eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
67 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هر چه دادم به او حلالش باد غير از آن دل كه مفت بخشيدم دل من كودكي سبكسر بود خود ندانم چگونه رامش كرد او كه ميگفت دوستت دارم پس چرا زهر غم به جامش كرد
چرا بیهوده‌ می‌کوشی‌که‌بگریزی زِ آغوشَم ازین‌سوزَنده‌تَر هَرگزنَخواهی‌یافت‌آغوشی
آه، هرگز گمان مبر که دلم با زبانم، رفیق و همراهست هر چه گفتم دروغ بود، دروغ کِی ترا گفتم آنچه دلخواهست؟ تو برایم ترانه می خوانی سخنت، جذبه ای نهان دارد گوییا خوابم و ترانه ی تو از جهانی دگر، نشان دارد شاید این را شنیده ای که زنان در دل «آری» و «نه» به لب دارند ضعف خود را عیان نمی سازند رازدار و خموش و مکارند آه، من هم زنم، زنی که دلش در هوای تو می زند پر و بال دوستت دارم ای خیال لطیف دوستت دارم ای امید محال!
🔸🔸🔸 به لبهایم مزن قفل خموشی که در دل قصه‌ای ناگفته دارم ز پایم باز کن بَند گران را کزین سودا دلی آشفته دارم ... 🖋
این چه عشقی است که در دل دارم من از این عشق چه حاصل دارم می‌گریزی ز من و در طلبت باز هم کوشش باطل دارم
"آفتاب می‌شود" نگاه کن! که غم درونِ دیده‌ام چگونه قطره‌قطره آب می‌شود چگونه سایهٔ سیاهِ سرکشم اسیرِ دستِ آفتاب می‌شود نگاه کن! تمامِ هستی‌ام خراب می‌شود شراره‌ای مرا به کام می‌کِشد مرا به اوج می‌بَرَد مرا به دام می‌کِشد نگاه کن! تمامِ آسمانِ من پر از شهاب می‌شود تو آمدی ز دورها و دورها ز سرزمینِ عطرها و نورها نشانده‌ای مرا کنون به زورقی ز عاج‌ها، ز ابرها، بلورها مرا بِبَر امیدِ دلنوازِ من ببر به شهرِ شعرها و شورها به راهِ پُر ستاره می‌کِشانی‌ام فراتر از ستاره می‌نشانی‌ام نگاه کن! من از ستاره سوختم لبالب از ستارگانِ تب شدم چو ماهیانِ سرخ‌رنگِ ساده‌دل ستاره‌چینِ برکه‌های شب شدم چه دور بود پیش از این زمینِ ما به این کبودِ غرفه‌های آسمان کنون به گوشِ من دوباره می‌رسد صدای تو صدای بالِ برفیِ فرشتگان نگاه کن که من کجا رسیده‌ام به کهکشان، به بیکران، به جاودان کنون که آمدیم تا به اوج‌ها مرا بشوی با شرابِ موج‌ها مرا بپیچ در حریرِ بوسه‌ات مرا بخواه در شبانِ دیرپا مرا دگر رها مکن مرا از این ستاره‌ها جدا مکن نگاه کن که مومِ شب به راهِ ما چگونه قطره‌قطره آب می‌شود صُراحیِ سیاهِ دیدگانِ من به لای لایِ گرمِ تو لبالب از شرابِ خواب می‌شود به روی گاهواره‌های شعرِ من نگاه کن تو می‌دمی و آفتاب می‌شود...
‌‌ ای شراب تلخ من،ترک تــو تسکینم نداد بی تـو بودن هم شبیه با تو بودن مشکل است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دوست دارمت ای امید محال ..
با آنکه رفته‌ای و مرا برده‌ای ز یاد          می‌خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت ای مرد ای فریب مجسم بیا که باز بر سینه پر آتش خود می‌فشارمت
آسمان همچو صفحهٔ دل من روشن از جلوه های مهتاب است امشب از خواب خوش گریزانم که خیال تو خوشتر از خواب است
دانی از زندگی چه می‌خواهم من تو باشم...تو...پای تا سر تو زندگی گر هزار باره بود بار دیگر تو...بار دیگر تو
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید دیگر چگونه عشق تو را آرزو کنم؟