"قتل ما اي دل به تيغ او مقدر کرده اند
غم مخور زيرا که روزي را مقرر کرده اند
هر کجا ذکري از آن جعد معنبر کرده اند
مشک چين را از خجالت خاک بر سر کرده اند
تا ز خونت نگذري، مگذار پا در کوي عشق
زان که اينجا خاک را با خون مخمر کرده اند
عاشقانش را به محشر وعده ديدار داد
ساده لوحي بين که اين افسانه باور کرده اند
هر سر موي مرا در ديده بدبين او
گاه نوک خنجر و گه نيش نشتر کرده اند
تا شب هجرانش آمد روشنم شد مو به مو
آن چه با تقصيرکاران روز محشر کرده اند
تا به بازار تو جان دادم نکو شد کار من
سودمندان کي ازين سودا نکوتر کرده اند
تو ز مژگان کرده اي با قلب مشتاقان خويش
آن چه جلادان سنگين دل ز خنجر کرده اند
#فروغی
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من نمیدانم که در چشم خمارینت چه بود
کز همه ترکان آهو چشم، رم دادی مرا
#فروغی _بسطامی
به ڪمال عجز گفتم: ڪه به لب رسید جانم
به غرور و ناز گفتے: تو مگر هنوز هستی؟!
#فروغے
به کمال عجز گفتم: که به لب رسید جانم
به غرور و ناز گفتی: تو مگر هنوز هستی؟!
#فروغی
@abadiyesher
هدایت شده از آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
به کمال عجز گفتم: که به لب رسید جانم
به غرور و ناز گفتی: تو مگر هنوز هستی؟!
#فروغی
@abadiyesher