که لای دفتر من مانده تاری از موهات
به عطر موی تو آشوب میشود دل من
کدام دست فرو رفته لای گیسوهات
#علی_مقنی
دوباره بافتهای ریسمانی از موهات
نشستهای به کمین با کمان ابروهات
اشاره کن که بیفتد شکار روی شکار
خدا گذاشته ابرو به جای چاقوهات
نشسته در دل من زخمهای کاری من
چنان که روی لبان تو نوشداروهات
مرا بگیر در آغوش خویشتن یک روز
شبیه کشتی کوچک میان پاروهات
کنار دست تو باشم مدام میخندم
شبیه خنده که میخیزد از النگوهات
هزار سال دگر نیز بر نمیخیزم
اگر که سربگذارم به روی زانوهات
کدام شعر من آشفته کرده مویت را
که لای دفتر من مانده تاری از موهات
به عطر موی تو آشوب میشود دل من
کدام دست فرو رفته لای گیسوهات
#علی_مقنی